جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

یک خاطره و یک درس برای خودم !




یک خاطره و یک درس برای خودم !




یک خاطره و یک درس برای خودم !


تقریبا به دیدن هر روزه اوللی OLLI پسرِ جوانِ فنلاندی راننده شرکت باربری عادت کرده بودم ، او اجناس سفارشی ما را که هر روز با کشتی از سوئد میآمد با کامیون از بندر جنوب شرقی هلسینکی به انبار شرکت ما در غرب هلسینکی میآورد. من به نوعی با او به قول ما مشدیها یوخلا شده بودم و هوای اورا داشتم که بارِ ما را به موقع بیاورد . هر روز بین ساعت یک تا دو بعد از ظهر با کامیونش جلو انبار شرکت ما حاضر بود و با عجله و مهارت لاواها ( تخته هایی که روی آن اجناس سنگین را میگذارند و با لیفتراک جا بجا میکنند و من معادل فارسی اش را فراموش کرده ام ، پال ، به زبان سوئدی ) را با لیفتراک بلند میکرد و میآورد داخل انبار و در نهایت قبض های رسید را به دفتر من میآورد و من امضا میکردم و او با عجله و خندان و خوشحال میرفت ، حالا من گاهی هم به رسم مشدی بودنم یک چاق سلامتیی اضافی هم با او میکردم اگر چه او به خاطر عجله کاری اش دل و دماغ این جور برخوردها را هم نداشت . من بلافاصله همکارانم را بسیج میکردم و بارها را تخلیه و بسته بندی میکردیم و قبل از ساعت ۴ باید همه سفارشات بسته بندی میشد که ماشین پست ساعت چهار برای بردن آنها میآمد و سبدهای بزرگ حامل بسته بندیها را با خود می برد و تا فردا قبل از ساعت ۱۰ به همه مشتریهای سفارش دهنده در هرجای فنلاند میرساند . این سرعت کار ما در واقع یکی از رموز موفقیت ما در رقابت با رقیبانمان در بازار فنلاند بود . بنا بر این برای این که کار ما در ریل ارتقاء جریان داشته باشد و بازهم بخش بیشتری ازبازار را بگیریم ، سعیمان بر بازهم سرعت بیشتر دادن بکارمان بود و ایجاد امکاناتی که به کارمان سرعت بدهد مثل استخدام بیشتر نفرو ….. اما بازهم گاهی عقب میافتادیم و اجناس سفارشی به دلیل دیر آمدن از بندر تا ساعت ۴ آماده نمیشد.
یک روز که اوللی Olli بارِ ما را آورد و تحویل داد ، به او گفتم چرا بارِ ما را ساعت یازده نمیآوری مگر کشتی ساعت ۱۰ به بندر نمیرسد ؟ خب یک ساعت هم تخلیه و ترخیص طول میکشد و نیمساعت هم طول مسیر راه، حد اکثر یازده و نیم باید این جا باشی . من یک نوع سر به هوایی را در کار او میدیدم که اگر برخورد درستی میکردم این سربهوایی شاید رفع میشد و او زود تر بارِ ما را میآورد . اوللی Olli لکن توضیح داد که بعله چنین است اما بار ها به ترتیب تخلیه وترخیص میشود و خارج از نوبت نمیشود . به او گفتم که چرا میشود! اگر تو بخواهی میشود ! و میتوانی خارج از نوبت ! بارِ ما را از میان دیگر بار ها زود تر بیاوری ،من در واقع از روی همان تربیت و فرهنگ شرقی ام چنین گمانی داشتم و در ادامه حرفهایم ، نمیدانم چرا!!! به صورت اتومات دست کردم در جیبم و یک پنجاه یوروئی به او دادم و گفتم که این هم پول یک قهوه برای تو ، برو یک قهوه هم بخور و از این به بعد بارِ ما را خارج از نوبت و زود تر بیاور !!!!!. اوللی پنجاه یوروئی را از من گرفت و نگاهی به آن انداخت و با کمی گیجی رابطه این پنجاه یوروئی را با زود آوردن بار نمیفهمید و شاید هم کمی با دلخوری از در بیرون رفت و من و منشی وحسابدار هم به کار خودمان مشغول و همکاران هم شروع به بسته بندی کردن سفارشات در محوطه انبار ...اما کمتر از ده دقیقه نگذشته بود که مجددا در دفتر من باز شد و اوللی Olli با عجله وارد شد و یک مشت مخلوط اسکناس و پول خرده را ریخت روی میزمن وبا گفتن کیتوس کیتوس کاهْویستا( از قهوه متشکرم …..) میرفت که از دفتر خارج شود . اورا صدا کردم و پرسیدم این پولها چیست و او مؤدبانه گفت رفتم قهوه خوردم و شد دو یورو! و این هم باقیمانده پول شما هست ! و با عجله رفت و فرصت بیشتری به من نداد که بیشتر بپرسم و یا ………!!!!!! من هاج و واج وسط دفتر ایستاده و نمیدانم چکار کنم ….اوللی Olli همین را به سادگی گفت و رفت اما سقف دفتر که هیچ، سقف انبار که هیچ، سقف همه آن ساختمان ده طبقه که هیچ ، انگار همه سقف های دنیا بر سر من آوار شد….. بد ضربه ای بود!! گیج کننده و نمیتوانستم متوجه باشم که چیست !!؟ فقط در لحظه یک حالی شدم! یک ضعف و رخوت عجیبی بر تمام بدنم مستولی شد و نتوانستم به ایستم و دریک حالت بیوزنی و امتداد نگاهم که از ورای شیشه های بزرگ دفترکارم به دوردستها بود، یکی دردرونم میگفت که چه کردی!!!!!! تو رشوه دادی ،‌برای رسیدنت به هدف ، رشوه دادی ...رشوه دادی ..رشوه .... به کسی رشوه دادی که هیچ ذهنیتی برای آن نداشت. تو خود مدعی مبارزه با مفاسد اجتماعیی حاصل از طبقاتی شدن جامعه ات بودی و بهای آنرا هم تا حد و اندازه ای پرداختی! چطور حالا خودت برای پیش بردن کار و گذراندن خرمرادت از پل به این گونه فسادها متوصل میشوی !! اوللی Olli نشان داد که اساسا با مقوله رشوه بیگانه است و نمیداند که چیست ،به خودم فشار میآوردم و می اندیشیدم که انسان سالمی را در یک سیستم سالم میخواستی فاسد کنی مثل خودت که ساخته و پرداخته یک سیستم و فرهنگ غیر سالمی و نشستم پشت میزکارم و لحظاتی سرم را روی میز کارم گذاشتم و فکر میکردم . به شدت پشیمان شده بودم و از خودم و دنیای خودم خجالت زده شدم . من برای پیشبرد کار و هدفم به کار کثیفی مبادرت ورزیده بودم ، رشوه دادم .رشوه گیر! تنها مقصر نیست رشوه دهنده بد تر از آن است. هیچ کس ذاتا دیکتاتور و فاسد متولد نمیشود من هستم که این امکان را به او میدهم و او را فاسد میکنم من ، بادروغم ، با غلو کردنم ، با رشوه دادنم ، با تعریف و تمجید الکی و با حرف های صد من یک غاز و همه برای لحظه ای راه افتادن کارم……. . آری من ستم دیده به همان اندازه ستمگر در بوجود آوردن جامعد فاسد مسؤلم . اوللی درس بزرگی به من داده بود که هیچ معلم و استاد و ملایی نمیتوانست به این زیبایی به من بیاموزد شاید خود اوللی Olli هم متوجه درس بزرگی که به من داده بود نبود اما این اقدام او سخت در من مؤثر واقع شد. من در واقع به او رشوه دادم و او را تشویق کردم به انجام یک عمل خلاف ، و فساد و فساد دقیقا از همین نقطه ورود پیدا میکند . نمیخواهم بگویم که فنلاند بهشت برین است و این جور مسائل در آن جایی ندارد گو این که طبق گزارشهای روزنامه های خود فنلاند که رانت و رانت خواری در این جاهم به شکلی اگرچه بسیار ضعیف اما وجود دارد لکن در مقایسه با کشورهایی که آبشخور تربیت فرهنگی و اجتماعی ما است تفاوت از زمین تا آسمان است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر