جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟ قسمت دوم


شهر گوتنبرگ یا  یوته بوری
قسمت دوم
یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟









یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟
باقر رئیس الساداتی !
اگر شهر یته بوری را شهر رادیوهای فارسی زبان و یا شهر رادیوهای ایرانی هم بنامیم پر بی ربط نگفته ایم . به قول یکی از افراد تماس گیرنده با یکی از رادیوهایی که برنامه تماس مستقیم داشت ، « یته بوری پایتخت سیاسی اپوزیسیون !! خارج کشوری ، ایران  » ! ( البته به قول یکی دیگر از تماس گیرندگان  ، اپوزیسیون  های درب و داغون و بی بته همچون اپوزیسیون های قبیلگی و عشایری و سلطنت طلب ) ؟http://www.radiojavan.net/radio.htm
یعنی برای حدود ۱۵ هزار ایرانیی که در این شهر زندگی میکنند روی هم در طول موجهای ۱۰۰.۲ و ۱۰۲.۶ حدود ۲۳ رادیو به صورت ساعتی ،  روزانه ، هفتگی و یا حتی ماهانه برنامه هایی پخش میکنند..
امروز که برای آشنایی با وضعیت کلی برنامه های این رادیوها به چند رادیو و برنامه های آنها گوش کردم ، یکی از برنامه های ارتباط مستقیم بعد از توضیحات مجری برنامه و اعلان دو خط تلفنی ، منتظر ارتباط شنوندگان ماند !، در طول یک ساعت فقط ۴ نفر ! در خط تماس قرار گرفتند و صحبت کردند ! اندک بودن تماس گیرندگان شاید بر میگشت به هوای عالی آفتابیی که بعد از یک مدت دراز سرما و تاریکی در یته بوری ، تقریبا همه را غافلگیر نموده بود. کسی انگار در خانه ننشسته بود و همه با هر وسیله ای که در اختیار داشتند از خانه ها بیرون ریخته بودند و در حواشی رودخانه یوتا که از میان شهرآرام و صبور میخزد و عبور میکند و در نهایت به دریا وصل میشود و همچنین  در پارکها و چمنزارهای حواشی خیابانها ،آزاد و رها و بدون هیچ مزاحمتی از جانب هیچ محتسب و غیره مشغول آفتابگرفتن و لذت بردن از هوای گرم حدود ۲۰ درجه یوته بوری بودند !.
فصل تابستان احتمالا شنوندگان این رادیو ها کم میشوند و برنامه های تماس مستقیم شان  هم کساد به نظر میرسید و تعداد اندکی تماس گرفته شد ، و همه این چهار تماسها هم با قطع و یقین ! خطی و تشکیلاتی ! از طرف  برنامه ریزان یک تحصن و یا راهپیمایی به حمایت از پناهجویان ،  زنگ میزدند و دعوت به پیوستن مینمودند. . .
 این رادیو ها صدای گروههای چپ کمونیستی ، همچون رادیو همبستگی ، صدای سلطنت طلبان رقیق ! مثل رادیو ایران با مدیریت احمد صالحی ، صدای سلطنت طلبان شعبان بی مخی !! مثل رادیو کیان ایران با مدیریت کیومرث فرهومند ، صدای ملییون و آدمهای مستقل دموکرات مثل رادیو سپهر با مدیریت خسرو رحیمی ، رادیو کلاشان و خانه فروشان به نام رادیو گویا به مدیریت  ض هاشمی و الف حسینی و رادیو بی خیالان و ولگردان و صدای آشنا و باالاخره رادیو عصر جدید از هواداران بنی صدر و  ؟
  اغلب این رادیو های پر سر و صدا با برنامه هایی سبک و بی معنی و با سمت و سوی بیزنس وتبلیغات و یا همچون رادیو کیان ایران ! با القای توهمات سلطنت و پادشاهی آنهم به سبک و سیاق شعبان بی مخی ! و تقریبا جملگی دست اندر کار ریختن آب به آسیاب رژیم و شستن و روفتن دست و پای رژیم و قبح مزدوری و  صاف کردن جاده سفارت و آغوش باز أخوند های حاکم  بر روی وطن فروشان . اما در میان آنها صداهایی هم به گوش میرسد که حد اقل در آن ساعتی که من به برنامه آن گوش میکردم ، این سئوال را فرا روی شنوندگان هموطن ایرانی قرار میدهد که ، به دلیل بودنشان در غربت و تحمل سختیها و شدائد ان بیندیشند ! و فراموش نکنند که به خاطر نبودن آزادی و دموکراسی و ظلم و جور آخوند ها و زندان و شکنجه دگراندیشان و قتل و غارت وترور و جهل و جنایت آخوند ها و پاسداران و بسیجیان تن به غربت داده اید و مجبور به جلای وطن شده اید !   در مورد سفر هموطنان  به ایران هشدار میداد ! که به رژیم جهل و جنایت آخوند ها اعتماد و اعتبار نکنند و با سفر خودشان به ایران نه خود را به زحمت بیندازند و نه عاملی باشند برای توجیه جنایات ضد بشری این رژیم ! در زمینه عدم رعایت حقوق بشر و توجیه زندانها و شکنجه ها و اعدامها و اسید پاشیدنها و سرکوبها داد سخن میداد . این رادیو ، رادیو سپهر بود با اجرای آقای خسرو رحیمی . شنیدم که آقای علی فیاض و چند روشنفکر مذهبی دیگری هم گاهی برنامه هایی در این رادیو دارند که به احتمال قوی برنامه های خوبی هم خواهند بود .
هوای امروز از آن هواهایی است که به ندرت در یوته بوری یافت میشود ، پس دم را غنیمت دانسته و سری به خیابان اونو زدیم ، اونو درست شانزه لیزه پاریس است ! کوچکتر و جمع و جورتر. بعد از گردشی بر روی رود یوتا و دیدار ساختمان نماد یوته بوری منتهی از دور و از روی آب و چند ساختمان قدیمی از جمله ساختمان موزه و ساختمان اپرا ی شهر یوته بوری  ، کتابخانه و ساختمان مدرن رادیو  و بخشهای صنعتی و بندر ، به بیماستان مدوری که ناتمام مانده و در نهایت به دانشگاه تبدیلش نموده بودند رسیدیم. راهنما در توضیح چرایی مدور بودن این بیمارستان گفت ، چون پزشکان معتقد بوده اند که ویروسها و میکروبها و باکتریها اغلب در زوایای بناها  پنهان و پرورش مییابند و زندگی میکنند! بنا بر این سعی شده است که این بیمارستان بدون زاویه و به صورت مدور بنا شود ، اما از جایی که بودجه آن تمام شده ولی کار آن به پایان نرسیده الزاما آن را در اختیار دانشگاه قراداده و از خیر بیماستان مدور گذشته اند !!!. 
عکس فرزاد کمانگر معلم شهید کرد در شهر کامیاران که همراه ۴ شهید دیگر در سال ۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شدند و یادشان گرامی . زینت بخش یک تظاهراتی با تعداد حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر که پرچمهای عجیب و غریبی را هم حمل میکردند بود . از پرچمها و شعارهای به زبان کردیشان چیزی متوجه نشدم . به احترام شهدا چند قدمی همراه شدم اما متوجه شدم گه آنها جدایی طلبان کرد مرکب از کردهای  پ ک ک و کردهای عراق . سوریه و ایرانند !! جمعا حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر با پرچمهای عجیب و غریب. با درودی به روان پاک فرزاد ، معلم آزاده و شهید کرد که مثل همه شهدای دیگر میتواند مورد سوء استفاده فرصت طلبان هم قرار گیرند.   فردای آن روز یکی از برگزار کنندگان این راهپیمایی به رایویی زنگ زد و گله مند بود از ایرانیانی که در این راهپیمایی شرکت نکرده بودند!!!؟ 
تظاهرات دیگری هم به حمایت از پناهجویان و تظاهراتی هم به حمایت از معلمینی که در ایران در حال اعتصاب غذا بودند در جریان بود.
برگزار کنندگان حامی پناهجویان بیشتر هموطنان افغانستانی بودند و فکر کنم که حزب چپی هم از احزاب چپ ایرانی با آنها مشترکا این آکسیون و تظاهرات را راه انداخته بودند. این تظاهرات را از رادیوی سپهر در جریان قرار گرفتم و تظاهرات  حمایت از معلمین اعتصاب کرده را وقتی که به خانه برگشتم در خبر های سایت همبستگی شورای ملی مقاومت دیدم و افسوس خوردم که چرا خبر نداشتم که مطمئنا در آن شرکت میکردم. 
چنین بود سفر یوته بوری و چنین چند روزی گذشت و تمام .


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

یاداشتی برای یک هموطن آذری


یاداشتی برای یک هموطن آذری





یاداشتی برای یک هموطن آذری 

اسماعیل وفا یغمائی
• ایران تنها کشوری است در قلمرو دین اسلام که موفق شد زبان و ملیت خود را حفظ کند. این زبان و فرهنگ آنقدر قدرتمند بود که بتواند مرزهای خود را بسا فراتر از مرزهای جغرافیائی و سیاسی ایران گسترش دهد آنچنانکه بزرگترین شاعر هند بیدل دهلوی دیوان عظیم خود و اقبال لاهوری سیمای برجسته ادبیات پاکستان دیوانهای خود را به پارسی بسرایند و زبان رسمی و اداری هندوستان تا قرن هجدهم زبان فارسی باشد. ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
يکشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ٨ می ۲۰۱۶

 اقای لوائی گرامی. با درود به شما و با ادای احترام نسبت به تمام هموطنان آذری.
آرزو داشتم یک ترک آذری بودم، تا راحت تر نظرم را مینوشتم و مورد اتهام اینکه از «فارس و پان فارسیسم» دفاع میکنم قرار نمی گرفتم. در هر حال دیریست من شهروند زمینم و در باره نژاد و سایر چیزها از زاویه انسانی فکر میکنم و می نویسم در هر حال لازم دانستم پس از خواندن نوشته شما لینک روشنفکر فارس گرفتار مصلحت برایتان این یاداشت را بنویسم:

روشنائی بر روی ستونهای اصلی بحث

نخست،امیدوارم به این مسئله توجه داشته باشید که وقتی یک بحث پایه ای مثل بحث شما روی میز است باید نه بروی جزئیات بلکه ستونهای اصلی بحث متمرکز شد.
بحث اصلی بر سر ستم قومی و ملی و... کلیت «فارس و فارسیسم» در تمام ابعاد است بر«ترک و آذری»! و نیز سایر ملیت های غیر فارس! ، به همین دلیل و بنا بر این «مدعای سنگین» باید روشنائی را در زمینه تاریخ و فرهنگ بطور کامل ودقیق روی این مسئله انداخت که آیا جمعیتی که شما فارس مینامیدشان و من این جمعیت را پاره ای از موزائیک رنگین سرزمین و جمعیت ایران با عنوان ایرانی میشناسم، واقعا کارنامه اش آن است که شما و همفکرانتان میفرمائید یا حکایت دیگرست.
اینکه آقای علی شریعتی وآقای سروش وسید جمال اسد آبادی و امثال اینها که فارس تبارند در پهنه اندیشه چه کرده اند ،نمی تواند بحثی بدین گستردگی را پوشش دهد.
همچنین سرگذشت ترک تبارانی که در خدمت حکومتها بوده و ای بسا به پیشه جلادی مشغول بوده اند منجمله جلادان حکومتها و بسیاری از خلفای حکومت عباسی، از جلادان دربار سلطان محمود غزنوی ترک تبار گرفته تا شکمپاره کنهای شاه اسماعیل صفوی اردبیلی، در تبریز و طبس، تا چگینها،آدمخواران زنده خوار ترک تبار دربار شاه عباس که او خود نیز ترک بود و تا خامنه ای و موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی گردی بر سیمای فرهنگ و چهره پاکیزه و شریف مردم ترک و آذری فرزندان زرتشت ارموی،بابک خرمدین، و ستار خان و کسروی وساعدی نمی افشاند.
من و شما احتمالا انسان را نه بر اساس «نژاد و ژن» بللکه بر اساس «اندیشه »داوری می کنیم.

واقعیت تاریخ ایران در باره فارس و ترک چیست؟

استاد گرامی
در دامنه نظر و نوشته ای که شما دارید، نه یک یا چند تن، بل باید کلیت تاریخ ایران را براستی و در روشنی دید.
من حدود سی سال است که کوشش کرده ام تاریخ واقعی ایران را دریابم فکر میکنم پس از این همه سال میتوانم اندکی دریافته باشم . بر این اساس فکر میکنم می توان بر اساس عواطف قومی و ملیتی و فضای اطراف و در دنیای سیاست روز بسا حرفها زد، ونیز با توجه به امواج حوادثی که جمهوری اسلامی بر سر ما آوار کرده است فارس و فارسیسم را آماج قرار داد ولی براستی و بی هیچ پیشداوری واقعیت تاریخ ایران در طی حدود سیزده قرن چیست؟

در بخش اعظم تاریخ ایران پس از اسلام نه فارس ها و بقیه اقوام بل ترکها برایران حکومت کرده اند.
در طول هزار و سیصد سال اخیر، به جز یعقوب سیستانی و دیلمیان و آل زیار گیلانی و مازندرانی، وبعدها زندیان لر و سلسله پهلوی شمالی تبار ، تمام تاریخ ایران تاکید می کنم تمام تاریخ ایران از سامانیان گرفته تا غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان ومغولان و تیموریان و صفویه وافشار و قاجاریه و خرده سلسله هائی که اینجا و آنجای ایران حکومت کرده اند، از جمله چوپانیان و آل مظفر و قره قویونلو و آق قویونلو، تاریخ ایران، تاریخ حکومت حاکمان غیر فارس ترک تبار است، که در اکثر اوقات باخشونت و بیرحمی بر تمام ملیتهای ایران از لر و کرد و ترکمن و بلوچ و آذری و نیز فارسها حکم رانده اند. بروید تاریخ ایران را ببینید مطمئن هستم هم به حال آذریها و هم به حال سایر اقوام ایرانی از جمله فارسها خواهید گریست.

آنجا که حاکمان ترک تبار و عرب تبار دست در دست هم تسمه از گرده تمام اقوام و ملیتهای ایرانی ازجمله فارسها و آذریها می کشند

استاد عزیز!
تمام این تاریخ، باز هم تاکید می کنم تمام این تاریخ! تاریخ حکومتهای غیر فارس ، یعنی واضح و روشن و بی تعارف، قبایل صحرا نشین و جنگجو و دلاور و تیغ به کف ترک، و تاکید می کنم بااتکا به فرهنگی غیر ایرانی، ریزتر بگویم، غیر فارسی و غیر آذریست که تحفه ی نه اعراب تحت ستم امروز بل مهاجمان عرب به ایران، در قرون اول و دوم هجری است.
در حقیقت و بدون تعارف «تمام حاکمان ترک تبار» در طول تاریخ سیزده قرن اخیر از سلسله ترک تبار سامانی گرفته تا غزنویان وسلجوقیان و خوارزمشاهیان و نیز مغولان و تیموریان و پس از آن صفویان و قاجاریه شانه به شانه ی « روحانیون سنی و شیعه، منادیان و حامیان ایدئولوژی و جهانبینی مهاجمان عرب» وبا اتکا به آن حکومت کردند و خون ریختند و به غارت بردند و جنایت کردند.
بدون هیچ تعارف اجداد فکری روحانیون امروز، آخوند سنی وشیعه با هر ملیتی، و حاکمان ترک، در طول قرنها دست در دست هم داشتند و نشانی از فارس مورد نظر شما وجود ندارد.
تعارف را کنار بگذاریم . خاک پای گمنامترین هموطن آذری ترک تبار توتیای چشم من است اما در تمام طول تاریخ ایرن ترک تباران حاکم و پیروانشان با اتکا به:
نه ایدئولوژی فارسها بلکه با چماق ایدئولوژی تخمیر شده اعراب مهاجم پوست همه ملیتهای ایرانی را کنده اند.

قدرت و نیروی فرهنگ عمومی و مشترک و نه پان فارسیسم

کار من به جز تاریخ حدود پنجاه سال اخیر، شعر وادبیات ایران است . عجالتا بدون توضیح می خواهم فقط بگویم :
اگر علیرغم حدود ده قرن حکومت پادشاهان ترک بسیار قدرتمند، فرهنگ و زبان به قول شما فارسیسم و فارسی به عنوان زبان و فرهنگ مشترک تمام اقوام ایرانی خود را تثبیت کرد نه به زور و جبر وبیماری پان فارسیسم بلکه به دلیل ریشه های زنده تاریخی این فرهنگ در پانزده قرن فرهنگ قبل از اسلام و توانائی های درخشان این زبان و فرهنگ بود و نه چیزد یگر، مساله ای که یا به آن توجه ندارید ویا به عمد توجه نمی کنید.
ایران در آغاز دوران اسلامی با حکومتهای غالبا ترک قارچی نبود که یک شبه از زمین روئیده باشد، بلکه پانزده قرن بر صحنه ی تاریخ تنفس کرده بود.
زبان مورد نظر شما که آن را تحمیلی می دانید، در واقعیت خود و نه ادعاهای من وشما، چنان زنده وسرشار از عناصر تاریخی و فرهنگی گذشته بود که اکثر پادشاهان ترک تبار نیز نتوانستند با تمام قدرتشان این زبان و فرهنگ را بزدایند و زبان و فرهنگ ترکی و آذری را به عنوان زبان و فرهنگ مشترک تمام پهنه ایران جایگزین سازند و حتی از زمره حامیان این فرهنگ در آمدند. این زبان بود که بدون نفی سایر زبانها می توانست زبان مشترک کشوری با وسعت ایران باشد و شد. اگر سرکوبگران بعدها این زبان را ابزار سرکوب سایر زبانها کردند گناه از آنانست و نه از این زبان.
شاهان بسیار قدرتمند ترک تبار چرا این کار را نکردند مگر کسی می توانست در مقابل قدرت انان بایستد.
اعراب مهاجم در آغاز و به قول زرین کوب طی دو قرن سکوت و سرکوب کوشش کردند زبان عربی راجانشین زبان قبل سازند، بر این منوال مگر سلطان محمود غزنوی ترک و ملکشاه سلجوقی و خوارزمشاهیان و صفویه ترک نمی توانستند فرمان صادر کنند که زبان فارسی ممنوع است و از این پس زبان رسمی کشور زبان ترکی و یا زبان پر قدرت و احساس آذری است.

قدرت زبان و فرهنگ قدرتی برتر از شمشیر

شاه اسماعیلی که به ضرب کشتارهای بی مرزو دریدن شکم زنان حامله تبریزی به دست قزلباشان دین مردم را تغییر داد و شاه عباسی که آدمخواران او زنده زنده محکومین را می دریدند و می خوردند عاجز از فرمان تغییر زبان نبود ولی در نهایت در مقابل این فرهنگ و زبان به احترم زانو زد یا دانست که نمی تواند تغییر دهد.
فرهنگ قدرتمندی که در برابر مهاجمان عرب ایستاد و نگذاشت زبان ایران عربی بشود مطمئنا میتوانست در مقابل شاه اسماعیل هم بایستد. تا سال 1354 که من امکان تحقیق در دانشگاه را د اشتم از زبان استادان خود ازجمله استاد محمود مهدوی دامغانی شنیدم که در طول دوازده قرن نام بیش از چهارده هزار نویسنده وشاعر ریز و درشت در تذکره های مختلف ادبی ثبت شده است که به فارسی نوشته اند و سروده اند. شاهان ترک تبار ازجمله خود را در مقابل این ارتش که انتهایش تا دوران باستان کشیده شده است، خود را در مقابل این قدرت، ناتوان می دیدند نه پان فارسیم مورد نظر شما.
کسی ازجمله، پان فارسیسم، مولاانا و سنائی و نظامی وخاقانی ترک را مجبور نکرده بود آثار عظیمشان را به فارسی بسرایند! و در سوگ ایوان مدائن به سوگ بنشینند،انان خود شیفته و دوستدار این زبان و فرهنگ بودند.
کسی شهریار و صمد و ساعدی وکسروی ودهها نویسنده و روشنفکرارجمند و توانای ترک و آذری را که مایه مباهات تمام ایرانیان هستند را مجبور نکرده بود آثارشان را به فارسی بنویسند. آنان مغلوب پان فارسیسم نبودند مغلوب شناخت درست و انتخاب آگاهانه و دوست داشتن تمامیت ایران خود بودند
اگر این شاعران و فرهنگسازان این چنین بودند وچنین شد، دلیلش پان فارسیسم نبود بلکه دلیلش قدرت و نیروی این فرهنگ و زبان بود که ریشه در اعماق تاریخ ایران داشت و آنقدر نیرومند بود که توانست پوزه ی زبان مهاجمان اولیه را به خاک بمالد و گفتنی است.

ایران تنها کشوری است که زبان و هویت خود را حفظ کرد

ایران تنها کشوری است در قلمرو دین اسلام که موفق شد زبان و ملیت خود را حفظ کند. این زبان و فرهنگ آنقدر قدرتمند بود که بتواند مرزهای خود را بسا فراتر از مرزهای جغرافیائی و سیاسی ایران گسترش دهد آنچنانکه بزرگترین شاعر هند بیدل دهلوی دیوان عظیم خود و اقبال لاهوری سیمای برجسته ادبیات پاکستان دیوانهای خود را به پارسی بسرایند وزبان رسمی و اداری هندوستان تا قرن هجدهم زبان فارسی باشد.
کسی بیدل و اقبال و همتایان آنها را مجبور نکرده بو د به فارسی بسرایند!
تمام کشورهای دیگر از مصر قبطی گرفته تا مراکش و تونس و الجزایر آفریقائی و تا لبنان فینیقی و سایر کشورهای مورد هجوم قرار گرفته امروز:
هم زبانشان عربی است
هم دینشان اسلام
و هم اگر از آنها بپرسی تو کیستی صریحا میگوید «انا عرب».
و تکرار می کنم ایران تنها کشوری است که زبان و هویت خود را در مقابل این توفان حفظ کرد.
در باره نظریه شما، اگرمبنا تنها حرکتی سیاسی با ریشه های برای من نامعلوم، است حرفی نیست ولی اگر نگاهی حقیقی به تاریخ و جامعه ایران است تیغ کشیدن بر سر فارس و فرهنگ فارس بی انصافی است.
فرهنگی که شما نام فارس و من نام عمومی ایرانی را بر آن می نهم در حکومتها کجاست؟ فرهنگ فارس کجاست؟.
آیا در این پانزده قرن دوم تاریخ ایران، در حکومتها، شما نقش و نشانی اساسی از فرهنگ قبل از اسلام می بینید؟ حکومت فارسها کجاست؟ اگر هست نام ده پادشاه و امیر فارس را ببرید تا من مطمئن شوم شما درست می گوئید. در تاریخ ایران حکومتها و دولتها بوده اند که حکومت کرده اند و نه ملیتها و ملت، و این حکومتها تسمه از گرده تمام ملیتها کشیده اند که در اکثر این حکومتها ملت طعمه بوده و دولت شکارچی.
زورگویان چه فارس و چه ترک در طول تاریخ ایران تمام اقوام و ملیتهای حقیقی ایران را دریده و کشته اند، تاریخ اینان تاریخ حکومتگران تاریخ اقوام ایرانی و ازجمله فارس و ترک نیست. تاریخ اینان تاریخ جنایت و سرکوب علیه تمام ملیتهاست.

نگاهی به تاریخ و نقش حکومتهای ترک دررونق اسلام

بدون تعارف حرف بزنیم دوست عزیز
اسلام یعنی تشییع در ایران به دو صورت ریشه دواند. غیر رسمی و رسمی.
تشییع غیر رسمی:
توسط فراریان زیدی تبار وعلوی تباری که در کشمکش بر سر قدرت از چنگال حکومت عباسیان گریخته و به شمال ایران پناهنده شده و مورد حمایت مردمان گیل و دیلم قرار داشتند ریشه افشاند و مدتهای مدید تا زمانیکه آل زیار و دیلمیان را به خود جذب کرد آئین اقلیتی از ایرانیان بود.
بیش از نود درصد مردم ایران و تمام فرهنگسازان و شاعران و نویسندگان و فیلسوفان و موسیقیدانان به جز معدودی تا قرن نهم اهل تسنن بودند.

تشییع رسمی:
با تمام فرهنگش مرهون همت سلسله صفوی ترک تبار و اردبیلی تبار صفوی است و اینجاست که بار دیگر بر خلاف نگاه شما نه فارسها و پان فارسیسم:
بلکه تبار ترکان در حکومت، و سردمداران و روحانیون مذهب شیعه را شانه به شانه و برادروار در حال سرکوب و غارت تمام ملیتهای ایران می بینیم. این فرهنگ صادراتی ازلبنان است با ملاهایش که دوشادوش شاهان اردبیلی نسب تمام ملیتهای ایران را به زیر مهمیز می کشد.
ملاحظه می کنید که تشییع غیر رسمی مرهون گیل و دیلم و تشییع رسمی در پایه و اساس مرهون حمایت ترکان است، لطفا در این میان نقش توده های فارس و فرهنگ فارس را بطور تاریخی و فرهنگی نشان دهید.

در مورد شاهنامه

در مورد شاهنامه که کتابی است چند وجهی هر چند من با نظر شما در باره نژاد پرستی آریائی موافق نیستم و این خود نوشته ای دیگر را می طلبد ولی در قرن چهارم و در طلیعه استقلال ایران از زیر بار اعراب، ناسونالیسم ایرانی عین ترقیحواهی بود و ایرادی بر آن وارد نیست. هزار سال قبل ، در آن روزگار اگر من و شما هم شاهد آنهمه ستم و ظلم بودیم چون بابک خرمدین به ناسیونالیسم مقاوم پناه می بردیم و کار فردوسی را ارج می نهادیم؛اما در روزگار حاضر البته می توان به نقد ناسیونالیسم نیز نشست.

در مورد هضم خامنه ای در پان فارسیسم

فرموده اید ترک تبارانی چون خامنه ای و اردبیلی و موسوی تبریزی و... در پان فارسیسم هضم شده اند.
نازنین لوائی این اشتباه است
این فرهنگی که شما نامش را فرهنگ فارسی نهاده اید و می نویسید خامنه ای در آن هضم شده فرهنگ فارسی نیست فرهنگ دست ساز روحانیون است که نقاب فارسیگری بر چهره زده است.
قبل از این اشاره کردم باز هم تاکید می کنم اینها در فرهنگ و آئین اعراب مهاجم قرن اول هجری هضم شده اند و خود نماد و سازندگان فرهنگی ضد ایرانی وسرکوبگرهستند که دشمن تمام ملیت های حقیقی ایرانند که مجموع این ملیتها هویت حقوقی و بین المللی ایران را نمایندگی می کنند
خامنه ای اگر در فرهنگ اصیل ایرانی که شما میگوئید فارسی، هضم شده بود به جای بزرگداشت یا همراه با بزرگداشت فاطمه و زینب و رقیه و مقدسان و آخوندها، برای پروین اعتصامی و قره العین بزرگداشت می گرفت و اسم دختر خود را می گذاشت رودابه و اینطور تسمه از گرده تمام زنان ایران نمی کشید. او اگر به فرهنگ ایرانی و فارسی احترام می نهاد به جای نام شیوخ بیگانه نام های کسروی و ساعدی و صمد واخوان و شاملو وسیمین بهبهانی را بر میدانها وشهرهای ایران می نهاد. او اگر به فرهنگ مشترک فارسی آراسته بود باید نام بزرگراههای تهران را بزرگراه آذربایجان و گیلان وسیستان می نهاد و مجسمه های ملیتهای مختلف ایرانی را از بلوچ و ترکمن و کرد و لر و غیره در میادین پایتخت نصب می کرد و بدین ترتیب.

دوست عزیز
اگر انقلاب مشروطیتی نبود که ایران را به یمن سرداران آذری تبار خود وارد جهان معاصر کند وپشت استبداد را در هم شکند و اگر مجموعه فرهنگ و هنر و موسیقی و رقص و ساز و اواز تمام اقوام ایرانی ازجمله فرهنگ پر از حیات آذری ها نبود و اگر این قدرت زنده فرهنگ و زبان مشترک ما نبود مطمئن باشید امثال خامنه ای الگویشان حتی نه جامعه کنونی بلکه جامعه عربستان کنونی با حاکمیت تشییع آخوندی بود ومن و شما مجبور بودیم سبیلمان را بتراشیم و ریش بگذاریم و ای بسا به شیوه اجداد فکری خامنه ای عبا بر دوش کشیم.

لوائی عزیز
من نمیدانم فارس کیست!
من میدانم هر ملتی در سراسر جهان از دو ملیت ترکیب شده بوجود آمده است.
تمام ما
یک ملیت حقیقی داریم. یعنی یا آذری هستیم یا لر یا کرد یاترکمان یا عرب یا بلوچ یا گیلک یا مازندری و ....
مجموعه ملیتهای حقیقی یک ملیت حقوقی را تشکیل می دهد که نامش ملیت ایرانی است. در پاسپورت ما می نویسند مثلا
نام:کامران.
متولد : تربت جام
ملیت: ایرانی
یعنی کامران خراسانی ایرانی است
می نویسند
علی
متولد تبریز
ملیت ایرانی
یعنی علی تبریزی ایرانی است

در تمام جهان و تمام اروپا چندین ملیت، ملت را تشکیل می دهند و در تضاد با هم نیستند. در فرانسه که من زندگی می کنم این چنین است. درجشنها لباسهای خود را می پوشند غذاهای خود را می خورند به شراب و پنیر خود افتخار می کنند فرهنگهایشان مجموعا پشتیبان ملیت حقوقی آنهاست.
چرا در ایران ما به جای اینکه مشکل اصلی را که سرکوب و نبود دموکراسی است و حاصل حکومت جمهوری اسلامی است نمی بینیم ویقه فرهنگ و زبان مشترک خود را که در طول تاریخ ازجمله آذریها و ترک زبانان نقش اساسی دراعتلای آن داشته اند راگرفته ایم.
در پایان بگذارید ما به اندازه کافی رشد کنیم. این دوران سیاه به درستی تمام شود. مردم با رای آزاد نمایندگان خود را انتخاب کنند. نمایندگان مردم ایران تصمیم می گیرند که ایران چگونه باشد. ایرانی که چون عراق یا سوریه یا ترکیه شصت هفتاد سال پیش از تجزیه امپراطوری عثمانی زاده نشده با در افق دور دست تاریخ شناسنامه اش با نام ایران صادر شده و تا اینجا که من وشما صحبت می کنیم جلو امده است.

و نکته آخر:
امروز با خبر شدم اهالی لندن یک پاکستانی بنام siddigh khanصادق خان را به عنوان شهردار لندن چهارده میلیون نفری برگزیده اند. صادق خان یا صدیق خان اسمش ریشه در فرهنگ عربی و شاید امام جعفر صادق شیعیان و فامیلش ریشه در فرهنگ ترکی دارد مثل باقر خان وستار خان و میرزا کوچک خان، صادق است و خان ولی این صدیق خان شهردار تمامی اهالی لندن است. نمی دانم فاصله تباری صادق خان با لندنی ها بیشتر است یا فاصله تباری آذری ها و فارسها. من که به احتمال زیاد به عنوان یک ایرانی در غربت، پس از حدود سی و پنجسال، دور از تبریز و خراسان و تمامیت ایران تن به خاکهای غربت خواهم سپرد ولی امیدوارم روزگاری برسد که فرزندان من و ما به آزادی رای خود را برای ریاست جمهوری یک اردبیلی و یک آذری یا یک بلوچ یا یک ترکمان یا یک عرب خوزستانی در صندوق بیاندازند و تبریزی ها زاد روز حافظ شیراز را جشن بگیرند. به امید آن رشد و به امید اینکه مام وطن را که همه ما قرنهاست بر دامن او زاده شده ایم با جباران فرق نهیم.
برای شما آرزوی سلامت و توفیق دارم
پایدار و سرافراز باشی

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۸, شنبه

گوتنبرگ ، یته بوری Göteborg


گوتنبرگ ، یته بوری   Göteborg









گوتنبرگ ، یته بوری   Göteborg
باقر رئیس الساداتی


علی الرغم یکی دوبار سفرم به شهر یوته بوری یا  گوتنبرگ برای کارهایی که داشتم فرصت دیداری از گوشه و کنار آن و آشنا شدن با موقعیت تاریخی و جغرافیایی آن پیدا نکرده بودم و به غلط مثل بسیاری از ایرانیان فکر میکردم که این جا به آن سبب گوتنبرگ یا یته بوری نامیده میشود که زادگاه یوهانس گوتنبرگ Johannes Gutenberg مخترع صنعت چاپ است.
 اما حالا که عزم سفر ! به گوتنبرگ یا یته بوری را جهت دیدار و گذراندن یک تعطیلی کوتاه مینمایم اول صلواتی و درودی به خدابیامرز یوهانس گوتنبرگ میفرستم که باعث و بانی اختراع صنعت چاپ بود و مخترع قابلیت جابجایی  حروف در ماشین چاپی  در سال ۱۴۵۶ که خود اختراع نموده بود !  وچه خدمت بزرگ به بشریت واقعا ! ، اما با پیداکردن اطلاعاتی در مورد سوابق تاریخی این شهر زیبای واقع در استان وسترا گتلاند سوئد تازه متوجه میشوم که نام این شهر اساسا ربطی به جناب یوهانس گوتنبرگ ندارد که ندارد ! چرا  ؟ چون جناب یوهانس گوتنبرگ  در  شهر ماینز کشور آلمان متولد و در ۱۳۹۸ - ۱۴۶۸ یعنی در سالهایی کهدر  جهان غرب  به سالهای عصر نوزایی و رنسانس مشهور شده است، زندگی خودرا سپری نموده است ! و ای بسا در آن موقع هنوز از چنین شهری یعنی یته بوری یا گوتنبرگ اثری بر روی نقشه جغرافیای اروپا وجود نداشته است  زیرا که کلنگ تآسیس این شهر که یکی دو قرن بعد از تآسیسش به یکی از زیباترین  و مهم ترین شهرهای صنعتی شمال اروپا تبدیل میشود ، در نیمه اول قرن ۱۶ میلادی به دستور گوستاو آدولف دوم زده شد . 
الغرض شهر گوتنبرگ  به عنوان دومین شهر بزرگ  کشور سوئد بعد از استکهلم و پنجمین شهر بزرگ در میان کشورهای نوردیک و معروف به لندن کوچولو در اروپا با جمعیتی  ۵۵۰ هزار نفره و امروزه بسا بیشتر بر اساس آمار سال ۲۰۱۳  ! حدود ۴۰۰ سال قبل به دستور گوستاو آدولف دوم در حاشیه رود یوتا الو Göta älv ،  بنا گردید . 
گوتنبرگ یا یته بوری در واقع زادگاه چند صنعت مهم و معروف سوئد ، همچون صنعت ماشین سازی ولو Volvo ،  اس کا اف S . K . F ( صنعت بلبرینگ سازی ) و   ای ساب  E Sab ( صنایع جوشکاری و الکترود) و   صنایع ریز و درشت دیگری است که از شهرت جهانی برخوردار است .  وجود صنایع زیاد در این شهر بزرگ از طرفی باعث رواج کار و مشاغل و از طرف دیگر آلودگی هوا و مشگلات ناشی از آن شده است . اگر چه بنا به گزارش مقامات مسئول کمون یته بوری،  تدابیری برای آن اندیشیده شده است که استاندارد اروپا در آن حفظ شود  .  
ایرانیان مهاجر و یا پناهنده در یته بوری حدود ۲ درصد از کل جمعیت این شهر را تشکیل میدهند که اغلب دارای مشاغل آزاد و همچنین پستهای دولتی هستند .از ویژگیهای غرور آفرین و جالب این شهر حضور پر رنگ یاران مقاومت است که در جای جای اماکن پر جمعیت شهر به افشا کردن ظلم و جنایات حاکمان دین فروش بر وطن اشغال شده ! مشغولند و همچنین فعالیتهای سیاسی و مدنی سایر هموطنان که بیشتر در مایه های دفاع از حقوق بشر و زندانیان سیاسی و محکومیت اعدامها و سرکوب و جنایان آخوند ها در ایران و دفاع از حقوق مدنی و شهروندان ایرانی در وطن در زنجیر است. 
میگویند ده درصد دانشجویان مقطع تحصیلات تکمیلی دانشگاه صنعتی چالمرز در این شهر از میان ایرانیان است ! تنوع فکری و عقیدتی و اجتماعی در میان ایرانیان ساکن یوته بوری این امکان را به هموطنان میدهد که در میان همفکران و هم سنخان شخصیتی و اجتماعی خود شانس انتخاب بیشتری برای معاشرت و دوستی داشته باشند و در میان هم سنخان و هم فکران خود احساس راحت تری داشته باشند .من این شانس را داشتم که در یک گرد هم آیی به نام همدلان شرکت داشته باشم .این گردهم آیی به قصد جمع آوری پول و اعانه  برای کمک به کودکان سرطانی بی سرپرست در ایران بر پا شده بود و جمعی حدود دویست نفر از هموطنان جمع شده بودند.  تحقیقات میدانی در میان مهاجران و پناهندگان ایرانی مقیم در سوئد ، نشان میدهد که بخش بزرگی از ایرانیان دارای تحصیلات دانشگاهی و دارای بورد های تخصصی و کرسیهای استادی و تحقیقاتی و همچنین مخترعین و مکتشفین هستند و از آن طرف  هم ، تیپ های کلاش ، مافیایی ، لاشی و ضد اجتماعی ، بی خیال و لاابالی که اکثرا در میان هواداران رژیم و کسانی که  در روابط آشکاری با سفارت بوده و به ایران هم رفت و آمد دارند نیز متآسفانه در این شهر فراوان !! به چشم میخورند .  
 هوای تابستانی ۱۸ تا ۲۵ درجه در طول ۱۸ ساعته روزهای بلند شمالی  ، وقت کافی برای گردشی پیرامون شهر و لذت بردن از طبیعت به غایت زیبای این منطقه و دیدار بناها و خیابانها و خانه هایی معماری آنها بی شباهت به سبک معماری در شهرهایی همچون لندن نیست را به علاقمندان میدهد . 
ادامه دارد........ 

۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ این ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ


ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ این ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ






ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭیا ﺑﻮﺩ

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ این ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍین ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍین ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟

ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍین ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍینها ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭیدﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍین ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ.

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭیغا ...
ﺍینها ﻫﻤﻪ ﻻﻻیی ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

ﺍیکاﺵ ﺩﺭ ﺩیزﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
یا ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!



۱۳۹۵ فروردین ۲۲, یکشنبه

نـــام نیــــــکــــو


نـــام نیــــــکــــو ! 




نام نیکو
باقر رئیس الساداتی 



نام نیکو گر بماند زآدمی …..............به کزاو ماند سرای زرنگار !




وقتی که صحبت از کار خیر ، عمل صالح و پرهیزگاری و تقوی و انسان و انسانیت پیش میآید ، امکان ندارد نام بلند و نیک آوازه محمد رسول بازرگانی معلم دوره دبیرستان در دبیرستانهای فردوسی و دانش بزرگنیا و فیوضات و شاهرضا ، در مشهد از قلم بیفتد. . اکنون چهل و هفت سال از آن زمانی که افتخار شاگردی او را در دبیرستان فردوسی مشهد داشتم میگذرد که روح بزرگ او در ۱۷ فرورین امسال به ملکوت اعلی پرکشید و جامعه انسانی به واقع انسان بزرگواری از جنس نیکان و پاکان را از دست داد. .با شنیدن خبر فوتش تصمیم گرفتم که حق شاگردی او را ادا کرده و چند کلمه ای در مورد او و خصایل پاک انسانی و نیکو کاریهای خیر خواهانه اش بنویسم ،  اما با توجه به این که نزدیک به چهل سال به تبع اسارت وطن به دست آخوند های مستبد دین کار و دین فروش ،  از او نیز در بی خبری بودم ، ناچار به دنیای مجازی رو آوردم و در جستجوی نام او و کارهای نیکوکارانه اش به هر جایی سرکی کشیدم اما با کمال تعجب هرچه بیشتر جستجو کردم و پوییدم ! کمتر مطلبی در مورد او پیدا نمودم !!!!  چرا که بازرگانی اصولا جز عشق به خدا و مردم کوچکترین تمایلی به تظاهر و خود مطرح نمودن های ریاکارانه نداشت . او خدمت به خلق را برای خدا میخواست وتکامل جامعه انسانی و بس 
در کلاسهای زنگ ادبیات فارسی آقای بازرگانی ، درس آدمیت و انسان بودن میگرفتیم . آدمیت و انسان بودنی که جز از کانال قیام و شوریدن بر سیری ظالم بر گرسنگی مظلوم نمیگذشت . در کلاسهای او تو گویی که کانون مبارزه و آموزش تاریخ مبارزان و مبارزات است ! با مبارزین و شخصیتهایی آشنایی پیدا میکردیم که عمرشان را هدیه راه آزادی و رهایی همنوعانشان نموده بودند ، از سرداران جنبش مشروطیت ، ستار و باقر، از کلنل محمد تقی خان پسیان ، سربداران و میرزای جنگل تا پاتریس لومومبا میشنیدیم و فدای جانش در موضع رهبر کنگره ملی کنگو  و انقلابش برای رهایی مردم کنگو در مبارزه شان با استعمار بلژیک ، از گاندی میشنیدیم و رهبری مبارزات رهائی بخش و ضد استعماری او بر علیه استعمار انگلیس و از مبارزات مردم اریتره ، و رنج و محنت مردم آفریقا ، از قیامها و رشادت های مردمی که به قول او نمیخواستند در ذلت و خفت استعمار و استبداد و ارتجاع زندگی کنند ، از داستانهای قهرمانان صدر اسلام ، از ابوذر غفاری ، عمار یاسر و بلال حبشی . زندگی نامه های دهها مبارز شهید و قهرمانی که برای خدا و عدالت اجتماعی جان خود را بی منت فدیه آزادی و رهائی مردمشان نموده بودند. از علی ابن ابیطالبی که حاضر نشد دیناری از حق مردم و بیت المال به برادر نابینایش عقیل بپردازد ، از حسین ابن علیی که حاضر نشد خفت همزیستی با یزید و یزیدیان را بپذیرد ، و جان خود و خانواده اش و هفتاد و دو تن یاران با وفایش را فدیه خدا و خلق نمود و ذلت پذیرش  شرایط مستبدین و مرتجعین خائن را به خود راه نداد . 
اوضاع سیاسی ایران در سالهای دهه ۴۰ اوضاعی بسیار متغیر و پر تلاطم بود انقلاب سفید شاه ساخته ! در سال ۱۳۴۱ ، و یک سال بعد شورش و تظاهرات مردم در شهر های مختلف ایران  بر ضد بخشهایی از انقلاب سفید شاه از جمله حق رآی برای زنان و... به تحریک خمینی  ، تصویب قانون کاپیتولاسیون  و به سبب آن، ترور حسنعلی منصور دبیرکل حزب ایران نوین و نخست وزیر شاه به دست فدائیان اسلام در ۱۳۴۳در مقابل پارلمان و سوء قصد به جان شاه در کاخ مرمر ، دستگیریهای گسترده سیاسیون چپ و روشنفکران و متدینینی که نمیتوانستند استبداد شاه را تاب بیاورند و پر شدن زندانها و مطلق شدن استبداد شاه همه و همه شرایط بسیار خاصی را به دهه چهل بخصوص نیمه دوم آن داده بود . در همین زمان آوازه پیدایش  جوانان مقدس انقلابی هم فضای سیاسی مذهبی ایران را عطر افشان کرده بود و ظهور سازمان یافته جوانان مسلمان انقلابی در قالب سازمانی با آرمان و ایدئولوژی رهایی بخش و ضد استثمار و استبداد!  شور و فتور دیگری در زیر پوست جامعه منقلب و تحول خواه ایران ایجاد نموده بود. استبداد شاه با زندان و سرکوب در داخل و تبلیغ و شانتاژ در خارج سعی داشت به جهانیان و قدرتهایی که پشتوانه اش بودند اطمینان بدهد که ایران جزیره ثبات و امن است و او حاکم مطلق !  بنا بر این ، اصل روشنگری و آگاهی بخشی برای جامعه و بسیج جوانان برای ایستادگی علیه ظلم و استبداد و شکستن دیوار سکوت ، اولین وظیفه انسانها ی آگاه و متعهد بود و چه خوب که اشخاصی همچون بازرگانی در قالب معلمی مؤمن و انقلابی بذر عشق به مردم و خدمت به خدا و خلق را در کلاسهای درس خود در سینه جوانانی که سازندگان آینده هستند بیفشاند و مشعل امید به پیروزی نور بر تاریکی جهل را فروزانتر بر افرازد . بازرگانی چنین معلمی بود.
آقای بازرگانی همیشه در زنگ املا به جای مطالب تبلیغاتی و جهت دار توجیه کننده استبداد حاکم  ! دفترچه ای همراه خود داشت که در آن مقاله های ارزشمند و بیوگرافیهای قهرمانان ضد استعمار و مبارز را به طور جالبی خلاصه نویسی نموده بود و همان لغاط و جمله بندیهایی را که باید در کادر آموزش می بود در آنها بکار گرفته بود. او هر بار این مطالب را به عنوان املا به ما ارائه میداد و با شیوه بلیغی توضیحات مفصلی راجع به گوشه هایی از مبارزات ضد استعماری خلقها در قرن نونزدهم را در کشورها و سرزمینهای تحت سلطه و استعمار ، برای ما بیان مینمود.نه تنها من که همه همکلاسیها عاشقانه او را دوست داشتیم و منتظر زنگهای کلاسهای او در طول هفته میماندیم.  از کلاسهای او بود که با ماهیت سیستم های ارتجاعی و تفکرات ارتجاعی و کلاهبرداران دین کار و دین فروش آشنا میشدیم!.
 او بانی تآسیس مؤسسه خیریه مرتضوی بود و از ما دانش آموزان میخواست که به این مؤسسه و در کنار خردسالان بی سرپرست و تهیدستی که در آن جا و به همت او جمع آوری شده بودند برویم و در کار آموزش و خدمات تدارکاتی و لجستیکی …به بچه های خرد سال بی سرپرست ! کمک کنیم و هم زمان در پی جستجوی علل فقر و تهیدستی آنها باشیم و به قول او این بیان مولا را در پیش چشم داشته باشیم که کاخی بر پا نمیشود مگر آنکه کوخ هایی در پای آن ویران شده باشند . هیچ ثروتی انباشته نشد مگر آن که گرسنه هایی در کنار آن باشند . از ویژگیهای خاص آقای بازرگانی بی ادعایی ، انسان دوستی و عمل خیر و صالح فقط به فقط برای رضای خدا . او دانش آموزان را در ایام تعطیل و آخر هفته به بیمارستانها و تیمارستان و آسایشگاههای معلولین میبرد و از ما میخواست که همراه با او به نظافت و اتاق آرایی و همدلی و دلجویی از بیماران بی کس و کار و فقرا و معلولین بپردازیم ، انسانی با خلوص و قلبی بزرگ و مهربان . یک مسلمان واقعی . اما نکته مهم در این بود که او به وضوح به ما میفهماند که قصد و غرض از این نوع خیرخواهی ها تنهاکسب آرامش درون نبود ، اظهار رضایت از خود و  رفع تکلیف نبود ! بلکه آگاه شدن از شکاف های عمیق طبقاتی در جامعه  ، فقر ها ، بدبختیها و سیه روزیهایی بود که زیر شعار های پر طمطراق انقلاب سفید شاه ! و فریب افکار عمومی جهان ! روزگار مردم را تاریک و تار نموده بود. هدف برخورد مستقیم با گوشت و پوست جامعه بود و فکر چاره ای برای تحول و انقلابی که مردم و جامعه را از این نکبت و بدبختی برهاند.

در خاطرات برادر مجاهد مسعود رجوی* نیز خواندم که در مشهد سه سال دانش آموز کلاسهای ادبیات آقای بازرگانی بوده است و مشوق او در بیان و نوشتن مقالات سیاسی و انقلابی و افشای سیاست های سرکوبگرانه شاه .همین یک قلم آخر حق او را به عهده ما مردم ایران به صورت مضاعف ! قرار میدهد ، که برای او از خداوند بزرگ  درخواست رحمت و مغفرت بنماییم 
حالا آقای بازرگانی معلمی از نسل انسانهای مسئول و متعهد ، انسانهایی که رسالتشان مبارزه با ظلم و استبداد و بیعدالتی است به رحمت ایزدی پیوست خدا رحمتش کند و نام و یادش ماندگار 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*

در دو سال آخر دبیرستان، در دبیرستان دانش بزرگ‌نیا، یک معلم ادبیات داشتیم به نام آقای بازرگانی، که انسان بسیار شریف و معتقدی بود. کتابهای رسمی درس فارسی را قبول نداشت وبه‌جای آن به ما گلستان و بوستان تدریس می‌کرد و از همانها هم امتحان می‌گرفت. هر ماه هم یک لیست از کتابهای خواندنی در زمینه‌های مختلف به ما می‌داد که خودمان برویم آنها را پیدا کنیم و بخوانیم. از آقای بازرگانی بسیاری چیزها آموختم. انشایبچه‌ها را هم شب به خانه می‌برد و تصحیح می‌کرد و هر کدام را با یک زیرنویس به ما برمی‌گرداند. یکبار زیر انشای من نوشت: امیدوارم نمونه‌یی از مردان راه حق بشوید…
از این‌که آقای بازرگانی چنین چیزی نوشته بود تکان خوردم. به‌همین خاطر در ماه رمضان سال 1343 دعایم پیوسته این بود که: خدایا مرا وارد یک جمع ذیصلاحی بکن که بتوانم کاری بکنم و وظیفه‌یی انجام بدهم. خدا این خواسته را دو سال و نیم بعد اجابت کرد و وارد «سازمان» حنیف شدم و بعدها فهمیدم نقشش «رهبری» است. به‌راستی او برجسته‌ترین رجل انقلابی معاصر بود.

۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

خاطراتی از زندان وکیل آباد !



خاطراتی از زندان وکیل آباد !







خاطراتی از زندان وکیل آباد !

باقر رئیس الساداتی 

اوایل سال ۶۴ یک روز که اصلا یادم نمیآید، چه روزی بود ، بلند گو های بند ۴ زندان وکیل آباد ، نام من را پیج کرد! و از من خواسته شد که به اتاق حسینی ، دادیار ناظر زندان بند سیاسیها در طبقه سوم  بروم. هم من و هم ، هم اتاقی ها نگران ! که موضوع چیست و چه چیز تازه ای پیش آمده است که به اتاق حسینی فرا خوانده شده بودم  !! لباس فرم زندانرا  پوشیدم و در میان نگاههای سئوال برانگیز هم اتاقیها به قصد رفتن به اتاق او وارد سرسرای بند ۴ شده و دو طبقه یکم و دوم را از طریق پله های مارپیچ و کم عرض آهنین انتهای سرسرا پشت سر گذاشتم و بالا وارد طبقه سوم  شدم ، معمولا کسانی که به اتاق این حیوان رذل فراخوانده میشدند منتظر دریافت خبری خوبی نبودند . او هراز چند وقتی برخی از همبندان را به اتاق خودش قرا میخواند و حس حیوانی خود برتر بینی و عقده های درونی خود را با بد و بیراه گفتن و یا تمسخر و بی احترامی و تخریب شخصیت زندانیان ارضا میکرد.  در طول راه دائما به این فکر میکردم که اگر قصد توهین و تمسخر و سرکوب من را داشت من چه عکس العملی در مقابل این آخوند منفور و مغرور از خود نشان بدهم. او همچون سایر آخوند های هم صنف و هم ریش خود ،خود را از جنس و جنم دیگری غیر از انسانهای معمولی میدانست  و در عین حال از هوش ضد انقلابی و ضد انسانی هم برخوردار بود. در مقابل مقاومت و شخصیت زندانیان مقاومی که بر سر مواضع خود ایستاده بودند و حاضر نشده بودند به خاطر دریافت پاداشهای سخیفی از جمله یکی دو روزی مرخصی شرافت اخلاقی و سیاسی و انسانی خود را بفروشند به شدت احساس ضعف و زبونی مینمود.  وقتی که پشت در اتاق او رسیدم نمیدانستم  که با حسینی چطور باید برخورد کنم ، او اخوندی بود رذل و با لبخنده های مشمئز کننده ، یک هیولای واقعی از جنس و  جنم لاجوردی . همسرم در بند زنان از خنده های مشمئز کننده او در هنگامی که از اعدام شهید مریم صدرالاشرافی برای زنان بند تعریف میکرده است سوخته بود.و برای من در هنگام ملاقات داخلی زندان تعریف کرده بود ! او میخندیده است و تعریف میکرده است که طناب را به گردن مریم انداخته بودیم و او به جای این که طلب عفو کند با صدای بلند میگفته است که چرا دستهای من را اینقدر محکم بسته اید !!!از چه میترسید !!!! و غش  غش میخندیده است .  حسی در وجودم ریخته شده بود از هیجان و نفرت ! واقعا کنترل خودم را از دست داده بودم ، در این افکار بودم که به پشت درب اتاق او رسیده بودم ! پاسدار دم در اتاقش در را باز کرد و به من گفت که بروم داخل . داخل شدم با کمال تعجب دیدم که این ابراهیم رئیسی کنار حسینی نشسته است و همچون کنده بیروحی به من بر بر نگاه میکند !!! باورم نمیآمد این ،چنین انتظاری را نداشتم که او را در چنین جایی ببینم . او در نگاه من تجسم یک قاتل بی رحم ، یک جانی سفاک و  یک جلاد بی روحی بود که مرزهای انسان و انسانیت پشت سر گذاشته و هیولایی شده بود که از کشتار و قتل دچار لذت حیوانی میشد. او از آن دسته از قاضیانی بود بی رحم و شفقت که از اعدام و حلق آویز کردن مادران پیر و افراد معلول و مصدوم و مریض هم ابایی نداشت.
ابراهیم فرزند پیرمرد شست ، هفتاد ساله ای بود که با مادر جوان او ازدواج نموده بود . و ابراهیم و برادر کوچکترش حاصل این ازدواج غیر اخلاقی و غیر انسانی بودند . پدر او آخوند روضه خوانی بود که از زیارت نامه خوانی و روضه خوانی روزگار خود را میگذراند ، اما در ۵ سالگی ابراهیم ، پدر میمیرد و او مادر بیمار خود را هم بزودی در همان اوان طفولیت خود از دست میدهد و تحت سرپرستی برادر بزرگ نا تنی خود سید جواد با اختلاف سنی ۴۰ سال و شاید بیشتر قرار میگیرد. سید جواد ابتدا او را در مرغداری خود بکار میگیرد اما به زودی او را در عین بچگی و طفولیت به کار های پادویی به این مغازه و آن مغازه میسپارد و در نهایت هم او بعد از گذراندن چند کلاس در یکی از مدارس حاجی عابد زاده یعنی مدرسه جوادیه ، به خواندن درس حوزوی گمارده میشود. چیزی اکه از او در خاطرم هست رفتارش در محافل قوم و خویشی طوری بود که نظر دیگران را به خود جلب کند و مورد جلب توجه دیگران باشد. دنبال جلب محبت و جبران کمبودهای عاطفی ناشی از فقدان والدین و بی سرپرستی اش بود . من یادم نمیرود که پدرم به من سفارش میکرد که هوای او را داشته باشم و من ۶ سال از او بزرگتر بودم و به همین خاطر نا خواسته احساس ترحم نسبت به او داشتم و دیگران هم به همین شکل با او خوبرفتاری مینمودند. اما همیشه در نگاه بی رمق او میتوانستی آثار شوم بی کسی و عقده محرومیت از وجود والدین را دید. از دیدن او در این مکان جا میخورم و هرگز انتظار آن را نداشتم ! این جانور این جا چه میکند و این جا چی گهی میخورد .
حسینی شروع کرد با همان رذالت همیشیگی اش خندیدن . و گفت من نمیدانستم تو همچین پسر عمویی !! هم داری !!. این جانور اومده بود برای دیدن من . او بر عکس حسینی اهل خنده و متلک گویی نبود و با همان شکل و شمایل بی روحش به من زل زده بود و گویا انتظار داشت که من با دیدن او شعف زده و خوشحال باشم. . بعد از این که بی محلی و سکوت من را دید ، بدون هیچ احوالپرسی  و سلام و علیکی ! با ولوم بالا گفت که تو خجالت نمیکشی ، این جا جای تو یه ! با اون همه ......با اون خانواده اهل علم و.... تو…. باید این جا باشی و.... از این مزخرفات. پدر بزرگ من نماینده خویی بود در مشهد و مخالف خمینی بود از موضع ارتجاعی تر .او این ابراهیم را گفته بود که به قول خودش ، باید بروی و باقر را دربیاوری و آمده بود که من را نصیحت بکند ، من با این حیوان در قم هم درس خوانده بودم و موقعی که او به قم آمد من تقریبا در حال ترک حوزه بودم و اتمام تحصیلات حوزوی و بازگشت به دبیرستان ! او تازه شرح امثله را شروع کرده بود. .
خلاصه آن روز ، روزی بود تلخ. یک مشت اراجیف و نشان دادن در باغ سبز و…. این حرفها ! به او گفتم که من دادگاه رفتم و قاضی شما ده سال حکم به من داده و من هیچ انتظاری جز کشیدن همین دهسال ندارم و میخواهم در همین زندان باشم و به پدر بزرگ هم سلام برسون همین. دیگه هرچی چرند میگفت من با نگاه کردن به زمین حتی یک نگاه به صورت نحسش نکردم .
گاهی فکر میکنم که انسانهایی نظیر او در واقع قربانیان حیله و خدعه دجال زمان یعنی خمینی شدند. او حتما زمینه لازم را داشته است که در سن بیست سالگی دو پست مهمی را که جان و مال مردم بسیار در دستان او و امثال او قرار میگیرد را به او محول میکنند. دادستانی و پست قاضی شرع دو شهر مهم کرج و همدان به طور همزمان. مردم و خانواده های زندانیانی که در این دو شهر سر و کارشان با این مرد بوده است داستانها از شقاوت و سنگ دلی و عقده گشایی های او تعریف میکنند. او یکی از بازیگران اصلی در خون ریزیها و اعدامها و شکنجه ها و سر به نیست کردنهای دهه ۶۰ بوده است و از مجریان اصلی اعدامهای جمعی و گروهیی ۶۷ و در این زمینه به پیرمردان و زنان مسن و خردسالان و معلولین و مصدومین و مجروحین هم هیچ رحم و مروتی نداشته و با قلبی سنگ گونه انسانها را به دار می کشیده است و خود به تماشای آنها می ایستاده است. او پاداش خود را از دستگاه جبار با دریافت پستهای مهم قضایی و سیاسی میگیرد .  خنده دار است که همزمان هم خون میریزد و هم اعدام میکند و مصادره میکند و درس هم میخواند و مدارک زیادی از فوق لیسانس و دکترا  و این جور چیزها هم برای خود فراهم میکند. در مورد او باید کتاب و کتابها نوشته شود و در حد این مختصر نیست . اما آن روز گذشت و وقتی هم که دید من به لاطائلاتش وقعی نمیگذارم  ، گفتند که به اتاقم برگردم . .   حالا امیدوارم که در دادگاهی مردمی که او را به سسب جنایات و خیانت هایش ، در آینده ای نه چندان دور محاکمه خواهد کرد ، من هم جزو تماشاچیان و شاهدان باشم و ببینم که خلق چطور این جانوران را به سزای اعمالشان میرساند. برگشتم به اتاقم در بند ، از خجالت مانده بودم که چی برای همبندان تعریف کنم و بگویم که چه حیوانی به دیدنم آمده بود ! چون تا اون موقع کسی نمیدونست که همچین پسر  !عمویی الدنگی هم من دارم.