جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ دی ۵, سه‌شنبه

روشنفکران



روشنفکران !









روشنفکران
باقر رئیس الساداتی
۲۷.۱۲.۲۰۱۷
فنلاند
خانم مینا اسدی در سخنرانی خود میگوید که امروزه در جوامع انسانی انتظار از روشنفکران ، این بوده و هست که 
همیشه در جلو مردم حرکت کنند و راهنمای توده های مردم باشند برای ایجاد اتحاد و صیقل دادن انگیزه های انسانی
مردم برای مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی . او در این باب مثالهایی از ادوار مختلف تاریخی جوامع اروپایی 
میآورد ودر ادامه میگوید اما روشنفکران ما نه تنها به این وظیفه مهم خود عمل نمیکنند ، که خود نیز مانع اتحاد و
حرکت و جنبش مردم میشوند . او با ردیف کردن مثالهایی از نقش بازدارنده این قبیل روشنفکران تفرقه افکن و موفقیتهای
وزارت اطلاعات آخوندها در بازی گرفتن آنها در سرکوب داخلی از یک سو . و از سوی دیگر بهره مند شدن از لابی گری 
های آنها در نزد غربیان و رونق دادن به خط مماشات این دولتها با استبداد دینی اشان ، میگوید که در واقع رژیم آخوند ها
توانسته است به خوبی این قبیل روشنفکران را به شیوه های مختلف با تطمیع و تهدید به خدمت خود در آورد و از آنها راهبندی برای
ترمز شتاب حرکتهای آزادیخواهانه و عدالت طلبانه اجتماعی استفاده کند . او در ادامه میگوید که هم شما روشنفکران
باجو سازی های خود مانع از آن شدید که حتی آدمی همچون من علیرغم عشق وافرم به هنر خانم مرضیه وعلاقمندی بسیارم 
به این بانوی هنرمند وطنم،  خودم را از دیدن کنسرت او فقط به فقط به خاطر هواداریش از مجاهدین محروم کنم و برای
دیدن کنسرت او به سالن اپرای پاریس نروم ..چرا ! ؟ زیرا که شما روشنفکران و چپها او را حامی مجاهدین و سیاستهای
مجاهدین معرفی میکردید و مجاهدین را هم متهم به سکت و فرقه .......
من فکر میکنم که یکی از مخاطبین خانم اسدی به عنوان یک روشنفکر چپ باید خود ایشان باشند !
خب اگر قرار باشد روشنفکران در جلو مردم باشند و جوسازیها و توطئه های دشمنان مردم را نقش بر آب کنند چطور است
که خود ایشان تحت جو سازی دیگران قرار گرفته و وظیفه ای را که خود برای روشنفکران دیکته میکنند درمورد خود 
به فراموشی میسپارند . مگر قرار نیست که روشنفکر دنباله رو نباشند و در جلو و خط شکن و تابو شکن باشند .
پس این تئوری درست خود را با محروم کردن خود از کنسرت خانم مرضیه در درجه اول خودشان نقض میکنند.
مگر غیر از این بود که با رفتن به کنسرت هم خود با فضای خوب و انگیزاننده این کنسرت هماهنگ میشدند و هم
به مقوله اتحاد و اتفاق زمینه عملی و اجرایی میدادند . با عث تشویق دیگران به اتحاد و باهم بودن در برابر استبداد
با حفظ پرستیژهای اعتقادی و سیاسی خود .
درادامه میگوید تعدادی  ( با پوزش از خوانندگان محترم ) جاکش های سیاسی جلو افتاده اند و در این چهل سال حاکمیت
مرتجعین این چاقوکشان و الوات چاله میدانی تسبیح بدست و گردن کلفت را در خم رنگرزی انقلابی و اصلاح طلبی و
اصول گرایی و قس علیهذا  … رنگ میکنند و مردم را دچار توهم و سردرگمی مینمایند .
خب البته که با سرقت انقلاب مردم ایران در سال ۵۷ بوسیله آخوندهای دجال ، حاکمیت دجالانه فرهنگ دجالیت خود را
نیز اعمال نمود و در اثر آن همه چیز وارونه شد حتی واژه های سیاسی ، بله این درست است در چنین حاکمیتی نه اصول
معنی دارد و نه اصلاح و نه انقلاب و نه رفورم ....همه چی بر عکس .. حال باید دید که این جاکشهای سیاسی به قول این
سرکار بانو، ابزار کاری جاکشی اشان چه بوده است که توانسته اند زیر پای جنبش مردم ایران پوست خربزه بیندازند.
این جاکشهای سیاسی کسانی جز چپهای با برند های گوناگون اصلاح طلبان به اصطلاح چپ حکومتی، ملی مذهبی های
نه ملی و نه مذهبی و جاکشکهای تولیدی جاکشهای برند چپ میباشند و بس !!! که در این چهل سال اخیر بیشترین خاک
را در چشم مردم ایران پاشیده اند و اصلی ترین نیروی محرکه جنبش آزادیخواهی و عدالتخواهی را که جوانان باشند
زمینگیر نموده اند.
برای این که فقط یک نمونه از کار این جاکشهای سیاسی را که پر بی ربط هم به مثال خود خانم اسدی نیست در این جا
بیاورم بر میگردم به همین موضوع کنسرت خانم مرضیه که حسرت شرکت در آن به خاطر جوسازیهای روشنفکرانه
خارجه نشینان به دل خانم اسدی مانده است . هنوز چندی از کنسرتهای فوق موفق خانم مرضیه نگذشته بود که رژیم ،
 بانو دلکش ،هنرمند دهه های سی و چهل را که پیر و فرتوت شده بود به رقابت با خانم مرضیه و خنثی کردن کنسرت های 
مقاومت ایران ، راهی آمریکا و اروپا میکند و دستش را در دست بخشهایی از جاکشان راست سلطنت پرست  و چپ چپول میگذارد و آنها با برگزاری چند کنسرت برای او در آمریکا میروند که اثر
عظیم کنسرت های مقاومت برای خانم مرضیه را در جهت اقبال مردم به مقاومت خنثی کنند.
به هر دلیل این کنسرتها در آمریکا مورد استقبال هموطنان قرار نمیگیرد تا جایی که تور اروپایی آن را برای بیشتر
نشدن فضاحت و آبروریزی سیاسی برگذار نمیکنند. اما در همان ایام باید پیک جاکشان را میخواندی و تیترها
و داستانها و خاطره نویسیها و مقایسه هایی که بین این دوبانوی محترم و سالخورده هنرمند وطن به قلم تحریر درآورده
بودند را می دیدی . چه تحلیلهای آبکی طبقاتی از شخصیت و زندگی این دوبانوی هنرمند که مثلا دلکش خواننده مردم در کافه
و کاباره بوده و هوادارنش هم توده های مردم و توده ای ها....... و مرضیه خواننده برای از ما بهتران و مذهبی و چه و
چه و هوادارانش پولداران و لابد مجاهد ها .
چاکشکها هم که ساخته و پرداخته مشترک دستگاه اطلاعات رژیم و چپول های عاشق روس بودند و هستند نیز به همین منوال
آن چه که در کشکول خباثت و دنائت و رذالت خود داشتند به سر و روی این بانوی هنرمند به خاطر هواداریش از مجاهدین
نثار نمودند.

حالا مسئله این است که آیا به گفته های خود ایمان و اعتقاد داریم یا خیر،  و تریبونها را به همان راه و رسم روشنفکری
اشغال میکنیم و حرفی میزنیم بدون پذیرش هیچگونه مسئولیتی. اگر این حرفها مسئولیت و ارزشی دارد مردم باید اثر و
نتیجه آنرا در عمل مشخص ببینند وگرنه طشت رسوائی این گونه چپول بازیها مدتها است که ازبام فرو افتاده است.    

۱۳۹۶ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خاطرات یلدایی ۲ !




خاطرات یلدایی ۲ !





خاطرات یلدایی ۲ !


حاج اسمعیل در امیرنشینهای مختلف حاشیه خلیج فارس عمری را سپری نموده است ، کار کرده است و زحمت کشیده است ، تجارت و داد و ستد نموده تا این که حالا بعد از دهها سال زحمت کشی توانسته است مال و منالی سرهم کند و یک زندگی طراز خلیجی برای خودش بسازد . حاج اسمعیل کار زیادی نکرده است جز فراهم کردن چهار خانه و هرکدام با چیزی نزدیک به هفتصد متر زیربنا !! دو خانه برای دو همسرش و دو خانه برای دو عسل پسرش . دخترانش را هم که شکر خدا مسئولیتی در قبالشان ندارد و به خانه شوهر فرستاده است و کاری به کارشان ندارد ، یک دوجین شرکتهای اسمی یعنی شرکتهایی که مال دیگران است و امتیاز اسمی اش در قبال درصدی از درآمد به اسم حاج اسمعیل  .( در امارات هیچ خارجیی حق تأسیس شرکت به نام خود ندارد مگر در چارچوبه مناطق آزاد .بنا بر این تجار خارجی شرکتها را به نام مواطنین یا شهروندان اماراتی در قبال پرداخت درصدی از سود شرکتها به آنها به ثبت میرسانند.به همین خاطر بسیارند اماراتی هایی که از قبل این شرکتها درآمدهای هنگفت بدون زحمت دارند . )   آن طور که ما شنیدیم و بعدا هم دیدیم همسر دوم حاج اسمعیل از اهالی شیراز است  و این اواخر یعنی بیست ، بیست و پنج سالی پیش به عنوان هووو به سر همسر اول حاج اسمعیل نازل و آوار شده است . حال ما اصولا کاری به کار این حرفها نداریم  و دماغمان را در زندگی مردم دراز نمی کنیم ، اما همّ و غمّ مان شامی است که از طرف همسر اول حاج اسمعیل که بانویی از اهالی خلیج است دعوت شده ایم تا در یک فضای گرم و گیرای خلیجی به اتفاق سایر اعضای خانواده حاجی صرف کنیم و علاوه بر آن به کنجکاوی خودمان هم در مورد چگونگی زندگی یک خلیجی اورژینال و اصل پاسخی درخور داده باشیم .باری......
حالا این که خانه حاجی در امیرنشینی غیر از دوبی هست و باید چیزی حدود یک ساعت با کم و زیادش رانندگی کنیم ، این مورد هم مزید میشود بر جالب تر شدن سفرمان و پرهم ناراضی نیستیم ، داستان اما از آن جا شروع میشود که ما به جای رفتن به خانه عصمت بانو همسر بزرگ حاجی اسمعیل که بعد ها شنیدیم فارسی را هم نمیداند و عربی صحبت میکند به فاصله یک دالان اشتباها به خانه ایران بانو ، خانم دوم و ایضاً سوگلی حاجی وارد میشویم .
ایران بانو لاکن که انتظار چنین میهمانانی را نداشت  و موضوع دعوت ما و آمدن ما به خانه همسر اول در کشاکشها و مبارزات روزمره بین هووها مخفی و سری نگهداشته شده بود ، ناگهان با ورود اشتباهی ما به دروازه خانه اش و فرو افتادن پرده اسرار همسر اول ، آنچنان شگفت زده و خوشحال میشود و آن چنان به سرعت آغوش مهرش را بروی ما میگشاید که من در همه عمرم کمتر دیده بودم .طرفه این که ایران خانم فارسی را به راحتی با لهجه زیبای شیرازی با ما تعارف و تکلف مینمود و بسیار خوشحال ، زیرا که بعد ها در درازی همین شب زیبا و گرم برای ماتعریف نمود که مدتهای مدیدی هم هست که از هم صحبت شدن با هموطنانش نیز، دچار محرومیت بوده است و سخت دلتنگ است ،
اوقدم ما را سخت گرامی میداشت که انگار فرشتگانی از عالم غیب به او وارد شده باشند آن چنان گرم و صمیمی ما را میپذیرد و به داخل میبرد که ما فراموش میکنیم که اساسا این بانو لکن آن بانوی دعوت کننده نیست و آن بانوی دعوت کننده همچنان در خماری ورود میهمانانش که ما باشیم به انتظار ما نشسته است .واویلا !!
همگان میدانند که در رسم و رسوم عربها و خلیجی ها مهمان یعنی چه و تا چه اندازه این مقوله ، مقوله ای حساس و به غایت دقیق است . حالا ما غافل از همه این داستان ها درخانه بزرگ  و بزرگ و بزرگ حاج اسماعیل که هرچه از بزرگی آن بگویم کم است نشسته و با ایران بانو آن چنان فضای گرم و گیرای مخلوط جنوبی و خراسانی راه انداخته ایم که پاک غافل شده ایم از نگرانی های حاج اسمعیل .
فقط حاجی است که میداند چه فاجعه ای بوقوع پیوسته است و این هم اوست که باید بهای آن را نیز بپردازد ، خدا عاقبتمان را به خیر کند . عصمت بانو غذا تهیه کرده بود ، خانه آراسته بود ، و تنها پسر و دخترانش را صدا کرده بود !!و در هیجان ورود میهمانانی خارجه نشین ..... شاید جملاتی را هم به فارسی تکرار کرده بود ...و در رؤیاهایش چه پزها و چه درسهایی از پیچیدگیهای عالم هوو داری  به هوو خواهد داد ..... !!؟  اما حالا مهمان !  تو بخوان توپ !! درست بغل گوشش در میدان حریف است .
رفت و آمد های مشکوک پسران و حاج اسمعیل و سر و صدا هایی به زبان عربی از نقاطی نه چندان دوردست ها حکایت از شروع داستانهایی میداد که داستان سرایش کسی نبود جز بانو عصمت خانم همسر جلیله حاج اسمعیل .لکن چشمتان روز بد نبیند ........تو بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
بگذریم و وارد حریم خصوصی مردم نشویم . باری بعد از پایان ماجرا هایی که تعریف کردنشان چنگی به دل نمیزند و حاصلی جز ملالت وغصه ندارد ،   ایران خانم برای ما تعریف کرد که در شیراز معلمی میکرده است تا این که به قول او دست غدار روزگار او را بیکار میکند و حامیان خانوادگی خود را نیز از دست میدهد و درنهایت چرخ زمانه او را در سر راه حاج اسمعیل قرار میدهد و اکنون بیش از ۳۰ سال است که در نا کجا آبادهای خلیج روزگار میگذراند ، روزگار را ببین که حاجی به خاطر پسرزا نبودن همسرش با ایران خانم وصلت میکند و او برای حاجی پسری به دنیا میآورد کاکل زری و شگفتا که به فاصله چند ماهی بعد همسر اول نیز پسری سر هفت دختردندون مروارید ، تقدیم حاجی میکند و حالا آب بیار و حوض پر کن ! . اما چه غم اگر حاجی ، حاجی است میداند که شتر ها را کجا بخواباند وختم غائله را نیز چگونه به خیر بگرداند .
این حاجی و همه دیگر حاجی های خلیجی  ومسلم در همه پهنه کشورهای مسلم ،  اصولا در غیبت حد اقل قوانین حامی حقوق زنان در آن سر زمین ها ، دست بازی برای اجرای بسیاری از منویات وتمایلات مردسالارانه خود دارند .تازه این حاجی از نوع انسانهایی است که رشته های معرفت انسان بودن را در خود تمام عیار قلع قمع ننموده است و در چارچوب وفاداری به باورهای خود حقوق همسران را ملاخور نمیکند.به همین دلیل !  زمین وسیعی را به قیمت بسیار ناچیز از دولت دریافت میکند و در چهار گوشه آن چهار قصر مانند ! درست میکند دو برای دو همسر و دو برای دو پسر کاکل بسر و نه هیچی برای دختران ، زیرا که سهم آنان را درغالب جهیزیه پیش پرداخت نموده و بقیه اش هم جیب شوهرانشان و مهریه !!!!  .
در وسط زمین استخری و باغچه هایی در اطراف و نهایتا مجموعه ای پارک گونه . خانه ها تماما از سنگ مرمرناب ، دیزاین و نما منطبق با زیباترین ها در کشورهای مدرن ولی درعین حال با حال و هوای قصر های علی بابایی !! و چهل دزد بغدادی ، حتی رنگ دیوارها از نوع رنگ بازتاب دهنده نور روز در شب اما به سیاق عربی  ! همان چیزی که براستی خود حاجی چیزی از آن نمیداند !! .... واو ....!!! چه خانه هایی ...در وسط بر و بیابان .  در گوشه ای از محوطه پارک گونه قصرها ،  انبار گونه هایی هم برای بسر بردن  موجوداتی به نام خدمت کاران از زن و از مرد ، مردان و زنان بیچاره بی هویتی،( کارگران خارجی در کشورهای خلیج بی هویت هستند زیرا که شرکتهای کارفرما پاسپورت و مدارک حاوی هویت آنها را ضبط میکنند که آنها با تمام وجود و نیاز و به خاطر ترس از اخراج اوامرکارفرما را با حد اکثر توان انجام دهند. هرگونه تخطی از اجرای اوامر صاحب و کارفرما باعث انفصال از کار و زندان و خروج بدون هیچگونه حق و حقوق از امارات خواهد شد  ) از بنگلادش و آسیای جنوبی وآفریقا و قس علی هذا .
حاج اسماعیل اما با خوشحالی و شعف زیاد همه سمب و سوراخهای خانه های زیبایش را با غروری مثال زدنی به ما نشان میدهد و ما به ایران بانو  خانه زیبایش را تبریک میگوییم ولی او با افسوس میگوید که چه تبریکی کاکو! من به جز از همین اتاق دم دری از هیچ کدام دیگر نمیتوانم استفاده کنم کاکو !. نگاه کن به پاهایم که راست نمیشوند و دردشان جانی برایم نگذاشته است حتی یکی از این پله های زیبای مرمری را نمیتوانم بالا بروم و روی زمین میخزم. این خانه به چه کار من میآید کاکوجان . اما خب خوب است برای عسل پسرم و عروسی که او بزودی به خانه خواهد آورد شکر خدا ناشکری نمیکنم کاکو .
پاسی از شب گرم و زیبای خلیجی گذشته است که حاج اسمعیل مهربان و عیالات گل و عسل پسرها و دندون مروارید دخترهایش که ابدا خود را به ما نشان هم ندادند را به خدا میسپاریم و بر میگردیم با انبانی از خاطره مهمان نوازی بی حد و حصر این مردم زیبا به هر حال !.

شعائر در میان مجاهدین !




شعائر در میان مجاهدین خلق !







شعائر در میان مجاهدین خلق !

باقر رئیس الساداتی 
۱۹.۱۲.۲۰۱۷
فنلاند
با آقای (ه )‌بارها و بارها سر موضوعات مختلف سیاسی بحث و مجادله کرده بودیم و همیشه هم در نهایت در مورد مبارزه با ظلم و استبداد با کمی تفاوت در روشهای این مبارزه به نقاط مشترکی میرسیدیم .او انتقاد های خود را به شیوه های مبارزه مجاهدین در برابر استبداد و بیعدالتی آخوند ها در ایران داشت و دارد و من هم استدلالهای خود را برای درستی این مبارزه و  حق بودن آن داشته و دارم .اما در نهایت هر دوی ما به این که در شرایط موجود و در عالم واقعی  مجاهدین تنها نیروی سازمان یافته سیاسی حاضر در صحنه مبارزه هستند اتفاق نظر پیدا میکنیم و هر بار هم اگرچه مباحثه به خیر و خوشی پایان پیدا میکند اما در ملاقات بعدی که معمولا خیلی هم دیر اتفاق میافتد باز میبینم که احمد پوده .....همان که بوده !!!!! روز از نو و روزی از نو و سئوالات ومجادلات جدید  .
این بار اما بحثی را که دوست عزیزم آقای ه که خود از پیروان اهل سنت است مطرح میکرد بحث قدیمی مجاهدین بود و مسلمان بودنشان . از نظر او اسلام مجاهدین در واقع وسیله ای هست برای رساندن آنها به اهداف سیاسیشان  و نه یک اعتقاد اصیل وعمیق به اسلام محمدی. بگذریم که نگاه آقای ه به اسلام اصیل و عمیق محمدی چه جور نگاهی است که در نهایت از دید سید قطب و حسن البنا میگذرد ( آن چه که هم اکنون خامنه ای پرچمدار آن است ) اما خب نظری است دیگر و پاسخی درخور لازم . 
از آقای ه علت چنین برداشتی از اسلام مجاهدین را که پرسیدم او به جای ارائه سند و مدرکی علمی و عملی قابل قبول عدم الزام مجاهدین را به شعائر به عنوان دلیل بر روی میز گذاشت . و در مقابل سئوال من مبنی بر این که آیا او خود در میان مجاهدین بوده و عدم الزام مجاهدین به شعائر را دیده است یا خیر او اشاره به دوستانش میکند که علیرغم مجاهد بودن الزامی به شعائر ندارند و نام چند هوادار مجاهدین را به وسط میآورد . او میگوید که فلانی و فلانی در مدتی که میهمان من بودند نماز نمیخواندند و الزامی هم به رعایت برخی شعائر دیگر اسلامی نداشتند. 
تازه من متوجه شدم که دوست عزیزم اساسا در اطلاعات سیاسی خود در مورد مقوله احزاب و سازمانهای سیاسی دچار کم اطلاعی است و تفاوت هوادار یک حزب و سازمان سیاسی را با یک کادر و عضو آن نمیداند .
 وقتی که برای او از مانیفستی که رهبری مجاهدین خلق برای مجاهد خلق بودن مینویسد و صادر میکند و مسلمان بودن و الزام عملی به شعائر اسلام را در ظاهر و باطن اولین گام و شرط لازم برای ورود به جرگه جهاد از نوع مجاهد خلق بودن بر میشمارد دیگر جایی برای یک مجاهد خلق نمیماند که الزام عملی به شعائر ایدئولوژی اسلام نداشته باشد . 
اما نباید فراموش کرد که البته این الزام شامل هیچکس دیگری که میخواهند مبارزه کنند و در جریان مبارزه از آرمانهای آزادی خواهانه  و عدالت طلبانه و نفی استثمار مجاهدین خلق حمایت کنند نمیشود. هواداری از خط مشی سیاسی یک حزب و سازمان یک چیز است و عضویت و کادر بودن در آن سازمان چیز دیگری .
در ادامه گوشه ای از خاطرات خودم در عراق را بازگو کردم که وقتی که در عراق در کسوت یک هوادار مجاهدین خلق در لباس رزمنده ارتش آزادیبخش ملی ایران به محوریت مجاهدین خلق ایران قرار داشتم همسنگرانی از میان هموطنان معتقد به سایر ادیان و مذاهب وجود داشتند که دوش به دوش بازو در بازو بر علیه استبداد آخوند ها با سپاه ضد مردمی حافظ منافع آخوند ها میجنگیدیم ، هموطنان اهل سنت ، شیعه ، بهایی !! ، مسیحی ، ارمنی و مارکسیست !! همه و همه هم صدا و یک صف در برابر ظلم آخوند های وطن بر باد ده . 
تعریف کردم که فرمانده خود من یک هموطن بلوچ از اهل سنت بود . استبداد استبداد است و ظلم ظلم و جنگ علیه مستبدین و ارتجاع وظیفه اول انسان و انسانیت . 
من و آن دوستانی که الزامی به شعائر نداشتند ،هواداران مجاهدین خلق هستیم و نه اعضا و کادر های مجاهدین خلق !! به زبان دیگر آری ما مجاهدیم به شکل اعم یعنی کنشگریم کنشگر سیاسی و اگر لازم شد در جای خود نظامی اما نه مجاهد خلق معنی اخص .


۱۳۹۶ آذر ۲۷, دوشنبه

من ارنستو هستم !




من ارنستو هستم !











من ارنستو هستم !

باقر رئیس الساداتی 
۱۹.۱۲.۲۰۱۷
فنلاند .

شرکت در مراسم و میتینگهای مجاهدین همیشه خیرات و برکات و آموزشهایی برای من در بر داشته است

برای همین هم همیشه تا جایی که امکانات و وقت و فرصت ها اجازه بدهد آمادگی شرکت در این میتینگها و مراسم و راهپیماییها را دارم و از آن استقبال میکنم.هر بار هم اما چیزهای جالبی برایم پیش میآید که ارزش نقل کردن آن را برای خانواده ام در برگشت دارد.
بگذریم که این بار کل پروسه شرکت در این تظاهرات را به لحاظ خاص بودن وضعیت آب و هوایی چه در فنلاند و چه در پاریس و کل اروپا میتوانم به یک عملیات تمام عیار تشبیه کنم .اما درحاشیه پروسه مزبور مثل همیشه شوق دیدار و ملاقات همسنگران و همرزمان در قالب مقاومتی که بیشتر از سه دهه پرخروش و پرتوان پرچم مقاومت را در دستان قدرتمند خود بر افراشته نگهداشته است انرژی لازم برای تحمل شدائد جوی که هیچ بل ایجاد روحیه ای مبارز و سلحشور را نیز در انسان بوجود میآورد . این بار در تظاهرات پر حاشیه پاریس به لحاظ وضعیت جوی بسیار خاص و باد و باران ، در کنار یکی از دلاوران همیشه حاضر در اغلب تظاهرات و میتینگهای مجاهدین ایستاده بودم . اسم او را نمیدانستم ولی همیشه از حضورش در میتینگها و تظاهرات کیف میکنم انرژی میگیرم . گاهی اوقات به نظر من انسانها اینطوریند یعنی خود به خود بدون این که خود ادعایی داشته باشند وجودشان انرژی بخش است و دیدنشان مفرح . بدون آشنایی قبلی به او سلام کردم و بلافاصله به او گفتم من یک خاطره از شما دارم که همیشه برای دیگران تعریف میکنم . برگشت به من نگاه کرد و طبیعی بود که من را نشناسد اگر چه بارها و بارها با یکدیگر در تظاهرات و میتینگها بوده ایم . من حتی تا آنوقت صدای او را هم نشنیده بودم اما حالا در کنار من و نزدیک من ایستاده و من شروع کرده ام با او به صحبت کردن. با لهجه ای به شدت شمالی میگوید چی بوده است آن خاطره و من با صدایی بلند که شدت تند باد و باران در حال وزیدن و باریدن را خنثی کند میگویم قضیه تظاهرات در آمریکا را میگویم یادت هست … و او که به مناسبتهای مختلفی شاید چندین تظاهرات را در آمریکا بوده است با صدای بلند و به شدت آهنگ دار شمالی میپرسد که کدام تظاهرات را میگویی . میگویم تظاهرات برای محکوم کردن ورود احمدی نژاد مموتی عظما به نیویورک …. با کمی فکر کردن میگوید آها..... مموتی نبود خاتمی بود و گفتم که شاید ! ولی خاطره بر میگردد به تظاهرات علیه مموتی و آمدنش به نیویورک . گفت من فراموش کردم داستان چی بود. گفتم جلو هتل محل اقامت این مزدوران خبیث تظاهرات میکردیم و پلیس به تو اخطار داد که زیاد جلو نروی و تو بر اثر شور و فتور و خشم و غرشی که داشتی نمیتوانستی خودت را کنترل کنی و بدون توجه به اخطارهای پلیس خشم و غضب خودت را از وجود این جانیان خبیث بروز میدادی و فریاد میکشیدی تا این که پلیس ها با خشونت به تو یورش آوردند و تو هم با شهامت بیشتر از خشم و خروشت عقب نشینی نمیکردی و مقاومت میکردی تا جایی که پلیسها چند نفری ترا به زمین زدند و دست بسته به ماشین پلیس بردندت . او با شنیدن این داستان ناگهان مثل این که چراغی در خاطراتش تابانده شود فریادی از شادی کشید و با لهجه شیرین شمالیش گفت آره به خدا یادم آمد و شروع کرد به تعریف بقیه قضایا در مرکز پلیس و اتفاقاتی که در آن جا میافتد و مقاومتی که میکند و در نهایت پلیسها شیفته شخصیت و منشش میشوند و با اقداماتی که مسئولین سازمان دهنده مقاومت انجام میدهند آزاد میشود و بقیه قضایا. آره او تازه حالا به من میگوید که اسمش ارنستو است و نه این که خانواده اش این اسم را برایش انتخاب کرده باشند خیر ! بلکه اسم او غلام ! بوده است ولی زمانه با قرار دادنش در مسیر مبارزه و مقاومت به او آموزش داده است که چرا نباید اسمش ارنستو باشد ارنستو چه گوارا نماد مبارزه و مقاومت خلقها در برابر استبداد زمانه ...چرا غلام ...نه من هرگز غلام نبوده و نیستم من ارنستو هستم می بینی که تیپ و قیافه ام هم همین را میگوید من عاشق آزادی و مقاومتم و البته که تا جان دربدن دارم با این ظلم و استبداد حاکم بر میهنم خواهم جنگید یا آنها سر ما بدار آونگ خواهند کرد یا ما سر آنها را به سنگ خواهیم کوبید .
 من ارنستو هستم !!!  .

۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

برقع !


برقع !




داستان برقع !

باقر رئیس الساداتی

۱۸.۱۲.۲۰۱۷

فنلاند

برقع !

در لابی هتل محل اقامتم در فضای خنک و معطر به عطر عربی  به  انتظار همسرم ایستاده ام که صدای سلام با لهجه گرم و زیبای مردم جنوب کشورمان از پشت سرم نظرم را به خود جلب میکند. به دنبال صدا برمیگردم که جواب بدهم میبینم خانمی برقع پوش که فقط چشمانش از میان شکاف برقع دیده میشود در مقابلم ایستاده است ! 

 آن چنان گرم و صمیمی احوال خود و همسرم را میپرسد که جای هیچ  شکی باقی نمی گذارد که از آشنایان یا اقوام باشد . دست و پایم راگم میکنم چون مدتها است که با چنین صحنه ای روبرو نشده بودم . با کمی تأمل سپاسگزاری میکنم و حالا نوبت من هست که احوال اورا بپرسم ...ولی من که او را نه میبینم و نه میشناسم ، احوال چه کسی را بپرسم ، 

هیچی پس بهتر است اول بدانم که با چه کسی روبرو هستم بنا بر این با نوعی شرم و خجالت میگویم که ببخشید ولی من هنوز سرکار را نشناختم . با حجب و حیای تمام میخندد و با همان لهجه تمام عیار جنوبی میگوید که همسر فلانی است و شاید اسمش را هم گفت ولی من خوب نفهمیدم .

 تشکر میکنم و متقابلا در حالی که نگاهم بر روی زمین است احوال خود و همسرش آقای فلانی را میپرسم و او به رسم تعارفات معمول محلی بعد از چاق سلامتی های رایج ، میخواهد از من قول بگیرد که حتما قبل از اتمام مسافرتمان به اتفاق همسرم به خانه شان برای یک میهمانی بروم و به دنبال آن خدا حافظی میکند و سلام برای همسرم میفرستد و لابی هتل را ترک میکند . 

