جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ اسفند ۱۴, شنبه

کتابخانه های سیار محلی در فنلاند ! Finland



کتابخانه های سیار محلی در فنلاند !









کتابخانه های سیار محلی در فنلاند !
رفته بودم قدمی بزنم در برگشتم با کتابخانه سیاری مواجه شدم که هر دو هفته یک بار بعد از ظهر ها میاد توی کوچه ما در خدمت مردم محل . در همه شهر ها و روستاها ی فنلاند علاوه بر دهها کتابخانه مجهز و مدرن این اتوبوسها هم در هر محله و کوی و برزن ، طبق برنامه میآیند و نیازهای مردم را به کتاب حل و فصل میکنند.

مگسها ! Finland


تیس تیس مدسینا !




تیس تیس مدسینا !

( با پوزش از فمینیست ها ، یک طنزه فقط ) 
مادر بزرگ همیشه این داستان را به شوخی و خنده با لفظ بسیار شیرین مشدی برای سه تا خاله های من که اون موقع خیلی جوون بودن و دم بخت ، تعریف میکرد ، که میگن یک مادری سه تا دختر دم بخت داشت . دخترا اما هر سه نفرشان مشگل سرزبونی صحبت کردن داشتن و اختلال در ادا کردن و تلفظ بعضی حروف . هر کس که میومد برای خواستگاری ، همین که دخترا شروع میکردن به حرف زدن ، خواستگارا یخ میکردن و پا میشدن و میرفتن . . والدین دخترا دیگه به تنگ اومده بودن و فکر میکردن که دخترا رو دستشون باد کردن و بیخ ریششون موندن . آخرش مامانه با دخترا قرار گذاشتن این بار که خواستگار اومد اونا اصلا حرف نزنن و ساکت باشن. گذشت و گذشت تا یک روز یک خانواده خواستگار برای دخترا پیدا شدن . وقتی که خواستگارا نشسته بودن و دخترا شربت برای خواستگارا آوردن ، یک هو چندتا مگس حمله کردن به  لیوان شربتا . مگسا بد جور شلوغ کرده بودن دختر اولیه که از حمله مگسها طاقتش طاق شده بود کاسه صبرش لبریز شد و با عصبانیت گفت ، تیس تیس مدسینا !! یعنی میخواست بگه کیش کیش مگسا گفته بود تیس تیس مدسینا . دومی یک هو متوجه میشه که یک مگس افتاده توی شربتا با هول و ولا داد میزنه که ، لندس را بگیل دل بتسینا . میخواسته بگه لنگش را بگیر از داخل لیوان درش بیار . سومی که میبینه این دوتا گاف دادن و حرف زدن ، یک هو بر میداره با غرور میگه ، سکر و حمد هدا مو که دب نتسینا میخواسته بگه که شکر و حمد خدا که من حرف نزدم . با این وصف هر سه تا گاف داده و اشکال زبونشون را به خواستگار نشون دادن . حالا قضیه ما هست و داستان این آقای ترامپ . یکی اگر سیم اینو از برق بکشه و این ، این قدر حرف نزنه شاید بشه یک جوری قالبش کرد !!!؟ اما دست بردار نیست دب زیاد میزنه خداییش . ببخشید منم ژبونم گلفت .


۱۳۹۵ اسفند ۱۳, جمعه

یک خاطره ...در ژنو ! Finland



یک خاطره و یک خبر! 







یک خاطره و یک خبر! 



آغاز نیمه دوم آن سال و فرا رسیدن پاییز ، برای ما به خاطر موقعیت شغلیمان بهترین موقعیت بود که از حق قانونی مرخصی سالیانه استفاده کنیم و دو هفته ای خارج از محیط شغلی و کار وبار باشیم. مدتها بود که هرشب از سیمای آزادی تحصن بسیار انگیزاننده یاران مقاومت در ژنو را دنبال میکردم، این تحصن به خاطر مسائل متعدد از جمله موضوع انتقال اشرف ومشگلاتی که مالکی و مارتین کوبلر برای سازمان ایجاد نموده بودند و موضوع خروج نام مجاهدین از لیست ظالمانه و استعماری تروریستی و استاتوی پناهندگی و… بود . هر شب با دیدن یاران مقاومت من و همسرم آرزو میکردیم که کاش ما هم میتوانستیم همراه با آنان و در صفوف آن متحصنین شجاع و فداکار باشیم. حالا که دو هفته مرخصی در پیش است بهترین کار تماس با مسئولان و رفتن به ژنو و شرکت در آن تحصن بود ، پس من و همسرم اقدام کردیم . دوستان و یاران مقاومت از سایر نقاط اروپا از جمله آلمان و نروژ هم آمده بودند . من اغلب تصاویر این دوستان و یاران را در برنامه های مختلف در سیمای آزادی دیده بودم و بدینوسیله با چهره های شریف آنها آشنایی پیدا نموده بودم ولا غیر . غیر از برادر مجاهدی که مسئول مستقیم این جریان تحصن بود و یکی دونفر دیگر از مسئولین قدیمی که از زمان رزمندگی در اشرف افتخار آشنایی با آنها را داشتم کسی دیگری را در میان متحصنین نمیشناختم . ده روز در ژنو بودم و هر روز در مراسم تحصن. .اما داستان از آن جا آغاز شد که روزی بعد از رژه و تظاهرات منظم و سازماندهی شده ما متحصنین در میدان جلو ورودی دفتر سازمان ملل در ساعت مشخص که حدود ۱۱ صبح بود ، تعدادی بانوان ایرانی که جمعا سه و یا چهار نفر بودند با پرچمی که از حزب متبوعه شان که یک حزب مارکسیستی بود دردست گرفته و در همان میدان جلو سازمان ملل نزدیک همان تندیس صندلی سه پایه ای منصوب در وسط میدان ، یک آکسیون و یا تظاهر سه نفره ای را سازمان دادند و بدون توجه به ما و محل استقرار منظم و مرتب ما ، که تعدادی حدود پنجاه نفر بودیم و شاید هم بیشتر ، در جای خود ایستاده و آرام آرام شعارشان را میدادند و پرچم سرخ آرم دارشان را هم تکان میدادند . محتوی شعارشان هم اعتراض به یک اعدام و شکنجه در ایران آخوند ها بود. بانوان موجود در جمع ما با دیدن آنها دچار احساسات همنوعانه شدند و ابتدا در بین خود و بعد کمی با صدای بلند تر با خودشان قرار گذاشتند که به این جمع کوچک بانوان وسط میدان ملحق شوند و با اعتراض به اعدام و زندان در ایران با آنها هم نوائی بکنند ، هم به این همنوعان و هموطنان کمک کنند و هم نمایشی باشند از وحدت ایرانیان در اعتراض به رژیم ضد بشری . با بلند شدن این زمزمه ها از طرف بانوان هوادار سازمان ، تعدادی از برادران هوادار حاضر در جمع ما اما به مخالفت پرداخته و شروع نمودند به توضیح دادن دلایلشان برای مخالفتشان با شرکت در آن جمع سه نفره بانوان و حمایت از آکسیون آنها . توضیحات برادران هوادار باعث اقناع بانوان هوادار نشد و آنها مصر بودند به این که با شرکتشان در آن جمع کوچک نمایشی از وحدت و همصدایی و یکی شدن در مقابل رژیم را به صحنه میآورند و این شاید به گفته آنها نقطه آغازی باشد !! برای اقداماتی آتی در جهت وحدت نحله ها و صدا های گوناگون درسپهرسیاسی مبارزه علیه رژیم . طرفین سخت مشغول مباحثه شدند و از ایده ها و دلایل لزوم شرکت کردن و حمایت کردن و نکردن !! استدلالها !! ارائه میداند و غافل از این که سر و صدایشان بالا گرفته و صحنه تبدیل شده است به یک صحنه ای که میرفت از کنترل خارج شود . با آمدن برادر مجاهدی که مسئولیت کل این تحصن را به عهده داشت اما ، نگاهها متوجه او شد و این که او چه نظری دارد . این برادر مجاهد که از قدرت بیان و استدلال بسیار بالا و خوبی هم در بین مجاهدینی که من میشناسم بر خوردار است ، سعی نمود که اولا همه را ساکت کند و نظرات را به خودش معطوف کند و بعد مطلبش را دال بر عدم لزوم این وحدت صوری ارائه بدهد . اما تا او میآمد که سخنش را شروع کند یکی دوتا از برادران هوادار باز شروع میکردند به ارائه استدلالهای خود و اجازه نمیدادند که این خود مجاهد خلق صحبتهایش را ادامه بدهد و مرتب حرفهای او را قطع میکردند.و نظریات خود را از منظر نظر و دیدگاه مجاهدین با سر و صدا ادامه میدادند .. جالب این که مجاهد حی و حاضر در صحنه و میخواهد خودش خط و ربط و مواضعش رادر مورد این مورد خاص بیان کند !! اما آن دوستان هوادار با استدلالات خود ساخته اشان به نام موضع سازمان داد سخن میدادند. آخر الامر آن برادر مجاهد با اعتراض گفت که آقاجان من این جا هستم ، من مسئول هستم ، من مجاهد هستم ، آیا اجازه میدهید من مجاهد موضع مجاهد را در این مورد بیان بکنم یا خیر . با ساکت شدن و آرام شدن فضای جمع ! او توضیحات بسیار مبسوط و متین و مستدل ، با فاکت و نمونه و به غایت سیاسی و به نظر من درست و...... و البته آموزنده ای ارائه داد که همه آن بانوانی که حس برشان داشته بود ! براحتی قانع شدند و آن دلایل را برای فروکش کردن احساسات همصدایی و همنوایی و وحدت و کذا و کذا خودشان کافی دانستند و قانع شدند. همین !!! ؟ دوکلام فقط ، جلو جلو ندوین برادرای عزیز!!؟
لاکن خداوند همه ما را از خود آش داغتر نکند. 
و اما خبر این که برنامه استاد جلال گنجه ای در سیمای آزادی را از دست ندهید 


۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

خواستگاری و ترامپ Finland


خواستگاری و ترامپ





خواستگاری و ترامپ



( با پوزش از فمینیست ها ، یک طنزه فقط ) مادر بزرگ همیشه این داستان را به شوخی و خنده با لفظی بسیار شیرین مشدی برای سه تا خاله های من که اون موقع خیلی جوون بودن و دم بخت ، تعریف میکرد ، که میگن یک مادری سه تا دختر دم بخت داشت . دخترا اما هر سه نفرشان مشگل سرزبونی صحبت کردن داشتن و اختلال در ادا کردن و تلفظ بعضی حروف . هر کس که میومد برای خواستگاری ، همین که دخترا شروع میکردن به حرف زدن ، حواستگارا یخ میکردن و پا میشدن و میرفتن . . والدین دخترا دیگه به تنگ اومده بودن و فکر میکردن که دخترا رو دستشون باد کردن و بیخ ریششون موندن . آخرش مامانه با دخترا قرار گذاشتن این بار که خواستگار اومد اونا اصلا حرف نزنن و ساکت باشن. گذشت و گذشت تا یک روز یک خانواده خواستگار برای دخترا پیدا شدن . وقتی که خواستگارا نشسته بودن و دخترا شربت برای خواستگارا آوردن یک هو چندتا مگس حمله کردن به شربتا . مگسا بد جور شلوغ کرده بودن دختر اولیه طاقت نیاورد و گفت تیس تیس مدسینا !! یعنی میخواست بگه کیش کیش مگسا گفته بود تیس تیس مدسینا . دومی یک هو متوجه میشه که یک مگس افتاده توی شربتا داد میزنه که لندس را بگیل دل بتسینا . میخواسته بگه لنگش را بگیر درش بیار بیرون از لیوان. سومی که میبینه این دوتا گاف دادن و حرف زدن یک هو بر میداره با غرور میگه ، سکر و حمد هدا مو که دب نتسینا میخواسته بگه که شکر و حمد خدا که من حرف نزدم . با این وصف هر سه تا گاف داده و اشکال زبونشون را به خواستگار نشون دادن . حالا قضیه ما هست و داستان این آقای ترامپ . یکی اگر سیم اینو از برق بکشه و این ، این قدر حرف نزنه شاید بشه یک جوری قالبش کرد !!!؟ اما دست بردار نیست دب زیاد میزنه خداییش . ببخشید منم زبونم گرفت 

۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

پرگار: روشنفکران غیردینی ودینی، چه تعاملی؟

تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده میهن. Finland


تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده میهن



شکرک قشقایی تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده ایران .
آقای قشقایی که نهمین دهه زندگی خود را پشت سر گذاشته است ، یکی از قدیمی ترین پناهندگان ایرانی است که در فنلاند ساکن است . او هم اکنون نه تنها از قدیمیترین ایرانی/ فنلاندیها ، بلکه از مسن ترین ایرانیان ساکن در فنلاند نیز هست . درست سه دهه است که در فنلاند زندگی میکند و وقتی که به دیدنش میروی آشکارا از صمیم قلب خوشحال میشود و خوشحالیش را به سادگی و روشنی از درخشش برق چشمانش حس میکنی و با ابراز خوشحالی بی ریا و صادقانه ، این حس خوش آیند وامید آفرین را به تو نیز منتقل میکند. او نماد ۹۰۰ سال تاریخ زنده و پر تلاطم و پر از فراز و نشیب ایران است و بخش بزرگی از تاریخ دهه های مبارزاتی در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم و تأثیرات آن در اوضاع و احوال سیاسی و مادی ایران را درحافظه شگرف خود دارد . از مدرنیزه کردن ایران در دوران رضا شاه بگیر تا تبعید او و انتخاب پسرش محمد رضا به جای او و همه بوسیله انگلیسیها ، از نهضت ملی کردن نفت بگیر تا خیانتهای کاشانی و حزب توده یعنی اتحاد نا نوشته و نا مقدس چپ مارکسیستی و راست مذهبی !!! مبارزات کارگران شرکت نفت که او خود تمام عمرش را تا خروجش از ایران درجرگه کارگری و سر کارگری در صنعت نفت گذرانده است و دقیقا به همین خاطر هم تاریخ زنده و مجسم مبارزات کارگران شرکت نفت در زمان خیزش و نهضت ملی کردن نفت به رهبری مصدق است . 

 از شقه و شکافهای جبهه ملی اول و دوم بگیر تا حزب رستاخیز و انقلاب شاه و ملت ، بازمانده چندین نسل از نسلهای مبارزی که آرمانی و یا سیاسی برای اهداف خود میرزمیدند و بهای آن را هم با گوشت و پوست خود میپرداختند. 
 داستانها دارد از حیله های سیاستگران و سیاستگذاران، داستانها دارد از ساده لوحی های برخی مبارزان و در عین حال آنچنان ماهرانه از مکاریهای و حیله گریهای استعمار برایت تعریف میکند که گاهی انگشت حیرت به دهان خواهی گرفت . استعمار استعمار استعمار باباجان.
هرچقدر که پای صحبتهای آقای قشقایی بنشینی خسته نخواهی شد 
 آقای قشقایی از ورود رضا شاه به آبادان میگوید از آن موقعی که تازه اولین مدرسه مدرن را به تقلید از آتاتورک به جای مکتب هایی که ملاهای چوب فلک بدست که دمار از روزگار بچه ها درمیآوردند در آبادان تأسیس نموده بود. و با همان صدای ضعیف و لرزانش میخندد و میگوید من بابا جان خوب یادم هست که از مکتب فرار کردم و هرچه والدینم اصرار کردند حاضر نشدم دیگر به مکتب بروم .و برای رفتنم به مدرسه هم شرایط لازم را که نداشتم. !!؟
 در حالی که نگاه کم سو و بی رمقش به گلهای قالی است آدامه میدهد….. در آن موقع ده ساله بودم شاید ، درست یادم نیست ، از انگلیسیها و نگهبانان و کارگران هندی آنها در صنعت نفت خوشمان نمیآمد . میرفتیم و اصرار میکردیم که ما را استخدام کنند و حقوقمان هم یک لیوان شکر ، یک بسته کوچک چای و یک تکه نان خشک خاک اره ای بود و دیگر هیچ ….برای همین مزد ناچیز هم تا میتوانستند تحقیر میکردند و اذیت . میگوید رقیب اصلی انگلیسیها در آن موقع آلمانها بودند که حکومت وقت ایران هم به رهبری رضا شاه بیشتر تمایل به همکاری و شراکت با آلمانها داشتند در حالیکه از خنده غش میکند میگوید یکبار در همان دوران بچگی ، من و دوستم که هردو گاهی دست به شیطنت هایی میزدیم و به صورت سنتی از انگلیسیها دلخور بودیم تصمیم گرفتبم که آنها را اذیت کنیم . رفتیم در حد فاصل سیمهای خاردار شرکت نفت و بیابان در محله …. آبادان یک منطقه طولانیی را عکس علامتهای آلمانها را که همان صلیب شکسته بود را روی آسفالتهای جاده باذغال کشیدیم ناگهان دیدیم نگهبانان یونیفرم پوش هندی شرکت انگلیسی نفت با یک جیپ دارند به سمت ما میآیند . یک ماشین دیگر هم از پلیسها از سمت دیگر . در حالیکه از خنده غش میرود ادامه میدهد که آقا ما هم دوپا داشتیم و دوپا هم قرض کردیم زدیم به بیابان .چون تپه و ماهور بود و ماشینها نمیتوانستند ما را دنبال کنند آمدند کنار جاده . مارا که میخندیدیم و فرار میکردیم فحش میدادند و تهدید میکردند. .
 از ورود آمریکاییها به صحنه سیاسی و نفتی خاطرات جالبی نقل میکند . میگوید یک بار هم بوسیله نگهبانان آمریکایی مستقر در بخشی از شرکت نفت خود و دوستش کتک مفصلی میخورند و و قتی که امنیتی های آمریکایی مطمئن میشوند که ورود آنها به قسمت ممنوعه غیر هدفمند و اشتباهی بوده است دست از شکنجه و کتک آنها بر میدارند و آنها را تحویل پلیس دولتی میدهند .داستانها از حزب توده و مصدقیها دارد . داستانها از دخالتهای انگلیسیها در هر کاری و در همه امور دولتی و سیاسی مملکت در حافظه خود دارد .. وقتی استالین و روزولت و چرچیل به ایران آمده بودند مردم که اغلب ضد انگلیسی بودند و انگلیسیها را مکار ترین سیاستمداران میدانستند مثل امروز جکهایی برای آنها میساختند. یکی از این جوک ها این بود که این سه نفر در کنار یک حوضی پر از ماهی ایستاده بودند هرسه مسابقه گذاشتند که ببیننند چه کسی بیشتر ماهی میگیرد . روزولت رئیس جمهور آمریکا سلاحش را کشید و ترق و ترق توی حوض شلیک کرد فقط توانست چند تا ماهیی را که گلوله خورده بودند شکار کند. استالین که کله شق و احمق بود با پوتین های بلشویکی خودش پرید توی حوض و میدوید دنبال ماهیها که آنها را بادست شکار کند و هر چی سعی کرد جز یکی دوتا نتوانست با دست ماهی بگیرد ، اما وقتی که نوبت به چرچیل رسید . او دستور داد که یک سطل آوردند و همه آب حوض را خالی کرد و همه ماهیها را یک جا گرفت . بعله باباجان .شوخی نیست به این انگلیسیهای لامصب بیخود نمیگن انگلیسی !! . از زمانی که آخوندهای سادات مارونی به گفته او از لبنان آمده بودند و در دهات اطراف اهواز و آبادان گدایی میکردند میگوید . میگوید اینها یک مشت آدمهای بدبختی بودند که با لباس آخوندی میآمدند توی دهات ما مرغ و گوسفند هایمان را میخوردند و به نام سید اولاد پیغمبر خودشان را ذیحق همه زندگی روستاییان و مردم میدانستند . این ها را نمی شناسی، این آخوند ها درسهایشان را در کلاس انگلیسیها خوانده اند باباجان . اینا یک مشت گدا و گدوله بودند که حالا این طور صاحب همه چیز ما شدند.
 با آرزوی سلامتی و عمر طولانی برای باباقشقایی عزیز.



یوحا سیپیله نخست وزیری فنلاند. Finland


احتمال رد صلاحیت یوحا سیپیله برای ادامه نخست وزیری دولت فنلاند. 






آخرین ماه از سال ۲۰۱۶ و آغاز سال ۲۰۱۷۷ ماههای دشوار دوران حکومت دولت یوحی سیپیله نخست وزیر فنلاند از حزب اعتدال ( کسکوس ) بود . در این اواخر او مورد هجوم و بمباران سؤالات از جانب مطبوعات و خبرنگاران و مدیا و اصحاب مطبوعات و در نهایت کمیسیون های حقوقی و جزایی پارلمان قرار گرفت . داستان اما از آن جا شروع شد که او خارج از اختیاراتش از ادامه یک برنامه تلویزیونی در مورد افشای شرکت دولتی ( تالوی وارا Talvivaaran ) که یک شرکت در مورد کاوش معادن و .... میباشد جلوگیری نمود. در این افشاگری سئوال اساسی این بود که چرا دولت در ادامه کار شرکتی که همواره در حال ضرر دهی برای اقتصاد و جامعه است !! اصرار دارد ، و این شرکت ضرر ده را پایان نمیدهد و از ادامه کار آن جلو گیری نمینماید.در تحقیقات معلوم شد که این شرکت سفارشهای خود را به شرکت های غیردولتی میدهد که متعلق به اقوام آقای سیپیله هستند و در صورت ورشکسته اعلام کردن تالوی وارا Talvivaara نان شرکت های اقوام آقای سیپیله هم آجر میشود. با کشف این رانت خواری سر و صدای مطبوعات آن چنان بالا گرفت که لاجرم با دخالت پرزیدنت و آرام کردن جو جامعه از مطبوعات بگیر تا پارلمان و احزاب و.... اوضاع کمی آرام شد .اما با افشاء مسائل اخیر مبنی بر وجود شرکتهای سرمایه گذاریی که تحت مدیریت پسران سیپیله میباشد و ارتباط این شرکتها با مسافرت اخیر رئیس دولت فنلاند یعنی آقای سیپیله به هند و مطرح کردن مسائلی خارج از عرف مسائل فنلاند و در راستای سهام های پسرانش در شرکت های Terrafame-konserniin مذاکراتی انجام داده است . افشا شدن رانت خواری او در تالوی وارا ، دخالت مستبدانه او در برنامه مدیا ، برق چشم گرفتن و مورد تهدید قرار دادن مدیران زیر دست خود ، از جمله مدیر برنامه های اوله ، و مخفی نگهداشتن داراییهای غیر منقول و منقول خود ، و.... همه چیزهایی است که جامعه دموکراتیک فنلاند آن را بر نمیتابد و سیپیله را به زیر تیغ عدم صلاحیت کشانده است . تا ببینیم که در هفته آینده کار به کجا میانجامد. 
پسرنوح با بدان بنشست 
خاندان نبوتش گم شد 
سگ اصحاب کهف روزی چند 
پی مردم بگرفت و مردم شد 
 عاقبت همنشینی با آخوند ها و ارتباط برقرار کردن با مستبدین حکومت ایران این است.دزدی ، دیکتاتوری و زورگیری ، رانت خواری ، دروغ ، و اختلاس .