جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده میهن. Finland


تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده میهن



شکرک قشقایی تجسم ۹ دهه از تاریخ زنده ایران .
آقای قشقایی که نهمین دهه زندگی خود را پشت سر گذاشته است ، یکی از قدیمی ترین پناهندگان ایرانی است که در فنلاند ساکن است . او هم اکنون نه تنها از قدیمیترین ایرانی/ فنلاندیها ، بلکه از مسن ترین ایرانیان ساکن در فنلاند نیز هست . درست سه دهه است که در فنلاند زندگی میکند و وقتی که به دیدنش میروی آشکارا از صمیم قلب خوشحال میشود و خوشحالیش را به سادگی و روشنی از درخشش برق چشمانش حس میکنی و با ابراز خوشحالی بی ریا و صادقانه ، این حس خوش آیند وامید آفرین را به تو نیز منتقل میکند. او نماد ۹۰۰ سال تاریخ زنده و پر تلاطم و پر از فراز و نشیب ایران است و بخش بزرگی از تاریخ دهه های مبارزاتی در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم و تأثیرات آن در اوضاع و احوال سیاسی و مادی ایران را درحافظه شگرف خود دارد . از مدرنیزه کردن ایران در دوران رضا شاه بگیر تا تبعید او و انتخاب پسرش محمد رضا به جای او و همه بوسیله انگلیسیها ، از نهضت ملی کردن نفت بگیر تا خیانتهای کاشانی و حزب توده یعنی اتحاد نا نوشته و نا مقدس چپ مارکسیستی و راست مذهبی !!! مبارزات کارگران شرکت نفت که او خود تمام عمرش را تا خروجش از ایران درجرگه کارگری و سر کارگری در صنعت نفت گذرانده است و دقیقا به همین خاطر هم تاریخ زنده و مجسم مبارزات کارگران شرکت نفت در زمان خیزش و نهضت ملی کردن نفت به رهبری مصدق است . 

 از شقه و شکافهای جبهه ملی اول و دوم بگیر تا حزب رستاخیز و انقلاب شاه و ملت ، بازمانده چندین نسل از نسلهای مبارزی که آرمانی و یا سیاسی برای اهداف خود میرزمیدند و بهای آن را هم با گوشت و پوست خود میپرداختند. 
 داستانها دارد از حیله های سیاستگران و سیاستگذاران، داستانها دارد از ساده لوحی های برخی مبارزان و در عین حال آنچنان ماهرانه از مکاریهای و حیله گریهای استعمار برایت تعریف میکند که گاهی انگشت حیرت به دهان خواهی گرفت . استعمار استعمار استعمار باباجان.
هرچقدر که پای صحبتهای آقای قشقایی بنشینی خسته نخواهی شد 
 آقای قشقایی از ورود رضا شاه به آبادان میگوید از آن موقعی که تازه اولین مدرسه مدرن را به تقلید از آتاتورک به جای مکتب هایی که ملاهای چوب فلک بدست که دمار از روزگار بچه ها درمیآوردند در آبادان تأسیس نموده بود. و با همان صدای ضعیف و لرزانش میخندد و میگوید من بابا جان خوب یادم هست که از مکتب فرار کردم و هرچه والدینم اصرار کردند حاضر نشدم دیگر به مکتب بروم .و برای رفتنم به مدرسه هم شرایط لازم را که نداشتم. !!؟
 در حالی که نگاه کم سو و بی رمقش به گلهای قالی است آدامه میدهد….. در آن موقع ده ساله بودم شاید ، درست یادم نیست ، از انگلیسیها و نگهبانان و کارگران هندی آنها در صنعت نفت خوشمان نمیآمد . میرفتیم و اصرار میکردیم که ما را استخدام کنند و حقوقمان هم یک لیوان شکر ، یک بسته کوچک چای و یک تکه نان خشک خاک اره ای بود و دیگر هیچ ….برای همین مزد ناچیز هم تا میتوانستند تحقیر میکردند و اذیت . میگوید رقیب اصلی انگلیسیها در آن موقع آلمانها بودند که حکومت وقت ایران هم به رهبری رضا شاه بیشتر تمایل به همکاری و شراکت با آلمانها داشتند در حالیکه از خنده غش میکند میگوید یکبار در همان دوران بچگی ، من و دوستم که هردو گاهی دست به شیطنت هایی میزدیم و به صورت سنتی از انگلیسیها دلخور بودیم تصمیم گرفتبم که آنها را اذیت کنیم . رفتیم در حد فاصل سیمهای خاردار شرکت نفت و بیابان در محله …. آبادان یک منطقه طولانیی را عکس علامتهای آلمانها را که همان صلیب شکسته بود را روی آسفالتهای جاده باذغال کشیدیم ناگهان دیدیم نگهبانان یونیفرم پوش هندی شرکت انگلیسی نفت با یک جیپ دارند به سمت ما میآیند . یک ماشین دیگر هم از پلیسها از سمت دیگر . در حالیکه از خنده غش میرود ادامه میدهد که آقا ما هم دوپا داشتیم و دوپا هم قرض کردیم زدیم به بیابان .چون تپه و ماهور بود و ماشینها نمیتوانستند ما را دنبال کنند آمدند کنار جاده . مارا که میخندیدیم و فرار میکردیم فحش میدادند و تهدید میکردند. .
 از ورود آمریکاییها به صحنه سیاسی و نفتی خاطرات جالبی نقل میکند . میگوید یک بار هم بوسیله نگهبانان آمریکایی مستقر در بخشی از شرکت نفت خود و دوستش کتک مفصلی میخورند و و قتی که امنیتی های آمریکایی مطمئن میشوند که ورود آنها به قسمت ممنوعه غیر هدفمند و اشتباهی بوده است دست از شکنجه و کتک آنها بر میدارند و آنها را تحویل پلیس دولتی میدهند .داستانها از حزب توده و مصدقیها دارد . داستانها از دخالتهای انگلیسیها در هر کاری و در همه امور دولتی و سیاسی مملکت در حافظه خود دارد .. وقتی استالین و روزولت و چرچیل به ایران آمده بودند مردم که اغلب ضد انگلیسی بودند و انگلیسیها را مکار ترین سیاستمداران میدانستند مثل امروز جکهایی برای آنها میساختند. یکی از این جوک ها این بود که این سه نفر در کنار یک حوضی پر از ماهی ایستاده بودند هرسه مسابقه گذاشتند که ببیننند چه کسی بیشتر ماهی میگیرد . روزولت رئیس جمهور آمریکا سلاحش را کشید و ترق و ترق توی حوض شلیک کرد فقط توانست چند تا ماهیی را که گلوله خورده بودند شکار کند. استالین که کله شق و احمق بود با پوتین های بلشویکی خودش پرید توی حوض و میدوید دنبال ماهیها که آنها را بادست شکار کند و هر چی سعی کرد جز یکی دوتا نتوانست با دست ماهی بگیرد ، اما وقتی که نوبت به چرچیل رسید . او دستور داد که یک سطل آوردند و همه آب حوض را خالی کرد و همه ماهیها را یک جا گرفت . بعله باباجان .شوخی نیست به این انگلیسیهای لامصب بیخود نمیگن انگلیسی !! . از زمانی که آخوندهای سادات مارونی به گفته او از لبنان آمده بودند و در دهات اطراف اهواز و آبادان گدایی میکردند میگوید . میگوید اینها یک مشت آدمهای بدبختی بودند که با لباس آخوندی میآمدند توی دهات ما مرغ و گوسفند هایمان را میخوردند و به نام سید اولاد پیغمبر خودشان را ذیحق همه زندگی روستاییان و مردم میدانستند . این ها را نمی شناسی، این آخوند ها درسهایشان را در کلاس انگلیسیها خوانده اند باباجان . اینا یک مشت گدا و گدوله بودند که حالا این طور صاحب همه چیز ما شدند.
 با آرزوی سلامتی و عمر طولانی برای باباقشقایی عزیز.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر