خاطرات یلدایی ۲ !
خاطرات یلدایی ۲ !
حاج اسمعیل در امیرنشینهای مختلف حاشیه خلیج فارس عمری را سپری نموده است ، کار کرده است و زحمت کشیده است ، تجارت و داد و ستد نموده تا این که حالا بعد از دهها سال زحمت کشی توانسته است مال و منالی سرهم کند و یک زندگی طراز خلیجی برای خودش بسازد . حاج اسمعیل کار زیادی نکرده است جز فراهم کردن چهار خانه و هرکدام با چیزی نزدیک به هفتصد متر زیربنا !! دو خانه برای دو همسرش و دو خانه برای دو عسل پسرش . دخترانش را هم که شکر خدا مسئولیتی در قبالشان ندارد و به خانه شوهر فرستاده است و کاری به کارشان ندارد ، یک دوجین شرکتهای اسمی یعنی شرکتهایی که مال دیگران است و امتیاز اسمی اش در قبال درصدی از درآمد به اسم حاج اسمعیل .( در امارات هیچ خارجیی حق تأسیس شرکت به نام خود ندارد مگر در چارچوبه مناطق آزاد .بنا بر این تجار خارجی شرکتها را به نام مواطنین یا شهروندان اماراتی در قبال پرداخت درصدی از سود شرکتها به آنها به ثبت میرسانند.به همین خاطر بسیارند اماراتی هایی که از قبل این شرکتها درآمدهای هنگفت بدون زحمت دارند . ) آن طور که ما شنیدیم و بعدا هم دیدیم همسر دوم حاج اسمعیل از اهالی شیراز است و این اواخر یعنی بیست ، بیست و پنج سالی پیش به عنوان هووو به سر همسر اول حاج اسمعیل نازل و آوار شده است . حال ما اصولا کاری به کار این حرفها نداریم و دماغمان را در زندگی مردم دراز نمی کنیم ، اما همّ و غمّ مان شامی است که از طرف همسر اول حاج اسمعیل که بانویی از اهالی خلیج است دعوت شده ایم تا در یک فضای گرم و گیرای خلیجی به اتفاق سایر اعضای خانواده حاجی صرف کنیم و علاوه بر آن به کنجکاوی خودمان هم در مورد چگونگی زندگی یک خلیجی اورژینال و اصل پاسخی درخور داده باشیم .باری......
حالا این که خانه حاجی در امیرنشینی غیر از دوبی هست و باید چیزی حدود یک ساعت با کم و زیادش رانندگی کنیم ، این مورد هم مزید میشود بر جالب تر شدن سفرمان و پرهم ناراضی نیستیم ، داستان اما از آن جا شروع میشود که ما به جای رفتن به خانه عصمت بانو همسر بزرگ حاجی اسمعیل که بعد ها شنیدیم فارسی را هم نمیداند و عربی صحبت میکند به فاصله یک دالان اشتباها به خانه ایران بانو ، خانم دوم و ایضاً سوگلی حاجی وارد میشویم .
ایران بانو لاکن که انتظار چنین میهمانانی را نداشت و موضوع دعوت ما و آمدن ما به خانه همسر اول در کشاکشها و مبارزات روزمره بین هووها مخفی و سری نگهداشته شده بود ، ناگهان با ورود اشتباهی ما به دروازه خانه اش و فرو افتادن پرده اسرار همسر اول ، آنچنان شگفت زده و خوشحال میشود و آن چنان به سرعت آغوش مهرش را بروی ما میگشاید که من در همه عمرم کمتر دیده بودم .طرفه این که ایران خانم فارسی را به راحتی با لهجه زیبای شیرازی با ما تعارف و تکلف مینمود و بسیار خوشحال ، زیرا که بعد ها در درازی همین شب زیبا و گرم برای ماتعریف نمود که مدتهای مدیدی هم هست که از هم صحبت شدن با هموطنانش نیز، دچار محرومیت بوده است و سخت دلتنگ است ،
اوقدم ما را سخت گرامی میداشت که انگار فرشتگانی از عالم غیب به او وارد شده باشند آن چنان گرم و صمیمی ما را میپذیرد و به داخل میبرد که ما فراموش میکنیم که اساسا این بانو لکن آن بانوی دعوت کننده نیست و آن بانوی دعوت کننده همچنان در خماری ورود میهمانانش که ما باشیم به انتظار ما نشسته است .واویلا !!
همگان میدانند که در رسم و رسوم عربها و خلیجی ها مهمان یعنی چه و تا چه اندازه این مقوله ، مقوله ای حساس و به غایت دقیق است . حالا ما غافل از همه این داستان ها درخانه بزرگ و بزرگ و بزرگ حاج اسماعیل که هرچه از بزرگی آن بگویم کم است نشسته و با ایران بانو آن چنان فضای گرم و گیرای مخلوط جنوبی و خراسانی راه انداخته ایم که پاک غافل شده ایم از نگرانی های حاج اسمعیل .
فقط حاجی است که میداند چه فاجعه ای بوقوع پیوسته است و این هم اوست که باید بهای آن را نیز بپردازد ، خدا عاقبتمان را به خیر کند . عصمت بانو غذا تهیه کرده بود ، خانه آراسته بود ، و تنها پسر و دخترانش را صدا کرده بود !!و در هیجان ورود میهمانانی خارجه نشین ..... شاید جملاتی را هم به فارسی تکرار کرده بود ...و در رؤیاهایش چه پزها و چه درسهایی از پیچیدگیهای عالم هوو داری به هوو خواهد داد ..... !!؟ اما حالا مهمان ! تو بخوان توپ !! درست بغل گوشش در میدان حریف است .
رفت و آمد های مشکوک پسران و حاج اسمعیل و سر و صدا هایی به زبان عربی از نقاطی نه چندان دوردست ها حکایت از شروع داستانهایی میداد که داستان سرایش کسی نبود جز بانو عصمت خانم همسر جلیله حاج اسمعیل .لکن چشمتان روز بد نبیند ........تو بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
بگذریم و وارد حریم خصوصی مردم نشویم . باری بعد از پایان ماجرا هایی که تعریف کردنشان چنگی به دل نمیزند و حاصلی جز ملالت وغصه ندارد ، ایران خانم برای ما تعریف کرد که در شیراز معلمی میکرده است تا این که به قول او دست غدار روزگار او را بیکار میکند و حامیان خانوادگی خود را نیز از دست میدهد و درنهایت چرخ زمانه او را در سر راه حاج اسمعیل قرار میدهد و اکنون بیش از ۳۰ سال است که در نا کجا آبادهای خلیج روزگار میگذراند ، روزگار را ببین که حاجی به خاطر پسرزا نبودن همسرش با ایران خانم وصلت میکند و او برای حاجی پسری به دنیا میآورد کاکل زری و شگفتا که به فاصله چند ماهی بعد همسر اول نیز پسری سر هفت دختردندون مروارید ، تقدیم حاجی میکند و حالا آب بیار و حوض پر کن ! . اما چه غم اگر حاجی ، حاجی است میداند که شتر ها را کجا بخواباند وختم غائله را نیز چگونه به خیر بگرداند .
این حاجی و همه دیگر حاجی های خلیجی ومسلم در همه پهنه کشورهای مسلم ، اصولا در غیبت حد اقل قوانین حامی حقوق زنان در آن سر زمین ها ، دست بازی برای اجرای بسیاری از منویات وتمایلات مردسالارانه خود دارند .تازه این حاجی از نوع انسانهایی است که رشته های معرفت انسان بودن را در خود تمام عیار قلع قمع ننموده است و در چارچوب وفاداری به باورهای خود حقوق همسران را ملاخور نمیکند.به همین دلیل ! زمین وسیعی را به قیمت بسیار ناچیز از دولت دریافت میکند و در چهار گوشه آن چهار قصر مانند ! درست میکند دو برای دو همسر و دو برای دو پسر کاکل بسر و نه هیچی برای دختران ، زیرا که سهم آنان را درغالب جهیزیه پیش پرداخت نموده و بقیه اش هم جیب شوهرانشان و مهریه !!!! .
در وسط زمین استخری و باغچه هایی در اطراف و نهایتا مجموعه ای پارک گونه . خانه ها تماما از سنگ مرمرناب ، دیزاین و نما منطبق با زیباترین ها در کشورهای مدرن ولی درعین حال با حال و هوای قصر های علی بابایی !! و چهل دزد بغدادی ، حتی رنگ دیوارها از نوع رنگ بازتاب دهنده نور روز در شب اما به سیاق عربی ! همان چیزی که براستی خود حاجی چیزی از آن نمیداند !! .... واو ....!!! چه خانه هایی ...در وسط بر و بیابان . در گوشه ای از محوطه پارک گونه قصرها ، انبار گونه هایی هم برای بسر بردن موجوداتی به نام خدمت کاران از زن و از مرد ، مردان و زنان بیچاره بی هویتی،( کارگران خارجی در کشورهای خلیج بی هویت هستند زیرا که شرکتهای کارفرما پاسپورت و مدارک حاوی هویت آنها را ضبط میکنند که آنها با تمام وجود و نیاز و به خاطر ترس از اخراج اوامرکارفرما را با حد اکثر توان انجام دهند. هرگونه تخطی از اجرای اوامر صاحب و کارفرما باعث انفصال از کار و زندان و خروج بدون هیچگونه حق و حقوق از امارات خواهد شد ) از بنگلادش و آسیای جنوبی وآفریقا و قس علی هذا .
حاج اسماعیل اما با خوشحالی و شعف زیاد همه سمب و سوراخهای خانه های زیبایش را با غروری مثال زدنی به ما نشان میدهد و ما به ایران بانو خانه زیبایش را تبریک میگوییم ولی او با افسوس میگوید که چه تبریکی کاکو! من به جز از همین اتاق دم دری از هیچ کدام دیگر نمیتوانم استفاده کنم کاکو !. نگاه کن به پاهایم که راست نمیشوند و دردشان جانی برایم نگذاشته است حتی یکی از این پله های زیبای مرمری را نمیتوانم بالا بروم و روی زمین میخزم. این خانه به چه کار من میآید کاکوجان . اما خب خوب است برای عسل پسرم و عروسی که او بزودی به خانه خواهد آورد شکر خدا ناشکری نمیکنم کاکو .
پاسی از شب گرم و زیبای خلیجی گذشته است که حاج اسمعیل مهربان و عیالات گل و عسل پسرها و دندون مروارید دخترهایش که ابدا خود را به ما نشان هم ندادند را به خدا میسپاریم و بر میگردیم با انبانی از خاطره مهمان نوازی بی حد و حصر این مردم زیبا به هر حال !.





