جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ اسفند ۱۴, شنبه

ایلتاسانومات فنلاند ، سینی سالو! Finland


فنلاند ایلتا سانومات !




Bussikuski jätti 9-vuotiaan pysäkille väärän lipun vuoksi – tyttö odotteli hakijaa tunnin kylmissään ja peloissaan

داستان  خانم سانا سینی سالو !
http://www.is.fi/kotimaa/art-2000004881564.html?utm_medium=social&amp%3Butm_content=www.iltasanomat.fi&utm_source=facebook&utm_campaign=facebook-share
خانم سانا سینی سالو در فیس بوک خود وقایع روزانه اش را مینویسد . امروز او در فیس بوکش نوشته است که در میدان بازی بسکتبال بوده است و متوجه زنگ خوردن موبایلش نشده است اما بعد از اتمام بازی و مراجعه اش به رختکن متوجه میشود که از طرف شماره ناشناسی به او زنگ خورده است و او نبوده که جواب بدهد. متقابلن او به همان شماره زنگ میزند و کسی که آن طرف تلفن جواب میدهد خود را مسئول اتفاقات اتوبوسهای شهری معرفی میکند و میگوید موردی که برای آن به شما زنگ زدیم در باره دخترتان لورا سینی سالو بوده است .
 خانم سانا ناگهان قلبش پایین میریزد و با نگرانی می پرسد که سانا چه شده است . و مرد مسئول پاسخ میدهد که اکنون دیگر در این یکی دوساعته همه چی حل شده و جای نگرانی نیست و احتمالا اکنون لورا در خانه باشد . سانا با عجله خود را به خانه میرساند و همزمان لورا هم بوسیله راننده اتوبوسی به در خانه آورده میشود. .
داستان از آن جا آغاز میشود که لورا دختر ۹۹ ساله خانم سانا در روز پنج شنبه بعد از اتمام ساعت درسی اش در ساعت ۶ بعد از ظهر از مدرسه اش در ( لپه وارا )ی اسپو خارج میشود و سوار بر اتوبوسی میشود که او را به خانه اشان در هلسینکی برساند . اما او برای خرید بلیط به طور اشتباهی بلیطی میخرد که مربوط به ایاب و ذهاب در داخل اسپو است و نه هلسینکی و در آخرین ایستگاه اسپو راننده به او میگوید که او باید پول بیشتری برای ادامه راهش بپردازد و لورا اما پولی دیگر با خود ندارد و راننده عذر او را نمی پذیرد و از او میخواهد که پیاده شود.
 هوای سرد و تاریک دختر جوان را کمی میترساند اما مجبور میشود که پیاده شود. او در آخرین ایستگاه قبل از هلسینکی تنها و مأیوس مینشیند و این در حالی است که موبایل هم همراه خود نداشته است. اما راننده ای که او را میخواسته است پیاده کند سعی میکند با مادر او سانا هم تماس بگیرد و از او بخواهد مسئله دخترش را حل کند اما سانا پاسخ نداده است. با پیاده کردن او وجدان راننده اما ناراحت است و زنگ میزند به اتفاقات اتوبوس و مورد را ذکر میکند . شماره سانا را هم به اتفاقات میدهد . اما تلفن اتفاقات هم جوابی دریافت نمیکند. لورا تنها و مأیوس در سرما و تاریکی نشسته و به گریه میپردازد. اتفاقات اما قضیه را به فراموشی نمی سپارد و فورا به پلیس زنگ میزند و و وضعیت لورا را گزارش میدهد. تا رسیدن پلیسها به محل ، اما راننده دیگری که به ایستگاه رسیده در نور اتوبوس متوجه دختر گریان و غمگین میشود و از پشت فرمان پایین میآید و از وضعیت او میپرسد اکنون دوساعت است که لورا در ایستگاه سرد و تاریک بوده است .راننده با شنیدن داستان او او را سوار میکند و با رسیدن به ایستگاه نزدیک خانه لورا خود پیاده میشود و لورا را به در خانه اش که حالا مادرش هم سانا هم زمان رسیده است میرساند . سانا و لورا ، مادر و دختر یکدیگر را دربغل میگیرند و میگریند در جواب تلفن پلیس رسیدن لورا را به خانه تأیید میکنند. و....... همین دیگر هیچی .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر