جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ مهر ۴, سه‌شنبه

انتخابات در آلمان !



انتخابات در آلمان !





انتخابات در آلمان !
باقر رئیس الساداتی
انتخابات در آلمان و پیروزی خانم مرکل برای چهارمین بار در این انتخابات یک بار دیگر جایگاه زنان را به مثابه رهبران سیاسی و اجتماعی در جهان امروز برجسته نمود . برای من فارغ از نگاه یک تحلیلگر و مفسر سیاسی که نبوده و نیستم ، پدیده جالب تشخیص درست سمت و سوی حرکت جامعه جهانی از سویی و جامعه آلمان از سوی دیگر از طرف هردو بازیگر صحنه یعنی سیاسیون و مردم آلمان است. مردم در نهایت خانم مرکل را انتخاب کردند اما در کنار آن با روی آوردن به سایر احزاب و سازمانهای درگیر سیاست و بالا کشیدن آنها از محاق و انزوا به عنوان آلترناتیو ، پیام روشن و واضحی به دست اندرکاران سیاست دادند که فراموش نکنند در عالم سیاست مردم همیشه با سیاستمداران پیمان اخوت و برادری ندارند ، دیر بجنبند ، کج و معوج حرکت کنند، هوا برشان دارد و ….. هرگونه تعاریف از این دست باز این مردمند که تعیین کننده خواهند بود و در صحنه .اگر چه خانم مرکل سخت محبوب اقشار مختلف مردم از جوان و پیر و زن و مرد است ، اگر چه سیاستهایش باعث استحکام قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آلمان در یک دهه اخیر بوده است اما اشتباهات احتمالی او نیز از چشم تیزبین مردمش دور نبوده است و بازتاب زبان تیز انتقاد چنین مردمی هم نتایج اخذ شده از صندوق آرا در این کشوری است که دموکراسی در آن نهادینه شده است.   
از آن طرف اما گرفتن این پیام و داشتن گوش شنوا نیز از درسهای این انتخابات است از آن جا که خانم مرکل بلافاصله پس از روشن شدن نتایج انتخابات و افت حیرت آور و تاریخی تقریبا ۱۰ درصدی آراء این حزب بدون هیچگونه لاپوشانی و در کمال شجاعت اعلان نمود که صدای اعتراض مردمش را شنیده است ، و قول میدهد آب رفته را به جوی برگرداند و علنا به برخی اشتباهات در سیاستهایش بدون خجالت اعتراف میکند و از هواداران حزبیش که رنجیده خاطر شده و پشت به او و حزبش نموده بودند دلجویی میکند و وعده بازگشتشان را با اصلاحات خود به آنها میدهد. پیام او به مردمش این است که مشغله ذهنی من و هر سیاستمدار دیگری در آلمان باید!  این باشد  که شهروندان آلمان در کشور خود حس خوبی داشته باشند و احساس رضایت کنند.او در این چهارمین دوره رهبریش میخواهد با تمامی تجربیات خود ، سیاست و مدیریتش را طوری شکل دهد که آلمان از پایه‌های درستی برای آینده خود برخوردار باشد. خانم مرکل و مردم آلمان به وطنشان فکر میکنند و منافع ملی اشان .

یک روز آفتابی !


یک روز آفتابی !





یک روز آفتابی !

باقر رئیس الساداتی

میگم بازم کییتوس * یومالا **جان که ما فنلاند نشینان را حسرت به دل یک روزآفتابی نگذاشتی و باالاخره در این آخرین روزهای تابستانی ، پرتوی از خورشید زیبای خودت را به ما هم نمایاندی. و روح و قلب مارا به گرمای دلنشین یک روز آفتابی تمام عیار شاد نمودی .هدیه گرانبهایی در این شهر بی آفتاب !!. کییییییتوس یومالاجان کییتوس .
نشئه آفتاب کیمیایی ات و محو زیبایی خورشید درخشانت میراندم و میرفتم ، همچین که انگار در بهشت برین ات!! اما حیف که شیطان حسود هرگز از خوشی ما نیاسووووود..... باری طولی نکشید و شد آن چه که شد و شاید مقدر بود !!! صدایی و بعد از آنهم کشیده شدن غیرارادی فرمان به سمت راست ....!! و چند صد متر آن طرف تر هم عدل! قفل شدن فرمان... و صداهای بلند موتور و پت پت و پت و از کار افتادن کل سیستم ...واویلا اینها را دیگر کجای دلم باید بگذارم ! به زحمت کناری میکشم و توقف و خاموش کردن موتوری که سخت به فریاد آمده بود وپریدن تمام عیار فیوزهای نشئگی آفتاب زیبای تو از کلّه مبارک !. پایین آمدم و تمام قد در زیر پرتو لذت بخش آفتاب زیبایت تماسی با آقا جمال مکانیک ! ودریافت لهجه زیبای کردیش که گفت چیزی نیست آقا باقرجان !! پانصد ، ششصدتایی در دینام و بلبرینگهایش گیر کرده عزیزم تکونش نده و تاکسی صدا بزن …...هوم چه... آفتاب … قشنگی واقعا !!! دماغم را محکم گرفتم که نشئگی این همه زیبا بیش از این از سرم نپرد …..و امتداد نگاهم به نقطه ای در تقاطع زمین و آسمان دردورترین قسمت انتهایی بزرگراه تورون ووله !
علامت احتیاط را در پشت آن قرار دادم و زنگی به شرکت اتفاقات جاده ای ! و تقاضای حمل این جنازه به خدمت آقا جمال و گز کردن پیاده در حاشیه اتوبان تورون ووله در زیر آفتاب زیبای تو ...و ... کییییتوس . چه آفتابی ….ششصد یورو ..ناقابل … وه چه آفتاب زیبایی ...و چه روز زیباتری در این نخستین روزهای پاییزی . جمال ترا بازهم عشق است یومالای عزیزم .کیییییتوس !!!
* یومالا : خدا به زبان فنلاندی
** کییتوس : متشکرم

۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

نسل دومی های مهاجر ایرانی در میان دانشمندان در فنلاند .




نسل دومی های مهاجر ایرانی در میان دانشمندان و متخصصین در فنلاند .







باقر رئیس الساداتی



نسل دومی های مهاجر ایرانی در میان دانشمندان در فنلاند .

چهره های موفق در زمینه های علمی و هنری در میان نسل های دوم و سوم مهاجران ایرانی در گوشه و کنار دنیا به خصوص در کشورهای پناهنده پذیری همچون آمریکا و انگلیس ، آلمان و سوئد ، کم نیستند اما حضور و ظهور این چهره ها در فنلاند چیز تازه ای است . درمیان این چهره ها ، هنرمندان و نام آوران ورزشی به راحتی از طریق مدیا خود را به جامعه میزبان معرفی مینمایند اما بخش علم و دانش را به سختی میتوان از لابلای اوراق روزنامه ها و مدیا پیدا نمود. روزنامه هلسینگین سانومات در شماره امروز خود۱۵.۹.۲۰۱۷ http://www.hs.fi/tiede/art-2000005367836.html مطلبی را درمورد ساتلایت و ماهواره کاوشگرعلمیی به نام سوئومی ۱۰۰ که به مناسبت یکصدمین سالگرد استقلال فنلاند ساخته شده و قرار هست که در آینده نزدیک بوسیله موشک از یکی از پایگاههای هوایی در هند به فضا فرستاده شودانتشار داده است ، در این دوکومنت با یکی از مهندسین جوان ایرانی فارغ التحصیل از دانشگاه صنعت و تکنیک ( آلتو) به نام امین مدبریان که در ساخت وپرداخت این ساتلایت یا ماهواره همکاری و مشاورت داشت صحبت کرده است .

”Satelliitti havaitsee Maan magneettikentän ja muokkaa omaa magneettikenttäänsä niin, että kamera osoittaa Maata kohti”, kertoo satelliittia rakentamassa ollut tutkimusassistentti Amin Modabberian.

« امین مدبریان ، یک دستیار تحقیق در ماهواره سوئومی ۱۰۰ می گوید: "ماهواره میدان مغناطیسی زمین را شناسایی می کند و میدان مغناطیسی خود را تغییر می دهد به طوری که دوربین به زمین اشاره می کند." »

در حال حاضر در اغلب نهاد های دانشگاهی و علمی و پزشکی در فنلاند انسان مواجه با چهره های جوان از نسل دوم و سومی های مهاجران ایرانی میشود . چهره هایی که مطمئنا میتوانستند به عنوان سرمایه های انسانی و ملی برای رشد و پیشرفت و تعالی و تکامل درکشور و سرزمین آبا اجدادی خود مؤثر و مفید باشند اما حاکمیت سیاه ارتجاع مذهبی چنین امکان و نعمتی را از ایران دریغ نموده است . با لعن و نفرین بر خمینی عامل حاکمیت سیاه ارتجاع و استبداد بر کشور عزیزمان ایران برای امین مدبریان و سایر جوانان دانشمند ایرانی در فنلاند بهترین ها را آرزومندم .





همسایه های ما !



همسایه های ما  !




فنـــــــلانـــدیها !

خانم پیر همسایه بغلی ما بعد از ۱۵ سال هنوز نمیتواند اسم من را درست تلفظ کند و ..... را باگّیری میگوید . او که بر عکس بسیاری از فنلاندیها کمی خارجی جوشتر و بسیار تمیز و جمع و جور کن و منظم و موقر است ، گاهی شاید هم به رسم کنجکاوی اعمال و حرکات من را که اغلب در حیاط خانه مشغول کارهای باغچه و جمع و جور کردن و سامان دادن باغچه ها و چمن ها هستم را زیر نظر دارد . در این آخرین کنجکاوی اش متوجه میشود که من پس از جمع آوری کردن برگهای زرد پیردرخت بلوط وسط حیاط ، آنها را هل میدهم به زیر بوته ها و درختچه های یاس حول و حوش باغچه و کار را به قول خیاط های مشهدی قلفتی ( قابلمه ای ) و به قول خودمان روسی کاری ول میکنم و میسپارم به امان خدا.او طبق معمول که باز به قول ما مشهدیها نوخوت ( نخود )توی دهنش نم نمیکشه و باید زود تا یادش نرفته تذکر های فنلاندی مآبانه اش را بدهد کار خودش را ول میکند و با شتاب میآید نزدیک دیوار چوبی مرزی بین حیاط ما و خودش و میگوید ،( باگّیری ) باز که تو داری برگها را میچپونی زیر درختچه ها….. و این مطلب را طوری ادا میکند که انگارعمراً به من می گفته و من لجوجانه به حرفش وقعی نگذاشته و همان کار خودم را میکنم . او در ادامه طبق روال همیشگی مثل اغلب فنلاندیها که وقتی میخواهند یک چیزی و یا مطلبی را توضیح بدهند ، با این جمله شروع میکنند که ما فنلاندیها این کار را نمیکنیم و یا ما فنلاندیها اینجوری نمیخوریم و یا این جوری فلان و بهمان ….. میکنیم و یا نمی کنیم ، یعنی این جمله ( ما فنلاندیها ) را اغلب در اول مطالبشان میآورند و یا به صورت دیگر، میگویند ، در فنلاند ! ما چنین و چنان میکنیم ..…یا نمی کنیم ..! باری او در حالی که دستهایش را همراه با بیلچه ای که دردست داشت به کمرش زده بود با مهربانی ادامه داد که ما فنلاندیها هیچوقت برگها را زیر درختچه ها قایم نمیکنیم در فنلاند آدم برگهایش را پس از این که جمع کرد میریزد در کیسه ای و میبرد در محلی که برای همین کار برای جمع آوری برگهای پاییزی درست کرده شده . !!!!!! و تا آمد که ادامه بدهد در فنلاند….! من زودتر با گفتن این که آنلی مواظب باش به اون چوب تکیه نده که داره میفته حواس اورا از ادامه در فنلاند و ما فنلاندیهایش پرت کردم و رفتم برای ادامه کارم اما او همچنان به طرحاتش ادامه میداد که ….. چون تو الان زحمت کشیدی آنها را جمع کردی ولی تا بعد از ظهر دوباره باد میآید و باران و باز این برگها در سطح حیاط و باغچه پراکنده میشوند و کار تو میشود دوباره و چند باره کاری !! .ما در فنلاند اینکار را نمیکنیم …!!!! او هیچ غرض و مرضی نداشت و واقعا صمیمانه میگفت و این قدر هم برای من شرقی شاید عقل قائل نبود که شاید من موقتا این ها را جمع کردم تا بروم و کیسه ای بیاورم و برگها را سرجمع کنم تا به مرور کیسه پر شود و بعد منتقلشان کنم به محلی که در ته حیاط خانه ام برای همین کار درست کرده ام .اصلا برای همین که باد آنها را نبرد و پراکنده نکند میدادم زیر بوته های یاسی که دور باغچه نشسته هستند . او همین کار من را دیده بود و فکر کرده بود که ما شرقیها کار همیشگیمان قایم کردن تضادها و لاپوشانی کردن واقعیات و ماست مالی کردن هرکار و گذراندن موقت خرمان از پل است و فاقد عقل اساسی کاری و درستکاری . از خانم آنلی همسایه مهربان همیشه تشکر میکنم و با خنده و به رسم خودش که در این نزدیک سی سال زندگی در فنلاند کمی از آن را یاد گرفته ام برایش توضیح میدهم که حتما این کار را میکنم و خوبست که فنلاندیها کاری نمیکنند که دوباره کاری و چند باره کاری در خودش داشته باشد و کارشان را اساسی انجام میدهند و به قول ما ایرانیها استخوان را لای گوشت نمیگذارند و خدا پدرش را بیامرزد که باز بی تناقض تذکری میدهد .

یک خاطره و یک درس برای خودم !




یک خاطره و یک درس برای خودم !




یک خاطره و یک درس برای خودم !


تقریبا به دیدن هر روزه اوللی OLLI پسرِ جوانِ فنلاندی راننده شرکت باربری عادت کرده بودم ، او اجناس سفارشی ما را که هر روز با کشتی از سوئد میآمد با کامیون از بندر جنوب شرقی هلسینکی به انبار شرکت ما در غرب هلسینکی میآورد. من به نوعی با او به قول ما مشدیها یوخلا شده بودم و هوای اورا داشتم که بارِ ما را به موقع بیاورد . هر روز بین ساعت یک تا دو بعد از ظهر با کامیونش جلو انبار شرکت ما حاضر بود و با عجله و مهارت لاواها ( تخته هایی که روی آن اجناس سنگین را میگذارند و با لیفتراک جا بجا میکنند و من معادل فارسی اش را فراموش کرده ام ، پال ، به زبان سوئدی ) را با لیفتراک بلند میکرد و میآورد داخل انبار و در نهایت قبض های رسید را به دفتر من میآورد و من امضا میکردم و او با عجله و خندان و خوشحال میرفت ، حالا من گاهی هم به رسم مشدی بودنم یک چاق سلامتیی اضافی هم با او میکردم اگر چه او به خاطر عجله کاری اش دل و دماغ این جور برخوردها را هم نداشت . من بلافاصله همکارانم را بسیج میکردم و بارها را تخلیه و بسته بندی میکردیم و قبل از ساعت ۴ باید همه سفارشات بسته بندی میشد که ماشین پست ساعت چهار برای بردن آنها میآمد و سبدهای بزرگ حامل بسته بندیها را با خود می برد و تا فردا قبل از ساعت ۱۰ به همه مشتریهای سفارش دهنده در هرجای فنلاند میرساند . این سرعت کار ما در واقع یکی از رموز موفقیت ما در رقابت با رقیبانمان در بازار فنلاند بود . بنا بر این برای این که کار ما در ریل ارتقاء جریان داشته باشد و بازهم بخش بیشتری ازبازار را بگیریم ، سعیمان بر بازهم سرعت بیشتر دادن بکارمان بود و ایجاد امکاناتی که به کارمان سرعت بدهد مثل استخدام بیشتر نفرو ….. اما بازهم گاهی عقب میافتادیم و اجناس سفارشی به دلیل دیر آمدن از بندر تا ساعت ۴ آماده نمیشد.
یک روز که اوللی Olli بارِ ما را آورد و تحویل داد ، به او گفتم چرا بارِ ما را ساعت یازده نمیآوری مگر کشتی ساعت ۱۰ به بندر نمیرسد ؟ خب یک ساعت هم تخلیه و ترخیص طول میکشد و نیمساعت هم طول مسیر راه، حد اکثر یازده و نیم باید این جا باشی . من یک نوع سر به هوایی را در کار او میدیدم که اگر برخورد درستی میکردم این سربهوایی شاید رفع میشد و او زود تر بارِ ما را میآورد . اوللی Olli لکن توضیح داد که بعله چنین است اما بار ها به ترتیب تخلیه وترخیص میشود و خارج از نوبت نمیشود . به او گفتم که چرا میشود! اگر تو بخواهی میشود ! و میتوانی خارج از نوبت ! بارِ ما را از میان دیگر بار ها زود تر بیاوری ،من در واقع از روی همان تربیت و فرهنگ شرقی ام چنین گمانی داشتم و در ادامه حرفهایم ، نمیدانم چرا!!! به صورت اتومات دست کردم در جیبم و یک پنجاه یوروئی به او دادم و گفتم که این هم پول یک قهوه برای تو ، برو یک قهوه هم بخور و از این به بعد بارِ ما را خارج از نوبت و زود تر بیاور !!!!!. اوللی پنجاه یوروئی را از من گرفت و نگاهی به آن انداخت و با کمی گیجی رابطه این پنجاه یوروئی را با زود آوردن بار نمیفهمید و شاید هم کمی با دلخوری از در بیرون رفت و من و منشی وحسابدار هم به کار خودمان مشغول و همکاران هم شروع به بسته بندی کردن سفارشات در محوطه انبار ...اما کمتر از ده دقیقه نگذشته بود که مجددا در دفتر من باز شد و اوللی Olli با عجله وارد شد و یک مشت مخلوط اسکناس و پول خرده را ریخت روی میزمن وبا گفتن کیتوس کیتوس کاهْویستا( از قهوه متشکرم …..) میرفت که از دفتر خارج شود . اورا صدا کردم و پرسیدم این پولها چیست و او مؤدبانه گفت رفتم قهوه خوردم و شد دو یورو! و این هم باقیمانده پول شما هست ! و با عجله رفت و فرصت بیشتری به من نداد که بیشتر بپرسم و یا ………!!!!!! من هاج و واج وسط دفتر ایستاده و نمیدانم چکار کنم ….اوللی Olli همین را به سادگی گفت و رفت اما سقف دفتر که هیچ، سقف انبار که هیچ، سقف همه آن ساختمان ده طبقه که هیچ ، انگار همه سقف های دنیا بر سر من آوار شد….. بد ضربه ای بود!! گیج کننده و نمیتوانستم متوجه باشم که چیست !!؟ فقط در لحظه یک حالی شدم! یک ضعف و رخوت عجیبی بر تمام بدنم مستولی شد و نتوانستم به ایستم و دریک حالت بیوزنی و امتداد نگاهم که از ورای شیشه های بزرگ دفترکارم به دوردستها بود، یکی دردرونم میگفت که چه کردی!!!!!! تو رشوه دادی ،‌برای رسیدنت به هدف ، رشوه دادی ...رشوه دادی ..رشوه .... به کسی رشوه دادی که هیچ ذهنیتی برای آن نداشت. تو خود مدعی مبارزه با مفاسد اجتماعیی حاصل از طبقاتی شدن جامعه ات بودی و بهای آنرا هم تا حد و اندازه ای پرداختی! چطور حالا خودت برای پیش بردن کار و گذراندن خرمرادت از پل به این گونه فسادها متوصل میشوی !! اوللی Olli نشان داد که اساسا با مقوله رشوه بیگانه است و نمیداند که چیست ،به خودم فشار میآوردم و می اندیشیدم که انسان سالمی را در یک سیستم سالم میخواستی فاسد کنی مثل خودت که ساخته و پرداخته یک سیستم و فرهنگ غیر سالمی و نشستم پشت میزکارم و لحظاتی سرم را روی میز کارم گذاشتم و فکر میکردم . به شدت پشیمان شده بودم و از خودم و دنیای خودم خجالت زده شدم . من برای پیشبرد کار و هدفم به کار کثیفی مبادرت ورزیده بودم ، رشوه دادم .رشوه گیر! تنها مقصر نیست رشوه دهنده بد تر از آن است. هیچ کس ذاتا دیکتاتور و فاسد متولد نمیشود من هستم که این امکان را به او میدهم و او را فاسد میکنم من ، بادروغم ، با غلو کردنم ، با رشوه دادنم ، با تعریف و تمجید الکی و با حرف های صد من یک غاز و همه برای لحظه ای راه افتادن کارم……. . آری من ستم دیده به همان اندازه ستمگر در بوجود آوردن جامعد فاسد مسؤلم . اوللی درس بزرگی به من داده بود که هیچ معلم و استاد و ملایی نمیتوانست به این زیبایی به من بیاموزد شاید خود اوللی Olli هم متوجه درس بزرگی که به من داده بود نبود اما این اقدام او سخت در من مؤثر واقع شد. من در واقع به او رشوه دادم و او را تشویق کردم به انجام یک عمل خلاف ، و فساد و فساد دقیقا از همین نقطه ورود پیدا میکند . نمیخواهم بگویم که فنلاند بهشت برین است و این جور مسائل در آن جایی ندارد گو این که طبق گزارشهای روزنامه های خود فنلاند که رانت و رانت خواری در این جاهم به شکلی اگرچه بسیار ضعیف اما وجود دارد لکن در مقایسه با کشورهایی که آبشخور تربیت فرهنگی و اجتماعی ما است تفاوت از زمین تا آسمان است .