دقایقی بعد آقای فلانی در لباس دشداشه و چفیه قرمز رنگ عربی با ظاهری برومند و قوی ظاهر میشود ، محکم دست میدهیم و خوشحالیها از دیدار یکدیگر ابراز میداریم آن چنان که سر و صدایمان شلوغی لابی را تحت الشعاهع خود قرار میدهد . عطر قوی عربیی را که استفاده کرده بود در مصافحه با من به لباس من هم منتقل نمود. بعد از خوش و بشی اولین چیزی که به نظرم آمد یک عذر خواهی بود که میبایست به خاطر نشناختن همسرش از او بنمایم .

وقتی که گفتم که ببخشید که همسرت را نشناختم ، با خوشرویی گفت که کدام یکشان را .... هووووم اوووم خب مگه .... چرا من دقت نکرده بودم که وقتی که خانم برقع پوش خودش را معرفی کرده بود اسمش را با دقت بیشتری گوش میکردم و به خاطر بسپارم و خب حالا اشکالی ندارد و با کمی تأمل میپرسم که مگر همسر دومی هم داری ... !!؟ با قاطعیت میگوید که خیر .... خب پس چی ... چرا میگویی کدامیکشان ...در پاسخ به شکل کاملا عادی میگوید خب به خاطر این که چهارتا هستند و بدن انتظار پاسخی از من قهوه ای را که سفارش داده بودم از روی میز برمیدارد و میهفد یعنی هوف میکشد و من هاج و واج هنوز از گیجی درنیامده و نگاهم بر روی او خشک شده است میگویم ....ببخشید ... منظورت را نفهمیدم یعنی چی چها تا ..... خیلی عادی و معمولی گفت که خ خب چهارتا دیگه نه !!!! مو چارتا زن داروم نه  !! میگوم کدوم یکیش نه ( به کسر ن که در لهجه جنوبی به دنبال آخرین حرف اضافه میشود ) 

جدی بودن کلامش وادارم کرد که از ادامه کنجکاوی ام منصرف بشوم و با عادی سازی بگویم که اوکی خب من نمیدانستم ببخشید و برای همین من از کجا باید بدانم که کدام یکیشان بود . من نشناختم و او بلافاصله گفت خب پس خوب است دیگرنه  ، برقع برای همین است نه !! پس معلوم میشود که او وظیفه خود را به خوبی انجام داده نه !! و تو هم عذر خواهی لازم نداری نه !!! 

۱۳۹۶ آبان ۲۴, چهارشنبه

انتخابات کمون در تورکو فنلاند



انتخابات کمون در شهر تورکو ! 




کاندیداتوری من برای انتخابات شورای کمون  در شهر تورکو
سال ۱۹۹۶ از طرف حزب سوئدی زبانان فنلاند دفتر تورکو به کاندیداتوری این حزب انتخاب شدم و در لیست انتخاباتی این حزب قرار گرفتم . در  جریان مبارزه انتخاباتی با یکی دیگر از خارجی تباران فنلاندی آشنا شدم و هردو برای انتخاب شدن در سطح شهر تورکو کمپین میکردیم .
برای اولین بار بود که در یک انتخابات دموکراتیک نه تنها شرکت داشتم که خود نیز به عنوان یک کاندید کمپین میکردم.    

۲۷ مین سالگرد ورود من به فنلاند


سالگرد ورود من و خانواده ام به فنلاند !




باقر رئیس الساداتی
فنلاند
۱۶.۱۱.۲۰۱۷
۲۶ سال قبل مثل چنین روزی وارد روستای دالزبروک  از توابع کمون دراگسفیارد شدیم. عکس فوق انعکاس ورود ما به عنوان اولین خارجیهایی که وارد این روستا شده ایم. تا این موقع هیچ غیر فنلاندیی برای زندگی به این روستا نیامده بود.
خارجیهایی از سایر اروپا هر ساله برای شرکت در جشن فستیوال  بالتیک جاز با کشتیهای و قایقهای شخصی خود به این روستا میآیند اما برای زندگی کردن این فقط خانواده من به همراه ۷ خانواده دیگر بود که به عنوان پناهنده سهمیه ای وارد این روستا شدیم. لعنت به خمینی و جانشینانش و هوادان فاشیست و مرتجع آن.