جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

در جهان امروز، دانش و مهارت تبدیل به پول رایج شده است!


توماس فرید من




یک مقاله به نظر من خوب!

صفحه اصلی علوم سیاسی در جهان امروز، دانش و مهارت تبدیل به پول رایج شده است!

توماس فریدمن
02 بهمن 1392
تاریخ انتشار 02 بهمن 1392

در جهان امروز، دانش و مهارت تبدیل به پول رایج شده است!
.

گاه و بي‌گاه از من مي‌پرسند: «به جز كشور خودت ‌به كدام كشور ديگر علاقه داری؟» هميشه يك جواب داشته‌ام: تايوان و مردم مي‌پرسند «تايوان؟ چرا تايوان؟» جواب خيلي ساده است. چون تايوان صخره‌اي لم‌ يزرع در دريايي پر از امواج توفاني و بدون منابع طبيعي براي زندگي‌كردن است.

حتي براي ساخت و ساز بايد از چين، شن و ريگ وارد كند و با وجود همه اينها چهارمين ذخاير كلان مالي دنيا را در اختيار دارد. زيرا به جاي كندن زمين و استخراج هر آنچه كه بالا مي‌آيد، ‌تايوان ذهن و افكار 23 ميليون تايواني را مي‌كاود‌، استعدادشان را، انرژي‌‌شان را و هوش و ذكاوت شان را. چه زن و چه مرد. هميشه به دوستانم در تايوان مي‌گويم:‌ شما خوشبخت‌ترين مردم دنيا هستيد، چطور اينقدر خوشبخت شده‌ايد؟ ‌نه نفت داريد،‌ نه سنگ‌آهن، نه جنگل، ‌نه الماس،‌ نه طلا، ‌فقط مقدار كمي ذخاير ذغال سنگ و گاز طبيعي ‌و به خاطر همين هم است كه فرهنگ تقويت مهارت‌هايتان را توسعه داده‌ايد؛ كاري كه امروزه ثابت‌شده با ارزش ترين و تنها منبع تجديدپذير واقعي در جهان است. حداقل اين برداشت شهودي من بود. اما ما در اينجا دلايلي نیز داريم كه اين موضوع را ثابت مي‌كند. تيمي از سوي «سازمان همكاري اقتصادي و توسعه» اخيرا مطالعه‌اي كوچك اما جالب انجام داده و رابطه بين عملكرد افراد در تست‌هايي به نام « برنامه بين‌المللي ارزيابي دانش‌آموزان» يا PISA (كه هر دو سال مهارت‌هاي رياضي، علوم و درك خواندن افراد 15 سال را در 65 كشور امتحان مي‌كند) و درآمد كلي منابع طبيعي به عنوان G.D.Pيا توليد ناخالص داخلي را براي هر كشور شركت كننده مورد بررسي قرار داده است. اگر بخواهيم خيلي كوتاه توضيح دهيم اينگونه مي‌شود كه‌ رياضي دانش آموزان دبيرستاني شما در مقايسه با مقدار نفت يا مقدار الماسي كه استخراج مي‌كنيد چقدر خوب است؟‌

آندرياس شليچر كسي كه از طرف O.E.C.Dبر تست‌هاي PISAنظارت مي‌كند مي‌گويد: نتایج نشان داد که رابطه‌ای فوق‌العاده منفی بین پولی که کشورها از منابع طبیعی خود به دست می‌آورند و دانش و مهارت‌هایی که جمعیت دبیرستانی‌شان دارند، وجود دارد. «اين يك الگوي جهاني است كه در همه 65 كشوري كه در آخرين تست‌هاي ارزيابي PISAشركت كرده‌اند وجود دارد» چيزي به اسم نفت و PISAبا هم و در كنار هم وجود ندارد. به گفته شليچر،‌ در آخرين نتايج PISAمعلوم شد كه دانش‌آموزان كشورهاي سنگاپور،‌ فنلاند،‌كره جنوبي،‌ هنگ كنگ و ژاپن با وجود بهره اندك از منابع طبيعي، نمرات PISAبالايي دارند. در حالي كه با دارا بودن بيشترين مقدار درآمد نفتي، دانش آموزان قطر و قزاقستان كمترين نمرات PISAرا به دست آوردند. (عربستان سعودي، كويت،‌ عمان،‌ الجزيره، بحرين و سوريه نمرات مشابه سال 2007 را در تست‌هاي بين‌المللي رياضيات و مطالعات علمي به دست آوردند، اين در حالي است كه دانش آموزان لبنان، اردن و تركيه- كه باز هم جزء كشورهاي خاورميانه هستند، اما با منابع طبيعي كمتر- نمرات بهتري را به دست آوردند).

دانش‌آموزان كشورهاي آمريكاي لاتين كه جزو كشورهاي غني و داراي منابع طبيعي زياد محسوب مي‌شوند،‌ مثل برزيل، مكزيك و آرژانتين در آخرين تستPISAنمرات ضعيفي به دست آوردند. در مورد آفريقا بايد بگوييم كه اصلا در اين تست‌ها شركت نداشت. كانادا، ‌استراليا ‌و نروژ، كشورهايي كه باز هم داراي منابع طبيعي زيادي هستند، ‌نمرات خوبي در PISAكسب كردند؛كه به گفته شليچر بخش اعظم آن مربوط به اين است كه هر سه كشور سياست‌هاي برنامه‌ريزي شده و سنجيده‌اي را در قبال ذخيره كردن و سرمايه‌گذاري درآمدهاي حاصل از منابع طبيعي‌شان اتخاذ كرده‌اند.

همه اين بررسي‌ها و نتايج به ما مي‌گويد كه اگر واقعا مي‌خواهيد بدانيد كه يك كشور در قرن 21 چگونه عمل خواهد كرد،‌ منابع و معدن‌هاي طلاي آن را به حساب نياوريد،‌ بلكه بايد معلم‌های تاثيرگذارش را، ‌والدين آگاه و دانش‌آموزان متعهدش را مد نظر قرار دهيد. شليچر مي‌گويد: نتايج يادگيري در مدارس امروز،‌ شاخصي از ثروت و فوايد اجتماعي ديگري است كه كشورها در درازمدت حاصل خواهند كرد.

اقتصاددانان خيلي وقت است كه در مورد «بيماري هلندي» صحبت مي‌كنند. اين امر زماني به وقوع مي‌پيوندد كه كشوري آنقدر متكي به صادرات منابع طبيعي خود باشد كه ارزش پول رايج آن به شدت بالا رفته و در نتيجه توليد داخلي آن به دليل وجود سيلي از واردات تحت تاثير قرار گرفته و نابود مي‌شود و در اين حالت قيمت كالاهاي صادراتي پيوسته بالا مي‌رود. چيزي كه تيم PISAنشان مي‌دهد يك بيماري مرتبط با آن است: جامعه‌هايي كه به منابع طبيعي خود بيش از حد وابسته شده‌اند، مستعد پرورش والدين و جواناني هستند كه بخشي از غرايز،‌ عادات و محرك‌هايشان را براي انجام دادن تكاليف و تقويت مهارت‌هايشان از دست داده‌اند. در مقايسه به گفته شليچر: «در كشورهايي با منابع طبيعي اندك – فنلاند، سنگاپور يا ژاپن- تحصيلات،‌ نتايج و شان و مقام بالاتري دارد؛ حداقل تا حدی. زيرا دركل عموم مردم فهميده‌اند كه كشور بايد با دانش و مهارت مردمش به پيش رود و اين موضوع با كيفيت تحصيلات و سيستم آموزشي مرتبط است. والدين و فرزندان در اين كشورها مي‌دانند كه اين مهارت‌ها و توانايي‌هاي بچه‌ها هستند كه شانس‌هاي آنها را رقم مي‌زنند و هيچ چيز ديگري نمي‌تواند آنها را نجات دهد. بنابراين فرهنگ و سيستم آموزش كاملي را بنا مي‌نهند». يا همانطور كه دوست هندي- آمريكايي من كي. آر. سريدهار، موسس شركت سوخت باتري بلوم انرژي مي‌گويد: «وقتي منابع نداريد، مبتكر مي‌شويد.» به خاطر همين است كه كشورهاي خارجي با بيشترين تعداد كمپاني در ليست نزدیک، چين، هنگ كنگ، تايوان، هند،‌ كره جنوبي و سنگاپور هستند. هيچ كدام از اين كشورها از منابع طبيعي براي پيشبرد اهداف خود بهره نمي‌برند.

اما اين مطالعات پيام مهمي هم براي جهان صنعتي در بر دارد. مطمئنا در يك ركود اقتصادي ديرگذر، براي «انگيزه» جايگاهي وجود دارد. اما، شليچر مي‌گويد «تنها راه معقول اين است كه مسير خود را از طريق فراهم نمودن دانش و مهارت براي افراد بيشتري، به منظور رقابت، همكاري و ارتباط برقرار كردن در راستاي پيشرفت كشور، هموار نماييم.» به گفته شليچر، به طور خلاصه در اقتصادهاي قرن بيست و يكم دانش و مهارت تبديل به پول رايج جهاني ‌شده است، ‌اما هيچ بانك مركزي كه اين پول را چاپ كند وجود ندارد. هر كس مجبور است كه خود تصميم بگيرد چقدر پول چاپ خواهد كرد. مسلما داشتن نفت، ‌گاز و الماس خيلي خوب است. با وجود آنها فرصت‌هاي شغلي زيادي به وجود مي‌آيد، اما در دراز مدت جامعه را ضعيف خواهند كرد؛ مگر اينكه براي ساختن مدارس و ايجاد فرهنگ يادگيري هميشگي استفاده شود. شليچر مي‌گويد: چیزی که شما را همواره به سمت جلو می‌راند و باعث پیشرفت شما می‌شود، چیزی است که خودتان آن را ساخته‌اید، نه آنچه را که بدون تلاش در اختیار دارید.

منبع نیویورک تایمز

از سولاخ مایَم گاز در میَه!


از سولاخ مایَم گاز در میَه!



از سولاخ مایَم گاز در میَه!
به کوری چشم منافقین از سولاخ مایَم گاز در میَه!!؟

جنگ مجاهدین با رژیم یک جنگ تمام عیار بود و هست ، در زمینه های فرهنگی، ایدئولوژیکی، تبلیغاتی ، وسیاسی و 

بالاخره نظامی . در زمینه فرهنگی و تبلیغاتی در سالهای ۵۷ تا ۶۰ که مجاهدین خود را ملزم به پاسداری از آزادی بدست 

آمده از انقلاب ۵۷ میدانستند و عهد کرده بودند که تا حد ممکن با شیوه های مدارا و مسالمت جویانه و شرافتمندانه سیاسی 

از ذره ذره فضاهای دموکراسی در جامعه  حفاظت بنمایند ، جز از طریق ارگان سازمانشان یعنی نشریه مجاهد ، جلساتی هم 

در ستادها و مجامع درونی و بیرونی خودشان داشتند که از آن طریق افکار و سیاست ها و تحلیل و تفسیرهای خود را به 

سختی به گوش مردم میرساندند. ارتجاع غاصب در حکومت، اما همین را هم بر نمی تافت و با گسیل دسته جات چماقدار و 

چاقوکش و الوات ، مجامع را بهم میزدند و هم نشریه هارا پاره و نشریه فروشان را به شدت مضروب مینمودند و یا دستگیر.

اما خود رژیم از روزنامه های اطلاعات( به مدیریت دعایی ) و کیهان ( به مدیریت ،یزدی وبعد خاتمی ) و جمهوری اسلامی 
به مدیریت میرحسین موسوی ) ودهها نشریه ریز و درشت دیگر، گرفته تا رادیو و تلویزیون دولتی و نمایندگان مجلس و 
خود دولتیان و امامان جمعه در روزهای جمعه به اضافه منابر و مساجد و در یک کلام از عالم و آدم  به شدت علیه مجاهدین 
شایعه و دروغ و افترا می پراکند و تهمت های سخیف و غیر انسانی نبود که به مجاهدین نسبت ندهد.وعوام فریبی های بی 
شرفانه ای نبود که انجام ندهد و به هر طریق و شیوه ماکیاولیستیی نا جوانمردانه، سعی در تخریب و شیطان سازی مجاهدین 
نکند.
اما گاهی آش آنقدر شور میشد که مرغ پخته را هم به خنده میانداخت ،از جمله رادیو و تلویزیون رژیم هر روز میبایست یک 

برنامه ای برای یاد آوری عوام الناس به بد بودن مجاهدین و منافق بودن آن ها  ترتیب میدادند.

حادثه مربوط میشود به اوایل پائیز سال ۶۳ در زندان مشهد بند۴ یعنی بند سیاسی. اون روز هم مثل روزهای قبل، بچه های 

طبقه ۱ و طبقه ۲ همگی برای شنیدن اخبار ساعت ۶ بعد از ظهر در نمازخانه بند که عبارت بود از یکی از همان سلول های 

بند واقع در  طبقه ۲ جمع شده بودند. در بند ۴ کلا دوتا تلویزیون بود یکی در اتاق توابان و دیگری در همین نمازخانه. 

زندانیان غیر تواب به اتاق توابان نمی رفتند جز خود توابان ، بنا بر این بقیه همگی در نمازخانه جمع میشدند برای شنیدن 

اخبار!  و این یک برنامه ای نا نوشته ، شده بود برای زندانیان. ،

با شروع اخبار همگی ساکت ومتمرکز و چشم به تلویزیون منتظر!، هر یک در گوشه ای نشسته و گوش میدادیم. بعد از 

موزیک و آرم اخبار، گوینده با سلام و صلوات به امام . زمین و زمان و در و دیوار و پرنده ها و چرنده ها ،  شروع کرد به 

اخبار امام و سران حکومتی و غیر حکومتی و جنگ و و…. نوبت رسید به اخبار استانی و در نهایت اخبار مشهد. گوینده بعد ا
ز گفتن چند خبر از امام جمعه و تولیت عظمی و غیره ..،

ناگهان یک ژست غرور آمیزی به خود گرفت و با انداختن بادی بر غبغب ،‌ادامه داد که: ، بنا به گفته شاهدان عینی در کوی 

طلاب مشهد، به حول و قوه الهی از سوراخ موشهایشان گاز !!؟ بیرون آمده است و این مردم فقیر و نظر کرده  امسال 

نگرانیی از سرمای زمستان نخواهند داشت.!!!؟

ناگهان آنتن همه شنوندگان موجود در نمازخانه ، که ما باشیم ، تیز شد که قضیه چیست و علامت سئوال بزرگ در چهره 

همه. ، چشمها ریز شده و گوشها تیز که چی شد و چی بوده قضیه !!!؟

ادامه اخبار: خبر نگار ما به محل اعزام شده است تا رپرتاژی از این پدیده شگرف تهیه کند………….. و حالا، خود اخبار 

گو هم با ژست و فیگوری به تماشای رپرتاژ در حال پخش در یک تلویزیون دور تر از او صورتش را برگرداند به طرف صدا 

و تصویر.،

فیلم نشان میدهد ، انبوه جمعیتی از مردم به غایت فقیر و نادار و بینوائی که در آن محل به صورت گروه گروه دور شعله 

هایی از آتش به بزرگی کمی بیشتر از چراغ موشی در روی زمین ! جمع شده بودند !، اطراف هم، منازلی بود خرابه و یا 

نیمه ساخته ، با دیوار ها و سقف های کاهگلی و پرده های آویزان بردر ورودی خانه ها به جای درب !. 

آن طرف تر ،در بخش بیابانی کوی طلاب در مجاورت قبرستان بزرگ ولی قدیمی سابق « گلشور*» ، بین 

کوی طلاب و راه آهن مشهد به تهران ! و محل انبار شدن زباله های شهری ، که حالا با گسترش شهر به 

حومه ها،  روی آنها را شهر داری بولدزر انداخته و صاف نموده برای ساختمانسازی و غیره و تعویض نام گلشور به 

گلشهر،

نیز مردمی دور و بر سوراخهایی که موشهای صحرایی ، ایجاد کرده بودند با قرار دادن آجر هایی دورادور سوراخها و قرادادن دیگها و قابلمه هایی بر روی آنها به غذا پختن و حتی به جوشاندن رب گوجه فرنگی مشغولند!!!؟

مردم راه را برای خبرنگار و فیلمبردار باز میکنند!،‌و ما که حالا با هیجان دنبال ته قضیه هستیم!! و کم مانده که همگیمان با 

سر برویم توی تلویزیون ، ساکت و با هیجان گوش میدهیم…….. زیرا به خوبی میدانیم که باز رژیم  تصمیم دارد طبق 

معمول فیلی به هوا کنند،

بله مردم راه را باز میکنند و خبر نگار و فیلمبردار جلو میروند و فیلم بردار دوربین را زوم میکند بر جوشیدن قلپ و قلپ رب 

رب های گوجه فرنگی در میان دیگ سیاهی که بر روی یک دیوارچین ، کوتاه و مدور آجری قرار گرفته بود و با هیجان چند بار فیلم را جلو و عقب میکند و دوباره بر روی چهره های شاد و خوشحال مردم،

با یکی از زنانی که چادر خود را به کمر بسته و با کفگیری دیگ را هم میزند مصاحبه میکند.: ،‌

خب مادر می بینم که خوشحالی! گاز داری!!؟

زن آشپز :در حالی که دستپاچه شده است و خود را نمیتواند جمع و جور کند با لبخند متملقانه  : بله آغا جان…. خیلی 

خوشحال رِفتِم. خدا بِرِیْ ما فِقیر بیچاره ها از ای٫ سولاخا گاز فرستِدَه ! خوتّان نِگا کِنِن ایناش !! و اشاره میکند به زیر دیگ 

در میان آجرها که شعله های آتش بر سر یک سوراخ بر روی زمین به آرامی زبانه میکشد

خبر نگار از زن میپرسد : خب مادر فکر میکنی که این گاز از کجا آمده !!!!؟

زن بی اطلاع از همه جا ، میخواهد با هیجان چیزی را بگوید، که چشمانش به نفری در مقابلش که پشت دوربین و از دوربین 

غایب است میدود و با دقت و کمی هراس گوش میکند و نا گهان میگوید :،

خدا !!، مادر جان ،خدا! خدا به کوری چشم منافقین امسال بِرِیْ ما گاز فرستِدَه به حق امیرالمومنین خدا نگهدار امام بِشَه!!،

دوربین روی مردم و خنده مردم .،

انفجار نماز خانه از خنده های ما!!؟

یکی دیگر از اهالیی که دور فیلم بردار جمع شدن و مورد مصاحبه قرار گرفته!!؟

پدر جان ، شما هم از این نوع گاز دارین؟

بعله ! آقا بیٍن ببینٍن از همّه سولاخای مایم گاز میه آغا؟ بیِن بیِن خوتّان نٍگا کِنِنْ   !!؟ اینا از توجه خاصّ آقا امام رضایَه که 

به کوری چشم منافقین از همه سولاخای اینجِهْ ما گاز میَه!!؟

انفجار خنده در نماز خانه تا سر حد غش!!!!!؟

صدای انفجار خنده!  سایر بچه های زندانی را که در اتاقها مانده بودند از اتاقها بیرون ریخته و همه هجوم به نمازخانه که 

چه خبر است.

دوربین دوباره بر روی قل و قل دیگ رب کوجه فرنگی های در حال جوش و بچه هایی که با خوشحالی و شیطنت و داد و 

فریاد ، سر سوراخها در حال کبریت کشیدن هستند!!……..بعد هم پرچمهای سبز و سیاه نصب شده اطراف و اکناف و دست 

های بریده برنجی وعلم و کتل ها و بلند گوهایی که از وقوع معجزه و نظر ائمه معصومین به اهالی محل را خبر میدادند.،

و نمک پراکنی دوباره خبر نگار که : مادر پس رب گوجه امسال تو را خدا درست کرده و متبرک هستن! . خدا را شکر 

میکنی؟

و مادر بیچاره با یک نوع تملق گویی! که: بعله ، از صدقه سر امام همه چی دِرِم  مادر جان !، فقط همی گازِمان کم بود که 

امام رضا به کوری چشم منافقین بٍرٍیْ ما فرستاد ( و اصرار که در هر جمله از کوری چشم منافقین چیزی کم نشود ) …….،

خبرنگار رو به جوانانی که کمی آنور تر دور آتش ایستاده و با خنده های شیطنت آمیزی به او نگاه میکنند: ببینم جاهای 
دیگری هم این حادثه اتفاق افتاده ؟
جونا با نگاهی به یکدیگر و لفظ و قلم خبرنگار !!! و خنده های شیطنت بار بیشتر : نِه بابا هیچ جای دیگه نیَمَدَه فقط توی 

همی محلّه مایَه که گاز دراَمَدَه !؟

خبرنگار! رو به دوربین خطاب به مخاطبین که : …….. بینندگان عزیز دیدید که هر که کندکار خدا به یقین !! روزیش 

میشود فراوانا!!، به کوری چشم منافقین زمستون هم برای همشهری های ما در کوی طلاب ، بهار شده!!؟

بعد هم گزارش شهرداری که چون در آن منطقه قبرستان قدیمی بوده و محل ریختن زباله های شهری و فضولات هم!، در 

زیر خاکریزیهایی که شهر داری برای مسطح کردن زمین انجام داده بوده گازهای بیو شیمیایی ایجاد شده که از این سوراخها 

به بیرون درز کرده و یکی دو روز بعد هم تمام شده بود و این بار به کوری چشم کی ….. رفته بود پی کارش!!!؟


روزی بود اون روز …اما ! آی خندیدیم .. و بچه های شلوغتر بند، از جمله زنده یاد شهید ابوالفضل صفوی ( کاپیتان سابق 

ابومسلم ) که در خنده و شوخی و بذله گویی رودست نداشت ! و همه بچه های اتاق ما ، که پیر مرد های بند نامیده میشدیم 

و بنا بر این کمتر بعضی حدود و ثغور را رعایت میکردیم و گاهی هم شلوغ بازی! تا مدتها سوژه ناب  گیر آورده بودیم برای 

خندیدن و متلک گویی و گیر دادن به توابین و اسدالله ها**

* گلشور قبرستان بزرگ و اصلی شهر مشهد بود قبل از بوجود آمدن بهشت رضا در زمان استانداری ولیان. اما بعد ها با 
گسترش و بزرگ شدن منطقه کوی طلاب از بین رفت و الان هم که از آن بی خبرم
** اسدالله به پاسدارانی گفته میشد که داخل بند های زندانیان سیاسی نگهبانی میدادند

فرهنگ لغات مشدی !!

اینجه ـ اینجا

میه ـ میاد

بیِن  ـ بیائید

ببینن ـ ببینید

سولاخ یا سلاخ ـ سوراخ

خوتان ـ خودتان

ایناش ـ اینهاش

فرستده ـ فرستاده

رِفتِم ـ شدیم

جیگی جیگی ننه خانوم !


جیگی جیگی ننه خانوم !




جیــــــــــــگـــی  جیــــــــــــــکـــی نـــــــنه خانم!
به یاد دوستان شهیدم در این نوروز ۱۳۹۳: مجاهدین خلق مصطفی موسوی. محمد حکمتی، مهدی قرايی، علی، مهدی، فائزه زائریان، علی قربان، عابد گنجی، مهدی رحیلی، محمد مجتهد، رضا صباغ، ابوالفضل صفوی، جواد رئیس الساداتی و فدائی شهید حمید ژیان و جواد غفوریان.
چهارسوی نوغان و تپل محله و کوچه سیابون (سیاه آب) * کوچه جوادیه و این ورتر کوچه گنبد خشتی و همه در حاشیه جنوب شرقی خیابن طبرسی مشهد ، محله هایی که یاد آور دوران کودکی من و کاروانی از قهرمانان شهید مجاهد و فدایی و ایضا قلوس های جنایتکاری همچون ابراهیم رئیسی ومرتضی بختیاری معاون کنونیش در دهه ۴۰ هست و بود ، کسی نبود که جیگی جیگی ننه خانوم را نشناسد!، وگوشش با ریتم و آهنگ تنبک جیگی جیگی آشنا نباشد .او در موقع تنبک زدن با حرکاتی موزون و نرم میرقصید و ادا و اطوارها و شکلکهایی از خود در میآورد که تماشاچیان را به وجد و خوشحالی وامیداشت . قر دادنهای موزون و ریتمیک و سرجنباندنهای او بسیار دیدنی و نشاط آور بود . کرور کرور انسان در این محله و محله های دیگر قد کشیدند و کار کردند و زیستند و سر بر بالین مرگ گذاشتند ، و کسی را امروز کوچکترین یاد و نامی از ایشان نیست. اما جیگی جیگی ننه خانوم! همو که کسی شاید هرگز از نام اصلی اش هم خبری نداشت زنده و حاضر در یاد ها و خاطره های مردم آن محلات هک شده است . او روح شادی آفرینی بود در فضای این محله های قدیمی و پر جمعیت که آدمها در آن، در واقع میلولیدند و سر در زندگی یکدیگر داشتند و همه، یکدیگر را میشناختند.
جیگی جیگی ننه خانوم! اما،  پیر مرد مطرب دوره گردی بود، با قدی بلند و پشتی خمیده و به غایت لاغر اندام، صاحب صورتی تکیده و شکسته و فرو نشسته در غبار و دود تریاک ، او همیشه با تنبکی که در زیر بغل داشت در این محله ها می چرخید و مینواخت و تنها شادی آفرین مردم فقیر این محلات بود و از این طریق مختصر پولی برای گذران زندگی خود دست و پا میکرد. جیگی جیگی کلاهی فانتزی به سر داشت همراه با دم روباهی  که به آن آویخته بود!  وقتی هم که مینواخت و میخواند جیگی جیگی ننه خانوم … بیا بشین کنار زانوم……  دلی نبود که مالامال از شادی و شوق نشود.
همسایه ها همیشه او را به مناسبت های مختلف به خانه شان دعوت میکردند ودیگران را نیز برای شادمانی و رونق جشن مختصرشان خبر میکردند . آهای جیگی جیگی امروز دختر کلب حسن را عروس کردن بدو برو اونجا و او تنبک زنان رو به خانه کلب حسن و ما بچه های کوچه هم به دنبالش !! روز دیگر در جای دیگر بود و شادمانی هم همان جا !،  در وهمسایه ها به دنبال او برای لحظاتی فراموشی اندوه و غم نداری و فقر ، یک روز هم همسایگان ما جیگی جیگی ننه خانوم را به در یک خانه ما آورده بودن و خودشان هم به دنبالش ! اون روز یک هفته از تولد جواد برادر کوچک من گذشته بود ،جواد دسته گل مجاهدی که نونزده سال بعد از آن روز تولدش بدست گزمه های پاسدار هیولا خمینی و به امر او پرپر شد … وقتی که جیگی جیگی وارد حیاط ۴۰ ویا ۵۰ متری کوچک ما شد همسایه ها نیز که یکدیگر را خبر کرده بوند و از در و دیوار به خانه ما جمع شده بودند و حیاط کوچک ما مملو شده بود از ریز و درشت آدمهایی که صدای تنبک و ترانه جیگی جیگی تنها موزیک دلنواز و آشنا و رقص نرم و ریتمیک او یک نوع خلسه عمومی و شور و نشاط ما بچه ها. جیگی جیگی به تنبکش مینواخت و میخواند ...جیگی جیگی ننه خانوم بیا بشین کنار زانوم ،او برای هر مراسمی ترانه اش را تغییر میداد و حالا برای تولد نوزاد  با روشی، خاص نام نوزاد را در قالب ترانه اش میگنجاند و ادامه میداد که: ….ننه جواد !!! بدو که بچه ( کسر ب و فتح چ ) غش کرده …. آب از لوش ( ضم ل کسر و در گویش مشدی به معنی لبش ! ) کش کرده …. عروسک دست ساز لته ایش (لته: به فتح لام و ضم ت، بریده پارچه یا سرقیچی های دورانداخته شده) را به بغل میگرفت و میخواند و میرقصید، او ضمن خواندن ترانه اش اطوار مختلفی را هم با سر و شانه و کمر خود نمایش میداد و صدای نوزادان را تقلید میکرد و ما تماشاگران غرق در شادی و خنده .
جیگی جیگی ، از کوچه سیاه آب میآمد. کوچه ای از کوچه های حاشیه ای شهر مشهد با مردمان فراموش شده، فراموش شدگان تاریخ…...در سالهای دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی، یعنی سالهای انقلاب سفید شاه و مردم!! و سالهای بازگشائی دروازه های خیلی گل و گشاد تمدن بزرگ!!. درست در حاشیه جنوبی حرم امام رضا! جایی که میلیون میلیون پول و طلا عاید تولیت عظمی و دربار مینمود. کوچه سیاه آب ! . کانون فقر و فلاکت، محله ای با مردمانی مفلوک شده و خلاف، درست زیر سبیل دو کلانتری بزرگ شهر، کلانتری ۲ پایین خیابان و کلانتری ۴ در خیابان طبرسی . وجود مافیاهای فروشنده وتوزیع کننده مواد مخدر و خراباتخانه های متعدد نام و آوازه ای دهشتناک از این کوچه و ساکنینش بر سر زبانها انداخته بود. حالا جیگی جیگی از این کوچه میآمد از یکی از همین صدها دخمه های دود گرفته و سیاه و تنگ و تاریک! که درمیانشان زنان و مردان جوان و سالخورده، همراه با نوزادان تازه پا به این دنیای فقر و فلاکت گذاشته یک جا زندگی میکردند! او از یک همچنین جایی میآمد۰ خمور و خسته. تنبک میزد و اشعاری خود ساخته از شکاف لبها و دندانهای سیاه و دود گرفته و به هم فشرده اش بیرون میامد و شاید خود نمیدانست که چه میگوید. چشمان قی کرده و خسته اش به ندرت در هنگامی که میخواند و تنبک میزد و سرش را باکلاه دمب روباهی اش به اینور و اونور پرتاب میکرد و میرقصید باز بود. در عمق صدایش حزن بود و غم و ما بچه ها چه میدانستیم از غم! چه میدانستیم از فقر و استبداد که خود در درونش بودیم و بی خبر از دل این پیرمرد درهم و چروکیده و صورت نشسته و چشم غی کرده ای که با تنبک و کلاه دمب روباهیش میبایست خرج دوای درد بی درمان اعتیادش را چاره سازد ، نه من ، و نه حمید، نه مصطفی، نه جواد و نه محمد و نه مرتضی و نه دهها مجاهد و فدایی دیگر بر خواسته از همین محلات ، که چند صباحی بعد از آن با خوردن میوه آگاهی و درک زمان خویش به آتش شاه و شیخ سوختند و ستاره شدند و نامشان ستاره هایی درخشان در کهکشان ستارگان ضد استبداد و ارتجاع حک شده است
با این همه این جیگی جیگی بود که قدم به قدم در شادیها و حزن های آنها سهمی را به دوش میکشید و در قلب و روح مردم جایگاه ویژه خود را داشت اما جیگی جیگی فارغ از همه این حرفها فریاد در گلو خفته خلقی بود فراموش شده و اسیر، و آوازش بارقه امید در دل مردمی که فقر و تنگدستی کمرشان را خم کرده بود.
بعد از انقلاب اما، کسی نفهمید که او به چه سرنوشتی گرفتار آمد، اما از همان محل و ازمیان همان کودکان شاد آن روز ها دهها چریک و مبارزی قدم به عرصه مبارزه برای آزادی و رهایی از فقر و ارتجاع گذاشتند  . همچنین در آن روی سکه نیز دو قلوس و نخاله ! باعث سر افکندی  ما و همه بر آمده از همین محلات ، ابراهیم رئیسی جلاد  و مرتضی بختیاری دژخیم معاونش  . 

 شنیده شد که جنازه بی کس و کارجیگی جیگی بعد از مرگش در غسالخانه مشهد با جنازه یکی از ثروتمندان مشهد که همزمان در غسالخانه بوده است اشتباهی به جای او کفن و در حرم امام رضا به جای او طواف داده میشود و با قیمت بسیار بالایی برای قبر جا!! دفن میشود و بعد از روشن شدن اشتباه صاحبان مرحوم یاد شده حاضر نمیشوند جای اورا عوض کنند و هزینه های دفن او را هم میپردازند و بدین ترتیب جیگی جیگی ننه خانوم ما هم در چنین جایی به خاک سپرده میشود. ( مورد اخیر را فقط شنیده ام)
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الان دیگر به یمن انقلاب و نو و نوسازی و توریستی کردن شهر!، این محله ها بالکل تخریب شدند و پیوستند به فضای اطراف حرم امام، حرم امام رضا که قربانش بروم امروز یکی از بزرگترین کنسرن ها و امپراطوری های مالی و ثروت در منطقه خاورمیانه است. آستانه قدس رضوی را میگویم تحت سلطه بی رقیب سلطان دوم عباس طبسی میراث خوار انقلاب.
محله ما و بسیاری محله های دیگر آن هول و حوش آنچنان محو شد که انگار اصلا وجود نداشت

آی انسان...


آی انسان




آی ای انسان من ام خدا
آگر دیدی سفره کودکی از نان خالی شد
پس حرام باد بر تو که بپرستی مرا
که او را سزاوار پرستش آفریدم
بدور او بگرد
بدور من نگرد که کعبه من، سفره خالی اوست
و دل او قلب من است
قلبی که از گرسنگی او از طپش ایستاده است
فانوس علاء
19 مارچ 2015

۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

بازهم ویلپنت!


بازهم ویلپنت!




باقر رئیس الساداتی

بازهم ویلپنت!

دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
به عبث هرچه درو کردید آواز مرا
بازهم سبزتر از پیش 
می بالد آوازم 
هرچه در جعبه جادودارید 
باطل السحر شما را همگش میدان سخنم 
باطل السحرشماست 
شفیعی کدکنی

اگر چه استبداد و سرکوب در ایران ما ریشه ای به قدمت تاریخ دارد اما فداکاریها و استقامتها ، رشادت ها و مبارزات  و جان افشانی ها ، در این مرز و بوم نیز ریشه ای دارد به قدمت استبداد و استبدادیان. بسا استوارتر و ژرفتر با پهنا و گستره  وسيع اجتماعي و مردمیاگر چه گذشت ۳۳ سال از حاکمیت استبدادی ولایت فقیه در ایران بسیاری از نیروهای مبارز، از احزاب و گروهها  تا شخصیتهای منفرد سیاسی را در حد و اندازه های مختلف دچار فرسودگی و تشتت نموده است .اگر چه ارتجاع حاکم به مثابه دزدان با چراغ ، گزیده ترین کالاهای ملی و معنوی و مادی ما را در این ۳۳ سال ، از دامن مام وطن ربودند و کردند آنچه را که امروز از ایران زیبا و ثروتمند و متمدن جز کشوری غارت شده، بزرگترین زندان آزادی و  آزادیخواهان و  مبارزین و صدایی جز ناقوس مرگ و اعدام و شیون و ناله های جانسوز مادران و خانواده های جوان از دست داده بگوش نمی رسد. اما هنوز آوای رعد آسای هیهات من الذله را در جای جای خاک وطن ، در دورتر ها در جوار خاک میهن در زندان لیبرتی در عراق و فردا نیز در فضای پر شکوه   ...............گردهم آیی بزرگ ویلپ
امروز در سپهر سیاسی ایران کمتر کسی است که نداند که باطل السحر ولایت و شیشه عمر این رژیم منحوس در مقاومتی است که هر ساله در گردهم آیی های باشکوهی که نه تنها آحاد مردم ایران از هر حزب و گروه و سازمانی و شخصیتهای سیاسی و ملی و طیف رنگارنگ سیاسی ، ملی و عقیدتی را در بر میگیرد  بلکه سایر خلقهای منطقه را که رژیم ولایت مدار به نوعی بر سر آنها چنگ انداخته است را شامل میشود.
 این پیام آشکار ضدیت با بنیادگرایی و فوندامانتالیسم مذهبی که منطقه پر ثروت و عمیقا مهم ژئو پلیتیک ما را در خطر اضمحلال و نابودی قرار د اده است فریاد این مردم صبور و زحمت کش را هرچه رسا تر بر آورده است که ای مرتجعین بساطتان را جمع کنید و برای همیشه تاریخا شرتان را از منطقه کم کنید.
. بیهوده نیست که امروزه خلق های آشیان سوخته عراق ، سوریه ، افغانستان و......... بیشتر از هرکس روح پیام رهائیبخش گرد هم آیی بزرگ ویلپنت را درک کرده و فوج فوج به پشتیبانی و شرکت فعال در این نمایش قدرت مردمی علیه ارتجاع منطقه میپیوندند.
حضور شخصیت های در ضدیت با ارتجاع و بنیادگرایی از کشور های غربی و عربی و اسلامی نیز مؤید همین مسئله است. 
بله این مقاومتی است که هر جا که رژیم آخوندی ، کشور های دیگر را با سیاست صدور ارتجاع و بنیاد گرایی خود ، مورد تعرض قرار میدهد سینه سپر کرده و در کنار خلقهای محروم قرار گرفته است و از آرمان آزادی آنها در برابر جنایات رژیم ولایت فقیه دفاع میکند. ملاقات خانم رجوی با احمد جریا  نمونه ای از این سیاست است . سیاستی که به شدت رژیم را دیوانه میکند.کسانی که از جریانات و اتفاقات بعد از پیروزی انقلاب و سرقت این انقلاب بوسیله آخوند های مرتجع مطلعند نیک میدانند که مجاهدین و در رأس آنها مسعود رجوی چگونه  از همان آغاز حاکمیت ولایت ، همّ و تلاش خود را مصروف افشاگری و خنثی نمودن ترفند های دین مدارانه آخوند های دین فروش نمودند و تا چه میزان در برابر تهاجمات چماقداران و قداره کشان سازمان یافته مرتجعین مقاومت نمودند. همه گان شاهدند که چگونه آکسیون های آگاهی بخش و تجمعات آرام ولی سازمانیافته مجاهدین برای دفاع از دست آوردهای انقلاب خواب را بر چشم مرتجعین حرام نموده بود ،مجاهدین به خوبی میدانستند که هدف غائی ارتجاع فرستادن مردم به خانه هایشان و  به دنبال کسب و کارشان بود تا آنها بی دردسر به دنبال اجرای طرح امپراطوری اسلام  ارتجاعی شان باشند. مجاهدین نیک میدانستند تنها عامل خنثی کردن طرحهای شیطانی ولایت ، آماده و حاضر بودن مردم علی الخصوص جوانان در صحنه مبارزات مدنی و اجتماعی است . حفظ و حراثت از آزادیها و دموکراسی که مردم ایران با تقدیم هزاران شهید بدست آورده بودند. تنها به رویه، سه سالی که مرتجعین از همه امکانات ملی و دولتی برای کنترل مردم و تعمیق و تحکیم پایه های دیکتاتوری خود استفاده مینمودند، تجمعات تاریخی مجاهدین از قبیل امجدیه و تبریز و رشت و مشهد خواب ارتجاع حاکم را سخت پریشان نموده بود. ایستادگی و مقاومت  مجاهدین و حراثت فعال آنها از فضای دموکراتیک بدست آمده از انقلاب ، پیام آشکاری هم برای استعمارگرانی که با هزار و یک بند آشکار و پنهان تاریخی، بند ناف آخوندها را به  خود پیوند داده بودند و مترصد فرصت مقتضی بودند را هم در خود داشت. و درست به همین دلیل هم بود که  از فشار ها و حمله و هجوم های وحشیانه ارتجاع به مجاهدین چندان هم ناراضی و ناخشنود نبودند. باری تنها این مجاهدین بودند که بدلیل برخورداری ازتجربه یکصد و پنجاه سال مبارزه تاریخی مردم ایران برای آزادی و رهایی از قید ارتجاع و استبداد و استعمار  پتانسیل هر نوع مقاومت .  در مقابل مستبدین وحشی جمهوری ضد اسلامی را در خود داشتند و از این استعداد نیز به نحو احسن استفاده نمودند.  همچنان که امروز نیز هم اینانند که با هوشیاری تاریخی و توان ایدئو لوژیک و تشکیلاتی خود ظرفیت ایستادگی در مقابل آخوند های دین فروش هار و تشنه قدرت را دارا میباشند. باالاخره فشار های طاقت فرسای داخلی و خارجی  نتوانست پشت این مقاومت سترگ را به خاک بنشاند.  و امروز فریاد هیهات منّ الذلّه این مقاومت از مرزهای ملی خود بسا بسا فراتر رفته است و گوش نواز و دلنواز خلقهائی شده است که تا گلو در تار و پود بنیادگرایی دریافتی از این رژیم ولایی قرون وسطائی شده اند.مردم ایران تاریخا ًپرچمدار مبارزه آزادیخواهی و رهرو مدرنیته و پیشتاز دموکراسی خواهی و استقلال به مفهوم درست آن در منطقه بوده اند و امروز مقاومت سر فرازشان در پیشاپیش خلقهای منطقه همچنان پرچمدار آزادی و رهایی علیه بنیادهای استبداد و  استحمار و استعمارند. باشد که سهم خود را در پیوستن به آنها و یاری و همراهی آنان با شرکت فعالمان در این گردهم آیی عظیم و شکوهمند  ادا کنیم . ما در مقابل تاریخ باید پاسخگو باشیم . آیندگان از ما خواهند پرسید که در حساس ترین مقطع تاریخ که ارتجاع و استعمار با هزاران لطایف الحیل میخواهند به خلقها بفهمانند که هیچ نیستند و هیچ به شمار میایند  ما چه کردیم و به چه بهانه هایی شانه از زیر بار مسئولیت های تاریخیمان خالی کردیم. دور باد از من و مائی که فشار ها ، دربدریها و فقر و گرسنگی ها و زندانها و شکنجه ها و اعدام ها و وتجاوزهای بر حریم مردم بیگناه و اعتیاد و و...... را در میان مردممان ببینیم و آرام در ساحل عافیت بیارامیم و فراموش بکنیم هر لحظه و هر دقیقه هزاران هزار کودک بیگناه در معرض بمبهای شقاوت و وحشت شیمیائی و بشکه های انفجاریند.  دور باد از من و مائی که به بهانه های صد من یک غاز صبح تا شاممان را در ساحل عافیت به پای فیس بوک و دنیای مجازی بگذرانیم و دست ارتجاع را در همه امور زندگی فرد فرد مردم منطقه و دنیا باز بگذاریم. با عزمی جزم پیش به سوی برگزاری هرچه باشکوه تر گرد هم آیی
ویلپنت در ۲۷ . ۶ . ۲۰۱۴ فنلاند ۲۸.۰۵.۲۰۱۴

