هدی صابر !
ذرّه ذرّهِ وجودم ارزانى به؛
كودكان كوره كه از طلايه تا شفق، با دستان نحيفِ شان، خِشت قالب مى زنند و بى آسايش و بى امكانات، استعدادشان به پاىِ تنور زمان مى سوزد.
به دختركانِ روستا كه در پاىِ دار، با خونِ سرپنجه هاى كوچك خود، به گُلِ قالى رنگ سرخ مى زنند.
به روسپیان ۱۳ ساله، به زنان سرپرست خانواده و مردان از فقر شرمندهِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد.
در هر سويى مى بينمشان و شرمنده ام از صورت معصوم شان، و برای بِه روزی و بِه زیستی و آینده داری شان تلاش می ورزم؛ تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی های خاص خود.
واپسین ساعات ٢٧ بهمن ۸۰
از پشتِ ديوارهاى سِترگ و تنهاىِِ زندان ٥٩ سپاه

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر