جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ فروردین ۲۲, یکشنبه

نـــام نیــــــکــــو


نـــام نیــــــکــــو ! 




نام نیکو
باقر رئیس الساداتی 



نام نیکو گر بماند زآدمی …..............به کزاو ماند سرای زرنگار !




وقتی که صحبت از کار خیر ، عمل صالح و پرهیزگاری و تقوی و انسان و انسانیت پیش میآید ، امکان ندارد نام بلند و نیک آوازه محمد رسول بازرگانی معلم دوره دبیرستان در دبیرستانهای فردوسی و دانش بزرگنیا و فیوضات و شاهرضا ، در مشهد از قلم بیفتد. . اکنون چهل و هفت سال از آن زمانی که افتخار شاگردی او را در دبیرستان فردوسی مشهد داشتم میگذرد که روح بزرگ او در ۱۷ فرورین امسال به ملکوت اعلی پرکشید و جامعه انسانی به واقع انسان بزرگواری از جنس نیکان و پاکان را از دست داد. .با شنیدن خبر فوتش تصمیم گرفتم که حق شاگردی او را ادا کرده و چند کلمه ای در مورد او و خصایل پاک انسانی و نیکو کاریهای خیر خواهانه اش بنویسم ،  اما با توجه به این که نزدیک به چهل سال به تبع اسارت وطن به دست آخوند های مستبد دین کار و دین فروش ،  از او نیز در بی خبری بودم ، ناچار به دنیای مجازی رو آوردم و در جستجوی نام او و کارهای نیکوکارانه اش به هر جایی سرکی کشیدم اما با کمال تعجب هرچه بیشتر جستجو کردم و پوییدم ! کمتر مطلبی در مورد او پیدا نمودم !!!!  چرا که بازرگانی اصولا جز عشق به خدا و مردم کوچکترین تمایلی به تظاهر و خود مطرح نمودن های ریاکارانه نداشت . او خدمت به خلق را برای خدا میخواست وتکامل جامعه انسانی و بس 
در کلاسهای زنگ ادبیات فارسی آقای بازرگانی ، درس آدمیت و انسان بودن میگرفتیم . آدمیت و انسان بودنی که جز از کانال قیام و شوریدن بر سیری ظالم بر گرسنگی مظلوم نمیگذشت . در کلاسهای او تو گویی که کانون مبارزه و آموزش تاریخ مبارزان و مبارزات است ! با مبارزین و شخصیتهایی آشنایی پیدا میکردیم که عمرشان را هدیه راه آزادی و رهایی همنوعانشان نموده بودند ، از سرداران جنبش مشروطیت ، ستار و باقر، از کلنل محمد تقی خان پسیان ، سربداران و میرزای جنگل تا پاتریس لومومبا میشنیدیم و فدای جانش در موضع رهبر کنگره ملی کنگو  و انقلابش برای رهایی مردم کنگو در مبارزه شان با استعمار بلژیک ، از گاندی میشنیدیم و رهبری مبارزات رهائی بخش و ضد استعماری او بر علیه استعمار انگلیس و از مبارزات مردم اریتره ، و رنج و محنت مردم آفریقا ، از قیامها و رشادت های مردمی که به قول او نمیخواستند در ذلت و خفت استعمار و استبداد و ارتجاع زندگی کنند ، از داستانهای قهرمانان صدر اسلام ، از ابوذر غفاری ، عمار یاسر و بلال حبشی . زندگی نامه های دهها مبارز شهید و قهرمانی که برای خدا و عدالت اجتماعی جان خود را بی منت فدیه آزادی و رهائی مردمشان نموده بودند. از علی ابن ابیطالبی که حاضر نشد دیناری از حق مردم و بیت المال به برادر نابینایش عقیل بپردازد ، از حسین ابن علیی که حاضر نشد خفت همزیستی با یزید و یزیدیان را بپذیرد ، و جان خود و خانواده اش و هفتاد و دو تن یاران با وفایش را فدیه خدا و خلق نمود و ذلت پذیرش  شرایط مستبدین و مرتجعین خائن را به خود راه نداد . 
اوضاع سیاسی ایران در سالهای دهه ۴۰ اوضاعی بسیار متغیر و پر تلاطم بود انقلاب سفید شاه ساخته ! در سال ۱۳۴۱ ، و یک سال بعد شورش و تظاهرات مردم در شهر های مختلف ایران  بر ضد بخشهایی از انقلاب سفید شاه از جمله حق رآی برای زنان و... به تحریک خمینی  ، تصویب قانون کاپیتولاسیون  و به سبب آن، ترور حسنعلی منصور دبیرکل حزب ایران نوین و نخست وزیر شاه به دست فدائیان اسلام در ۱۳۴۳در مقابل پارلمان و سوء قصد به جان شاه در کاخ مرمر ، دستگیریهای گسترده سیاسیون چپ و روشنفکران و متدینینی که نمیتوانستند استبداد شاه را تاب بیاورند و پر شدن زندانها و مطلق شدن استبداد شاه همه و همه شرایط بسیار خاصی را به دهه چهل بخصوص نیمه دوم آن داده بود . در همین زمان آوازه پیدایش  جوانان مقدس انقلابی هم فضای سیاسی مذهبی ایران را عطر افشان کرده بود و ظهور سازمان یافته جوانان مسلمان انقلابی در قالب سازمانی با آرمان و ایدئولوژی رهایی بخش و ضد استثمار و استبداد!  شور و فتور دیگری در زیر پوست جامعه منقلب و تحول خواه ایران ایجاد نموده بود. استبداد شاه با زندان و سرکوب در داخل و تبلیغ و شانتاژ در خارج سعی داشت به جهانیان و قدرتهایی که پشتوانه اش بودند اطمینان بدهد که ایران جزیره ثبات و امن است و او حاکم مطلق !  بنا بر این ، اصل روشنگری و آگاهی بخشی برای جامعه و بسیج جوانان برای ایستادگی علیه ظلم و استبداد و شکستن دیوار سکوت ، اولین وظیفه انسانها ی آگاه و متعهد بود و چه خوب که اشخاصی همچون بازرگانی در قالب معلمی مؤمن و انقلابی بذر عشق به مردم و خدمت به خدا و خلق را در کلاسهای درس خود در سینه جوانانی که سازندگان آینده هستند بیفشاند و مشعل امید به پیروزی نور بر تاریکی جهل را فروزانتر بر افرازد . بازرگانی چنین معلمی بود.
آقای بازرگانی همیشه در زنگ املا به جای مطالب تبلیغاتی و جهت دار توجیه کننده استبداد حاکم  ! دفترچه ای همراه خود داشت که در آن مقاله های ارزشمند و بیوگرافیهای قهرمانان ضد استعمار و مبارز را به طور جالبی خلاصه نویسی نموده بود و همان لغاط و جمله بندیهایی را که باید در کادر آموزش می بود در آنها بکار گرفته بود. او هر بار این مطالب را به عنوان املا به ما ارائه میداد و با شیوه بلیغی توضیحات مفصلی راجع به گوشه هایی از مبارزات ضد استعماری خلقها در قرن نونزدهم را در کشورها و سرزمینهای تحت سلطه و استعمار ، برای ما بیان مینمود.نه تنها من که همه همکلاسیها عاشقانه او را دوست داشتیم و منتظر زنگهای کلاسهای او در طول هفته میماندیم.  از کلاسهای او بود که با ماهیت سیستم های ارتجاعی و تفکرات ارتجاعی و کلاهبرداران دین کار و دین فروش آشنا میشدیم!.
 او بانی تآسیس مؤسسه خیریه مرتضوی بود و از ما دانش آموزان میخواست که به این مؤسسه و در کنار خردسالان بی سرپرست و تهیدستی که در آن جا و به همت او جمع آوری شده بودند برویم و در کار آموزش و خدمات تدارکاتی و لجستیکی …به بچه های خرد سال بی سرپرست ! کمک کنیم و هم زمان در پی جستجوی علل فقر و تهیدستی آنها باشیم و به قول او این بیان مولا را در پیش چشم داشته باشیم که کاخی بر پا نمیشود مگر آنکه کوخ هایی در پای آن ویران شده باشند . هیچ ثروتی انباشته نشد مگر آن که گرسنه هایی در کنار آن باشند . از ویژگیهای خاص آقای بازرگانی بی ادعایی ، انسان دوستی و عمل خیر و صالح فقط به فقط برای رضای خدا . او دانش آموزان را در ایام تعطیل و آخر هفته به بیمارستانها و تیمارستان و آسایشگاههای معلولین میبرد و از ما میخواست که همراه با او به نظافت و اتاق آرایی و همدلی و دلجویی از بیماران بی کس و کار و فقرا و معلولین بپردازیم ، انسانی با خلوص و قلبی بزرگ و مهربان . یک مسلمان واقعی . اما نکته مهم در این بود که او به وضوح به ما میفهماند که قصد و غرض از این نوع خیرخواهی ها تنهاکسب آرامش درون نبود ، اظهار رضایت از خود و  رفع تکلیف نبود ! بلکه آگاه شدن از شکاف های عمیق طبقاتی در جامعه  ، فقر ها ، بدبختیها و سیه روزیهایی بود که زیر شعار های پر طمطراق انقلاب سفید شاه ! و فریب افکار عمومی جهان ! روزگار مردم را تاریک و تار نموده بود. هدف برخورد مستقیم با گوشت و پوست جامعه بود و فکر چاره ای برای تحول و انقلابی که مردم و جامعه را از این نکبت و بدبختی برهاند.

در خاطرات برادر مجاهد مسعود رجوی* نیز خواندم که در مشهد سه سال دانش آموز کلاسهای ادبیات آقای بازرگانی بوده است و مشوق او در بیان و نوشتن مقالات سیاسی و انقلابی و افشای سیاست های سرکوبگرانه شاه .همین یک قلم آخر حق او را به عهده ما مردم ایران به صورت مضاعف ! قرار میدهد ، که برای او از خداوند بزرگ  درخواست رحمت و مغفرت بنماییم 
حالا آقای بازرگانی معلمی از نسل انسانهای مسئول و متعهد ، انسانهایی که رسالتشان مبارزه با ظلم و استبداد و بیعدالتی است به رحمت ایزدی پیوست خدا رحمتش کند و نام و یادش ماندگار 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*

در دو سال آخر دبیرستان، در دبیرستان دانش بزرگ‌نیا، یک معلم ادبیات داشتیم به نام آقای بازرگانی، که انسان بسیار شریف و معتقدی بود. کتابهای رسمی درس فارسی را قبول نداشت وبه‌جای آن به ما گلستان و بوستان تدریس می‌کرد و از همانها هم امتحان می‌گرفت. هر ماه هم یک لیست از کتابهای خواندنی در زمینه‌های مختلف به ما می‌داد که خودمان برویم آنها را پیدا کنیم و بخوانیم. از آقای بازرگانی بسیاری چیزها آموختم. انشایبچه‌ها را هم شب به خانه می‌برد و تصحیح می‌کرد و هر کدام را با یک زیرنویس به ما برمی‌گرداند. یکبار زیر انشای من نوشت: امیدوارم نمونه‌یی از مردان راه حق بشوید…
از این‌که آقای بازرگانی چنین چیزی نوشته بود تکان خوردم. به‌همین خاطر در ماه رمضان سال 1343 دعایم پیوسته این بود که: خدایا مرا وارد یک جمع ذیصلاحی بکن که بتوانم کاری بکنم و وظیفه‌یی انجام بدهم. خدا این خواسته را دو سال و نیم بعد اجابت کرد و وارد «سازمان» حنیف شدم و بعدها فهمیدم نقشش «رهبری» است. به‌راستی او برجسته‌ترین رجل انقلابی معاصر بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر