جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه
فنلاند دانشگاه هلسینکی
دردانشگاه هلسینکی!
باقر رئیس الساداتی .
فنلاند
۰۳.۱۱.۲۰۱۷
روزنامه عصر ایلتاسانومات میگوید : خانم ویرپی مکینن معاون بخش کارشناسی ارشد دانشگاه هلسینکی در رشته تاریخ ادیان از لغو شدن سخنرانی پروفسور اسلام شناس دانشگاه آکسفورد لندن در دانشگاه هلسینکی خبر میدهد.
داستان از این قرار است که این دانشگاه از پروفسور طارق رمضان استاد دانشگاه آکسفورد به عنوان یکی از بالاترین درجات در میان محققین و اسلامشناسان برای سخنرانی دعوت به عمل میآورد اما همزمان مواجه میشوند با اعلان شکایت دو بانوی فرانسوی از این پروفسور اسلامشناس که در هتلی آنها را مورد تجاوز قرار داده است .
این دو زن مدعی هستند که پروفسور ابتدا با آنها از طریق فیسبوک رابطه برقرار کرده است و بعد آنها را جدا جدا به هتلی برای بحث و گفتگو در مورد اسلام دعوت نموده و میخواسته است مسائل اسلامی را برای آنها روشن کند. روزنامه نیویورک تایمز که واقعه را پوشش داده گفته است که این بانوان فرانسوی در شکایت خود به مراجع قضایی فرانسه مدعی شده اند که پروفسور به جای حل مسائل اسلامی آنها ، به آنها آویخته و تجاوز نموده است . آنها برای پلیس از کم و کیف قضایا به خوبی توضیحاتی داده اند که جرم محقق بوده است.
خانم ویرپی مکینن اما ، میگوید که متأسف است که کاری نمیتواند بکند برای اجرای این سخنرانی ! ضمن این که دوست ندارد توضیحی هم در مورد آن بدهد اما اشاره میکند که اتهام جدی است ولی تا وقتی که دادگاه اعلان نکند او از بیان و تأیید آن معذور است
پرفسور اسلام شناس آقای طارق رمضان نوه آقای حسن البنا رهبر و بنیانگذار اخوان المسلمین است و در شرایط حاضر این سازمان اسلامی از طرف انگلستان و آمریکا و کشور های اروپایی در لیست تروریسم قرار دارد.
طارق رمضان از سرشناسترین محققین اسلامی در انگلستان و جهان است و در نظرگاه دولت انگلیس جایگاه بلند مرتبه و ویژه ای را دارا است.
فنلاند و مالیات .
فنلاند.............!
باقر رئیس الساداتی
از میان حوادث !
۰۳.۱۱.۲۰۱۷
روزنامه ایلتاسانومات در هلسینکی مینویسد : امسال
اداره مالیات شهر اسپو ، با ارسال صورت حسابی برای بازگرداندن مالیات
پرداخت نشده به مبلغ ۲۳۷۵۷۶ یورو برای خانم لورا شهروند شهراسپو باعث ترس و
وحشت او شد . اداره مالیات از او خواسته است که مالیات نپرداخته خود را در
دو نوبت و هر بار به مبلغ ۱۷۳۴۷۵ یورو به حساب اداره مالیات برگرداند.
خانم لورا یک معلم ساده در شهر یوسکیلا بوده است که اتفاقا در مرخصی زایمان بسر میبرده و فقط از حقوق مادری برخوردار بوده است که کلا کمتر از ۱۳۰۰۰ یورو در کل سال بوده است ! حالا اداره مالیات مدعی است که او در آن سال یعنی ۲۰۱۶ مبلغ ۹۳۳۶۶۵ یورو درآمد !! داشته است و در شهر یوسکولا دومین بالاترین درآمد !!! را داشته و آنرا از دید اداره مالیات پنهان کرده است و حالا باید بپردازد !
لورا بیچاره با دیدن این فیشهای پرداختی مالیات نزدیک است که سکته کند ! آخر او خودش خبر ندارد که این همه درآمد داشته و الان این پولها کجا هستند که او نمیداند!!!و آنها را ندیده ! برای همین بلافاصله با اداره مالیات تماس میگیرد و میگوید مطمئنا اشتباهی انجام گرفته است و او چنین درآمدی نداشته !!
باری ، اداره مالیات اما میگوید که بررسی مجدد ۶ ماه طول میکشد و او در واقع باید زیر تیغ این دو فاکتور پرداخت مالیاتی !! ۶ ماه صبر کند. او بسیار ناراحت و مشوش ، روزها و هفته ها ذهنش مشغول است و دائما به سیستم مالیاتی شهرش بد و بیراه میگوید که زندگی آرام و بی دردسر او را بدین شکل مشوش و تیره نموده است . اما خب کاری نمیتواند بکند جز صبر!. روزها و هفته ها میگذرد تا این که اخیرا اداره مالیات برای او همان مبلغ را منفی میفرستد که فاکتور های ارسالی قبلی را ملغی میکند .
لورا نمیداند باید خوشحال باشد یا ناراحت . او میخندد و میگوید من تا به حال اشتباهات زیادی را دیده بودم اما نه به این اندازه بزرگ !!!! نمیدانم باید بخندم یا گریه کنم .
لورا اما میگوید آرزوی داشتن چنین پولی در حساب جاری من شاید یک آرزوی محال باشد اما اگر این اتفاق بیفتد راستی راستی میتواند یک اتفاق بسیار خوب برای من در زندگی مختصرم باشد .
به امید این اتفاق خوب برای لورا و همه کسانی که این داستان را خواندند.
خانم لورا یک معلم ساده در شهر یوسکیلا بوده است که اتفاقا در مرخصی زایمان بسر میبرده و فقط از حقوق مادری برخوردار بوده است که کلا کمتر از ۱۳۰۰۰ یورو در کل سال بوده است ! حالا اداره مالیات مدعی است که او در آن سال یعنی ۲۰۱۶ مبلغ ۹۳۳۶۶۵ یورو درآمد !! داشته است و در شهر یوسکولا دومین بالاترین درآمد !!! را داشته و آنرا از دید اداره مالیات پنهان کرده است و حالا باید بپردازد !
لورا بیچاره با دیدن این فیشهای پرداختی مالیات نزدیک است که سکته کند ! آخر او خودش خبر ندارد که این همه درآمد داشته و الان این پولها کجا هستند که او نمیداند!!!و آنها را ندیده ! برای همین بلافاصله با اداره مالیات تماس میگیرد و میگوید مطمئنا اشتباهی انجام گرفته است و او چنین درآمدی نداشته !!
باری ، اداره مالیات اما میگوید که بررسی مجدد ۶ ماه طول میکشد و او در واقع باید زیر تیغ این دو فاکتور پرداخت مالیاتی !! ۶ ماه صبر کند. او بسیار ناراحت و مشوش ، روزها و هفته ها ذهنش مشغول است و دائما به سیستم مالیاتی شهرش بد و بیراه میگوید که زندگی آرام و بی دردسر او را بدین شکل مشوش و تیره نموده است . اما خب کاری نمیتواند بکند جز صبر!. روزها و هفته ها میگذرد تا این که اخیرا اداره مالیات برای او همان مبلغ را منفی میفرستد که فاکتور های ارسالی قبلی را ملغی میکند .
لورا نمیداند باید خوشحال باشد یا ناراحت . او میخندد و میگوید من تا به حال اشتباهات زیادی را دیده بودم اما نه به این اندازه بزرگ !!!! نمیدانم باید بخندم یا گریه کنم .
لورا اما میگوید آرزوی داشتن چنین پولی در حساب جاری من شاید یک آرزوی محال باشد اما اگر این اتفاق بیفتد راستی راستی میتواند یک اتفاق بسیار خوب برای من در زندگی مختصرم باشد .
به امید این اتفاق خوب برای لورا و همه کسانی که این داستان را خواندند.
https://www.is.fi/kotimaa/art-2000005432900.html
جواد رئیس الساداتی
جواد رئیس الساداتی
۱۳.۱۱.۱۳۹۶
فنــــــــلاند
سی و ششمین سالگرد شهادت برادرم ، مجاهد شهید جواد رئیس الساداتی . جه بگویم
از عشق و ایمانش به انقلاب و آزادی و مقاومت و پایداری برای تحقق آرمانهای
آزدیخواهانه و عدالت طلبانه او که کم نگفته نباشم . او به همراه ۱۲تن از
یاران و همرزمان مجاهدش که مسن ترینشان کمتر از ۱۹ بهار از عمرپر برکت و
قهرمانانه شان را پشت سر گذاشته و هنوز در دبیرستان تحصیل میکردند در روز
۱۳ آبان ۱۳۶۰ در زیر زمین کمیته ضد انقلاب خمینی تیرباران شد. سیزده آبان
روز به اصطلاح تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بوسیله ایادی خمینی و روز دانش آموز
.روح و روان او و دوازده کبوتر خونین بال همراهش شاد و یادشان همواره گرامی
.
۱۳۹۶ مهر ۲۵, سهشنبه
فیلم نه - No
فیلم نه - No
نه - No
باقر ریس الساداتی
فیلم سینمایی ( No نه ) ، داستان تغییر و تحول در جامعه ای است که مردم آن خسته از ۱۷ سال حکومت ترور و وحشت دیکتاتوری نظامی است ، داستان مردم به جان آمده ای که با جسم و روح خسته از فساد ، استبداد و اختناق در انتظار روز هایی است که بتواند با دلی خوش و فارغ از رنج بیکاری و فقر و بی آیندگی زندگی بی دردسری در کنار خانواده خود بنا نهد .انسانهایی خسته از دروغ ، خسته از وعده و وعید های بی پشتوانه از هرطرفی ، چه چپی چپ و چه راستی راست !
کارگردان این فیلم داستان و سناریویی را به تصویر میکشد مبتنی بر چگونگی تغییر و تحولی که در نهایت منجر به پیروزی مخالفین و منتقدین دیکتاتور میشود .سوژه داستان، رفراندوم سال ۱۹۸۸درکشور شیلی است که ۱۷ سال است از سال ۱۹۷۱ تحت نظام دیکتاتوری فاشیستی آگوستینو پینوشه است ، مبارزات چپی ها و سوسیالیستها باعث ایجاد فشار سازمانهای مدافع حقوق بشر و سایر مجامع بین المللی به دیکتاتوری پینوشه است برای ایجاد یک فضای باز سیاسی و در نهایت تن دادن پینوشه و شرکای حکومتی اش از احزاب دست راستی به یک رفراندم « آری یا نه » ،
محاسبه دیکتاتور و احزاب حامی اش مبتنی است بر ترس و وحشت مردم از بهم خوردن نظم موجود و امکان به خطر افتادن امنیت اجتماعی کاذبی که حاکم نموده بودند، از طرفی و از طرف دیگر تشتت و تفرقه فراگیر در میان نحله های مختلف اوپوزیسیون و دوری آن از توده های مردم ! در نتیجه کسب راحت و آسان رأی آری برای ادامه ۸ سال دیگر ماندن در قدرت از طرف طیف عظیمی از مردم خسته و آشفته ای که در انتظار آرامشند و در نتیجه یک کودتای دیگر این بار اما به اصطلاح بدون خشونت وخونریزی!!!؟
در نقطه مقابل اما نحله های مختلف اوپوزیسیونی که هر کدامشان صاحب تنی خسته و مجروح در مبارزه و جنگ و گریز ۱۷ ساله با این دیکتاتوری و مردمی که سهمشان، شهید و مفقودالاثر ، هزاران شکنجه شده و زندان دیده در هر خانواده . و حالا هم رویارویی تعیین سرنوشت سیاسی کشور برای ۸ سال دیگر در این رفراندوم پیش رو ، ادامه دیکتاتوری با پینوشه ( آری ) یا آزادی و رهایی بدون پینوشه ( نه ) .
جنبش مردمی تا چه میزان باید با تکیه به تجربه و علم و هنرمبارزه ، شرایط و نظم موجود را زیر علامت سئوال ببرد و حیله های بعضا موجه فاشیستها را نقش بر آب نماید . در چنین شرایطی است که احزاب و سازمانهایی که به مرور زمان حتی از دور خارج شده بودند و بعضا حتی مضمحل شده بودند دوباره جان تازه ای میگیرند و دور هم جمع میشوند و عمده ترین آنها احزاب سوسیالیست و سوسیال دموکرات و رادیکال، در درجه اول بین خود اتحادی فراگیر ایجاد مینمایند و جنبش و کمپین « نه به دیکتاتور » را به عنوان اولین خشت بنای جنبش، پی ریزی نمودند .
در مرحله بعدی فیلم ، بیننده به راحتی متوجه میشود که رهبران کمپین « نه به دیکتاتور » در شور و مصلحت جویی خود ، توسل به شیوه های سنتی چپ در مبارزه پیش رو را برای رویارویی با فاشیستهای قدرتمندی که همه ارکان جامعه را در اشغال خود دارند مناسب نمیدانند . آنها با جامعه ای روبرو هستند خسته از تحمل شدائد و رنج و حرمان های ناشی از جنگ ۱۷ ساله با دیکتاتور . جامعه ای که اکنون میخواهد صدای دیگری را بشنود صدایی که پیام امید و نشاط برایشان دربر داشته باشد پیامی نو ، بی داد و فریادهای مرده باد و زنده باد ! پیامی امیدبخش و رو به فردا و آینده .
این جا است که شرایط حکم میکند کار را به دست خود این مردمی که میدانند چه میخواهند و چه نه ! بدهند و از میان همین مردم کار بدستانی پیدا میکنند که در نهایت با کاردانی و خردمندی خود تمام محاسبات دشمن را نقش بر آب میکنند. از جمله نقش جوان متخصص در امور تبلیغات و کارگردان تولید تیزر های تجارتی و تبلیغی به نام ساوودرا
ساوودرا الزاما نه ایدئولوژی چپ دارد و نه سیاستمدار به معنی اخص آن است . از جمله انسانهای اجتماعیی است که مخاطبینش را همراه با نیازمندیهایشان خوب میشناسند و هنرشان ، در رساندن پیامشان به مخاطبین خود ، به شکل و شمایل مردمی و درست آن است ، یعنی سپردن کار به دست خود مردم . به همین منظور رهبران جنبش مدیر اجرایی جوان و کار آمدی را برای هدایت کمپین بخش تبلیغات خود استخدام میکنند که در پایان فیلم بیننده میبیند که مفهوم ( کار بدست کاردان دادن ) یعنی چه .
ساوودرا عنصری سیاسی نیست !نه چپی است و نه هم راستی و نه هم انقلابی ! اما یک انسان است با عواطف و علقه های انسانی و وابسته به همسر و فرزندش !! اما در ارتباط با جامعه ! و خو گرفته با منشی آزاد و ملاحظات انسانی . او همراه با تیم همکارانش با تکیه به جامعه شناختی خاصش موفق میشود که برنامه های تبلیغاتیی را طراحی کند که مخاطبین به راحتی میتوانند با آن ارتباط برقرار نمایند و به پیام ( نه به دیکتاتور ) جنبش ، پاسخ موافق بدهند و برای این کار آرم و پرچمی را با طیف رنگین کمان به نشانه موجودیت همه نحله های مختلف کمپین « نه به دیکتاتور » را برای کمپین بر میگزیند و در میان بهت و حیرت فاشیستهایی که فکر میکردند نبض جامعه در دست آنها است و به هر شکلی میتوانند با مردم رفتار نمایند و با ایجاد ترس و بدبینی و خدعه و نیرنگ از صندوقها پیروز در بیایند پرچم پیروزی جنبش را به اهتزاز درآورد.
جنبش« نه به دیکتاتور» در پنجم اکتبر ۱۹۸۸ با ۵۵.۹۹٪ نه در مقابل ۴۴.۱ ٪ آری به پیروز شد و آقای پاتریکیو آیلوین منتخب کمپین «نه به دیکتاتور » در یک انتخابات دیگر در دسامبر ۱۹۸۹ با کسب ۵۵.۱۷ ٪ آرا در مقابل پینوشه به ریاست جمهوری شیلی انتخاب شد .و تاریخ در شیلی ورقی دیگر خورد و دیکتاتوران به زباله دان آن رهسپار شدند.
۱۳۹۶ مهر ۲۴, دوشنبه
به یاد پدر بزرگ !
به یاد پدر بزرگ !
باقر رئیس الساداتی
هنوز که هنوز است نمیتوانم بفهمم که آن روز در مراسم تدفین و به خاکسپاری پدر بزرگ خانم بریتا چرا این قدر من گریه کردم ، در این که انسان نازک دلی هستم ، اری هستم ! در این که به قول پدرم که همیشه میگفت اشکم سرمشکم !! هست ! خب شاید میشود گفت ! اما این گریه بی پایان و عجیب برای خودم قابل توجیه نبود آنهم در آن موقعیت میان مردم ساده دل روستایی که به قول سکرتر بخش پناهندگان در کمون آن روستا خانم بریت تا آن موقع در روستای خودشان خارجیی ندیده بودند آن هم خارجی کله سیاه ! ولی برای حضار جای شگفتی بسیار بود .همه آرام ایستاده بودند عهد و عیال مرحوم ، دوستان و آشنایان دور و نزدیک ، همسایگان و خلاصه همه آرام و متین و گلی در دست ، مراسم را البته با حزن و تأسف نگاه میکردند و قدری متفکر ، ولی جز من که کمتر از یک
سال است که به عنوان پناهنده به این روستا برای زندگی آورده شده بودم ، کسی گریه نمی کرد . گریه های من اگر چه توأم با سکوت بود و نه عر کشیدن اما همان فلوش و فلوش کردن و تکان خوردن شانه هایم کافی بود که نظر جمع حاضر را معطوف به من بکند تا به قبر رفتن مرحوم پیرمردی که ۹۰ سال در همین روستای بهشت گونه جنوب غربی فنلاند یعنی دراگسفیارد زندگی کرده بود .
راستی در حالی که فرزندان و اقوام این مرحوم راحت ایستاده و به ابدیت پیوستن پدرشان را نظاره میکنند ، این مرد کله سیاه در بین جمعیت به شدت بور و چشم آبی چه کاره است و چه نسبتی با این مرحوم داشته است که این طور گریه میکند ؟ سئوالی که شاید اغلب حضار از خود مینمودند.
این جمع حاضر در این مراسم اما ، نمی دانستند که درست دو روز قبل در ایران پدر بزرگ مهربان من هم فوت نموده بود ومثل همین روز و همین لحظات اقوامم در مشهد در حال تدفین و به خاکسپاری اویند و جای من به عنوان اولین و محبوب ترین نوه پدربزرگم خالی است .
چه احساس غریبی پیدا نموده بودم ،باور کنید به عینه پدر بزرگم را میدیدم که با دستهای خودم به خاکش میسپارم ، باور کنید پاک فراموشم شده بود که در کجا هستم و هزاران کیلومتر فاصله را اصلا و ابدا حتی حس هم نمیکردم ، هیاهوی جمعیتی را که در صحن حرم امام رضا جمع شده بودند و با شعار های خود آخرین وداع را با پدر بزرگ مینمودند را انگار در تمام وجودم حس میکردم ودر همان حال و هوای ابراز احساسات در میان آن جمع حاضر در مراسم ، آن چنان اشک میریختم و گریه میکردم که فضای آرام و خفته در سکوت این قبرستان کوچک و زیبای روستایی را تحت تأثیر قرار داده بود . حضار و اقوام مرحوم از دست رفته ، از مرحوم خود فراموش کرده و من را تسلی میدادند و این که من شرقی تا چه میزان رقیق القب و مهربانم که برای یک فنلاندی مرحوم شده که هیچ شناخت و آشنایی با او نداشته ام مهربانانه به این شدت میگریم و محزونم .
بعد ها اما در یک میهمانی در منزل خانم بریتا و خانواده مهربانش ، برای او توضیح دادم که جریان از چه قرار بود ! و شگفتا که این بار نوبت بریتا بود که او بگرید و اظهار افسوس و تأسف و نفرت از ظلم و استبداد حاکم بر کشوری که می بایست مهد تمدن و آزادی و رفاه باشد ، محزون برای انسانهایی که حق حضور در مراسم تدفین عزیزانشان را هم ندارند .برای بریتا و همسر و دو فرزند جوانشان تعریف کردم که پدر بزرگ ، هم در مدت زندان بودنمان سعی نموده بود که کمک کند و هم بعد از بیرون آمدنم از زندان . برای آنها هم تعریف کردم که آخوند ها اموال و خانه و اموال ناچیز مان را به خاطر پناه دادن به مبارزین مجاهد ، مصادره کردند ، و من و همسرم را هم از دانشگاه و مدرسه اخراج نمودند و این پدر بزرگ بود که در دوران سرگردانی و بیکاری ، کمک های مؤثری به من و خانواده ام می نمود ، شگفت این که او اغلب سعی داشت به من تفهیم کند که اعمال یک مشت آخوند قدرت طلب فاسد ربطی به اسلام و روحانیت ندارد ! او نیک میدانست که من و همسرم از خط مشی سازمانی حمایت میکنیم که روحانیت در حاکمیت ایران را سد راه تکامل و اصلی ترین دشمن ایران و ایرانی و جامعه بشری میدانست. اما با توجه به این که خود در زمره روحانیت بود هرگز نه خمینی را تأیید نمود و نه انتقادی به مبارزه ما با این ضد بشر داشت .
۱۳۹۶ مهر ۱۲, چهارشنبه
همه پرسی در کردستان !
همه پرسی در کردستان !
همه پرسی در کردستان !
باقر رئیس الساداتی
به کاک جمال همه پرسی در کردستان را تبریک میگویم و او که انتظار آن را از من نداشت با تعجب نگاهی به من میکند و با یک جور محافظه کاری میگوید آخر میدانی آقا باقر کردها جنگ طلب نیستند و اهل جنگ نیستند فقط دچار بد رژیمی در عراق شده اند! . و انگار که من از عراق هیچی نمیدانم……. ادامه داد که این شیعه ها در عراق خیلی کرد ها را اذیت میکنند آقا باقر ، کرد ها مجبور شدند و…... . فورا می فهمم که از موضع محافظه کاری! محض دارد با من صحبت میکند اما دلیلش چیست هنوز نمیدانم ، شاید که فکر میکرد من اصلاح طلب و یا از ناسیونالیست های به قول آنها شونیست فارس هستم و سلطنت خواه و از این که در کردستان عراق همه پرسی شده است نگران کردستان خودمان و یک پارچگی ایران و در عین حال همزمان مشتری او !!، او ضمن حفظ مواضع خود هوای من را هم به عنوان مشتری باید داشته باشد و احتمالا به قول بازاریها ، رم نکنم و برای خرید آتی به بقالی رقیب او نروم . دقیق نمیدانم که خود کاک جمال با کدام یک از نحله های مبارز کرد ایرانی بوده است ! اما گمانم بر این بود که از هواداران یکی از سازمانهای مترقی و مبارز کرد بوده باشد .
کومله ، دمکرات ، مجاهد ، فدایی ، توده ای و واله و شیداهای سلطنت پرست یا هوادار هر گروه و دسته ای که باشیم به هر حال بر اثر زندگی طولانی در تبعید آنهم در کشورهای دموکراتیک حد اقل های مناسبت های دموکراتیک را از محیط زندگی خود آموخته ایم که مثلا از کسی نپرسیم که شما هوادار چه گروه و حزب و دار و دسته ای هستی ، یا دنبال چه طرز تفکر و دین و آیینی و.... ایمانت چیست ، چقدر پول داری و درآمدت چقدر است و این جور اطلاعات شخصی .
اما آنچه که ما را به هم مربوط میکند مبارزه با دشمن مشترکی است که هر کدام از ما برای این مبارزه روش خاص خود را انتخاب نموده ایم. روشها متفاوت است اما دشمن مشترک . به اضافه این که خوشبختانه اگر جهانی شدن در این ور دنیا یعنی در غرب معنی و مفهوم برداشتن مرزها و گسترش اقتصاد و صنعت و پیشرفت در عرصه های علم و آموزش و این جور مقولات است ! جهانی شدن اما در قسمت ما یعنی برداشتن مرزها برای گسترش جنگ و خونریزی و تجاوز و ترور و خیانت و جنایت است آنهم به روش های بدیع و نوین و هرچه خشن تر و رذیلانه تر .نقش استعمار هم خب البته همیشه بوده وهست !! ، اما در مورد این برخورد محافظه کارانه کاک جمال قدری میبایست تأنل نمود .
من که خود مصاحبه مسئولان و رهبران مشهور ترین احزاب و سازمانهای مترقی در کردستان با فرناز غازی زاده ( قاضی زاده ) در برنامه اخبار بی بی سی را هم دیده بودم و حمایت ضمنی آنها از حقوق مسلم مردم کردستان عراق در برنامه همه پرسی شان و تأثیر آن بر مناسبات کردهای ایران و آینده آن . بنا بر این موضع این سازمان ها را راجع به این پدیده و همچنین آینده کردستان ایران میدانستم که از قضا من هم خود را با برخی از آن مواضع نزدیک و هم نظر میدیدم .
به کاک جمال میگویم اتفاقا کردهای ایران و منطقه خاورمیانه از رشید ترین و مبارزترین و آزادیخواه ترین مردم وملل و اقوام هستند . بهایی که کردها برای آزادی و عدالت پرداخته اند اگر بی نظیر نباشد کم نظیر هست ،بالاترین رشد را در آگاهیهای سیاسی و اجتماعی دارند و همیشه در راه اهداف مترقیانه مبارزه برای دموکراسی و آزادی و دفاع از حقوق مدنی خود پیشگام و پیشرو بوده اند و برای تحقق آن همیشه آمادگی پرداخت بهای آن را هم داشته اند و این را تاریخ مبارزات این مردم به خوبی نشان میدهد.این که دشمنان آزادی و حقوق بشر ،همیشه جنگ مسلحانه را به آنها و سایرآزادیخواهان تحمیل نموده گناه و تقصیر کرد ها نیست بلکه این ارتجاع و عوامل استعمار در منطقه بوده اند که آنها را وادار به دست بردن به سلاح برای احقاق حقشان نموده است ، حالا شما چرا رزمندگی و جنگاوری مردمتان را برای آزادی انکار میکنی.
کاک جمال را در یک حالت بهت می بینم ، او گویی انتظار چنین حرفهایی را از من نداشت و با ناباوری خنده ای کرد و گفت آخر همه فکر میکنند که کردها جنون جنگ کردن و اسلحه بدست گرفتن دارند و کرد را به مثابه یک فرد مسلح روانی تصویر میکنند و مردم از جنگ میترسند.
میگویم چه کسی واقعا از جنگ خوشحال است ، کدام مردمی مجنونی از قتل و آدمکشی و آتش و خون لذت میبرند ، چه کسی از خرابی شهرها و بر باد رفتن زحمات خلقهایی که با زحمت و پول نسلهای گذشته و حال خود آنها را ساخته اند خوشحال میشود ، اما وقتی که کارد به استخوان میرسد ، وقتی دشمن ضد بشری هیچ راهی را جز جنگ برای آزادیخواهان و عدالت طلبان باز نمیگذارد چاره چیست. مگر نمی شنویم که مرتجعین فریاد میزنند که آدمکشی امان در سوریه و عراق برای محافظت خود در داخل مرزهایمان است . مگر نمی بینیم که هر روزه در ملأ عام گروهی دار!! میزنند تا ترس و رعب را در جامعه نهادینه کنند !،مگر نمیبینیم با زندانیان چه میکنند ، مگر دهها هزار جوان و پیر و زن و مرد را به جرم آزادیخواهی دم تیر ندادند ،مگر جنایتی هست که این جانیان مرتکب نشده باشند ، مگر نمیبینیم که همه راههای مسالمت جویانه به بن بست رسیده است و عقب مانده ترین اقشار مردم بیشترین حاکمیت را بر گرده توده مردم دارند ، مگر چاره ای برای یک فرد دموکراسی خواه و متمدن باقی مانده است .واقعیت این است که جنگ هیچ بدیی ندارد بلکه نعمتی است برای حق طلبان و آزادیخواهان.
کاک جمال گل از گلش باز میشود و میگوید راستش آقا باقر من فکر نمیکردم که شما این قدر آزادیخواه باشی!!!؟ (من عین جملات کاک جمال را میگویم ) ، واقعیت همین است ، وقتی چاره ای نیست جنگ بهترین راه حل است نباید تسلیم شد جنگ رهایی بخش و آزادیخواهانه عین شرف انسان و انسانیت است و ما کردها البته که تا احقاق حقمان و آزادی و عدالت خواهیم جنگید و کوتاه نخواهیم آمد. کرد های ایران البته برای آزادی میجنگند و هدف جدایی طلبانه ندارند و هرگز هم نداشته اند مگر این که بازهم مجبور شوند و ببینند تنها راه احقاق حقوقشان استقلال باشد وگر نه آنها هرگز به جدایی نمی اندیشند.
میگویم البته که ما همه دست به دست هم میدهیم و جرثومه و امالفساد موجود منطقه را به زباله دان تاریخ رهسپار خواهیم کرد و در دوران پسا آخوند البته که باید بوسیله نمایندگان شورای خلقها با تکیه به تجربه کشور های مترقی و پیشرفته ، سیستم نوینی برای تقسیمات کشوری پی ریزی شود که همه خلقهای ساکن در ایران به حقوق ملی و منطقه ای خود نایل بیایند.وقتی که مردم یک کشور از آزادی و عدالت و قانون تراز انسانی برخوردار نباشند چه فرقی برای آنها دارد که کشورشان یک امپراطوریی باشد که یک برش مرز چین و بر دیگرش مرز اروپا !! ، . زندگی در یک روستای کوچک اما دموکراتیک و آزاد و قانونمدار و عاری از ستم طبقات هزار بار به آن امپراطوری جهل و جنایت چه از نوع اسلامیش و چه شاهنشاهیش میارزد و تازه مردم دنیا هم به دنبال همچین روستایی راه میافنتد و نه آن امپراطوری جهل و جنایت .برنجمان را میخریم و خدا حافظ با کاک جمال.
اشتراک در:
نظرات (Atom)