سخنراني مريم رجوي - گردهمايي ويلپنت - قسمت پنجم

خون شهیدان ضامن اتحاد در جبهه مردم علیه مرتجعین حاکم!

خون شهیدان ضامن اتحاد در جبهه مردم علیه مرتجعین حاکم!


باقر رئیس الساداتی 

خون شهیدان ضامن اتحاد در جبهه مردم علیه مرتجعین حاکم

خون شهیدان ضامن اتحاد در جبهه مردم علیه مرتجعین حاکم . خون  شهدا ضامن تداوم قیام خلق و عامل اتحاد و وحدت در میان اقشار مظلوم جامعه است. امروزه کمتر کسی است که ظلم این رژیم به شکلی از اشکال دامنگیر خود و یا خانواده اش نشده باشد . کمتر کسی است در ایران غارت شده که دلی پر خون از نامردمیهای این ایلغار وحشی افسار کسیخته نداشته باشد. همه نیز به حق در انتظار  فرصتی که دمار از روزگار این غاصبان دین فروش بدر آورند. 
 اعدام جنایت بار غلامرضا خسروی ،فاجعه و جنایت شرم آور بزرگی بود که رژیم ضد بشری انجام داد ، درد بزرگی برقلب انسانیت و فعالان  حقوق بشر وا گذارد و شقاوت جنایتی بزرگ که مستقیما زیر نظارت دستگاه  دولت به اصطلاح اعتدال انجام میشود دوسا ل پیش در سال ۲۰۱۲ غلامرضا به اعدام محکوم شد اما رژیم به خاطر شرایطی  که در آن بود و نیاز مبرمی که به نشان دادن سیمای  حقوق بشری از خود در آستانه مذاکراتش با غرب به خصوص آمریکا داشت ، از اعدام او موقتا صرف نظر کرد و اورا اعدام نکرد !، اما بعد از دوسال  دجالیت و ظاهر سازی چیزی جز بن بستهای لاعلاج سیاسی چه در داخل و چه در خارج نصیب و بهره اش نشد. رژیم ماند و زانوان خونینی که نشانگر حضیض ذلت و خواریی که مردم و مقاومتشان بر او تحمیل نمودند . مماشات و چشم پوشیهای مجامع  سیاسی  و نهاد های بین المللی حقوق بشر بر اعمال و جنایات  مستبدین حاکم برای پیش برد اهداف  سیاسی اشان از یک سو و  از سوی دیگر ترس و وحشت ملایان مرتجع  ولایتمدار حاکم  از شرایط حاد  سیاسی و اقتصادیی که از جنگ با مردم نصیب برده اند و آنهارا هر روز بیشتر در محاصره خود در میآورد، هار و افسار گسیخته تر نموده است  که چاره ای جز گسترش روز افزون  ایجاد ترس و رعب و وحشت و ترور و اعدام برایش باقی نمانده است . حاکمان چاره  را در این می بینند که ضربات به مردم را از جایی گسترش بدهند که از آنجا بیشترین ضربات را دریافت میکنند. و چه کسی است که نداند مجاهدین ۳۰ سال آزگار است که چه خونها به دل این دجالان و دین فروشان کرده اند.کیست که نداند کدام نیروی مقتدر مردمی است که خواب را بر چشم این جو فروشان گندم نما حرام کرده است جز مجاهدین ! پس باز هم باید رفت سراغ مجاهدین و این بار مجاهد سر فراز و مقاوم اسیر غلامرضا خسروی.
غلامرضا خسروی که به گفته همبندان و هم سلولیهایش شخصیتی شاخص در بند ۳۵۰ اوین بود و ۱۲ سال آزگار از عمر گرانبهایش را بر سر عشقش به مردم و مقاومت در زندان های شقاوت آخوند ها گذرانده بود.  به این شهید مقاوم و انسان بزرگ حتی اجازه ندادند ، از دادگاهی مطابق با استاندارد های خود رژیم خیانت بارشان هم برخوردار شود این نکته که  باید به آن توجه نمود که، در موقع محاکمه در دادگاه اول در کرمان دادگاه ۲۰ روز فرصت باز نگری و اعتراض به حکم را مطابق با استاندارد های خود نظام میدادند اما چنین فرصتی در اختیار او قرار نگرفت که بماند حتی حکم سه سال زندان دادگاه اول را در دادگاه دوم بعد از ۲۰ روز تبدیل نمودند به حکم اعدام با اضافه کردن اتهام های  واهی عکسبرداری از مناطق نظامی !!؟
جرم محمد رضا در قاموس نظام ولایت هواداری از مجاهدین بود !! کمک ناچیز مالی به سازمان محبوبش و مخالفتش در فکر و اندیشه با نظام ولایت جهل و جنایت. . او نه تنها یک هوادار تشکیلاتی نبود ، بلکه تنها جرم غلامرضا ایستادگی بر سر آرمان و اعتقادش مبنی بر آزادی و عدالت خواهیی بود که به نظر او در مبارزات سازمان مجاهدین متبلور بود، او در فکر و اندیشه اش با مجاهدین بود . در این مسیر غلامرضا تنها نبود او به کاروانی از شهدا پیوست که در همین سالهای اخیر تنها به خاطر هواداری و اندیشه مجاهد بودن اعدام شدند . علی صارمی ، جعفر کاظمی و حاج آقایی که تنها جرم  آنها گوش دادن به سیمای آزادی مجاهدین و یا ارتباطشان با فرزندانشان در صفوف مجاهدین بود و یا کمک مالی و تبلیغی که برای مجاهدین انجام داده بودند. نکته اما برای اصحاب فکر ، عقل و خرد سیاسی دقیقا در این است که ، رژیم دقیقاً میخواهد از جایی که ضربه میخورد ضربه بزند!! دنیا بداند که تنها و فقط به فقط این مجاهدین هستند که خواب را از چشم این نظام اهریمنی ربوده اند. کسانی که به هزار لطایف الحیل میخواهند برای رژیم ساحل امن ایجاد کنند ببینند شقاوت پیشگی بی حد و مرز آخوندی را . نکته در این است که تنها ایستادن و تن به خفت مناظره تلویزیونی و بازار مکاره نظام ولایت ندادن غلام رضا بود که جرم بزرگ محسوب میشد ! غلام رضا با وعده و وعید ها و در باغ سبز و سرخ نشان دادن ها هرگز حاضر نشد آرمانش را بر پای چاقوکشان و لمپن پاسداران و آخوند های دزد و غارتگر قربانی کند و چنین است که رژیم ضربات داغان کننده ای از او در قاموس مقاومت دریافت میکند و این است که کینه او در دل سخت و بیرحم دژخیمان شعله ور بود و با اعدام او ضعف و بزدلی و شقاوت و کینه جویی خود را به نمایش میگذارند و حس انتقام گیری حیوانی  خود را از غلامرضا در رابطه با جریان افشا گرانه اعتصاب زندانیان بند ۳۵۰ و مقاومت سترگشان و نقش شاخص غلامرضا را در برابر آخوند های هرزه و هار این چنین بر ملا میکنند در جریان فاجعه بند ۳۵۰ این غلامرضا است که به شدت مضروب میشود ، هم او است که بر اثر شدت ضربات گوش راستش پاره میشود و چشمانش آسیب میبیند و برای نسق گیری از سایر زندانیان او را با اهانت و توهین، به انفرادی ...۲۴۰ منتقل میکنند و محروم از اولیه ترین امکانات  حتی عینکش !  در همین احوالات وعده نابودی و حذف کاملش را نیز از بازجویان دریافت میکند.. اما هیهات  که انفرادی البته برای کسی که بیش از ۴۰ ماه از دوران زندانی ۱۲ ساله خود را در انفرادی گذرانده است چیز عجیبی نیست  مادر غلامرضا در جلو زندان فریاد میزند که جانیان ، ترسوها ، بزدلان ، شما از جنازه او نیز میترسید و جرأت تحویل آن را به ما خانواده اش ندارید.اعدام غلامرضا نه اولین اعدام است و نه آخرین آن ، رژیم در مرحله سر نگونی خفت بارش فکر میکند که بدینوسیله  با  اعدام و شکنجه میتواند از بن بست های مرگبارش نجات پیدا کند . گرفتاری رژیم در چنبره بحران های امپراطوری شیعی اش در عراق و سوریه و لبنان ، بحرین و یمن و رویارویی اش با سایر رقبای منطقه ای اش از طرفی و  همچنین در گل ماندنش در جریان  مذاکرات اتمی با طرفهای مدعی   و بحرانهای کمر شکن اقتصادی تا جایی که از پرداخت حقوق کارمندان خود نیز عاجز است. تعمیق هرچه بیشتر درگیریهای جناح های هار و دزد و غارتگر با یکدیگر و کشیده شدن این جنگ و دعواهای درونی تا بیت عنکبوتی ولی فقیه نمایش دردناکی از نظام ولایتی است که به سرعت در راه زباله دانی تاریخ رهسپار است . شامورتی بازیهای اعتدال مآبانه آخوند روحانی هم کاری از پیش نبرد ،  و هر روز بیشتر از روزهای قبل رنگ میبازد و مثل همه دجال گریهای دیگرشان بر باد میرود ، راهی جز اعدام و سرکوب به نظرشان نمی رسد ،با نوشیدن دردناک جامهای زهر یکی پس از دیگری البته که به مرزهای جنون و دیوانگی رسیده است ورعشه مرگ را در بند بند سلولهای خود حس میکند.از اینروی اعدام غلام رضا خسروی و صارمی ها و کاظمی وووووووو آخرین این اعدامها نخواهد بود. تا این رژیم هست نیز جز اعدام و سرکوب چیز دیگری در کار نخواهد بود ، هر یک از ما به حکم انسان بودنمان باید صدای اعتراض به این جنایتها را هرچه بلند و بلندتر بنمائیم. نباید اجازه بدهیم که جان عزیزان ما در اسارتگاههای فاشیسم آخوند ها در معرض تحدید و اعدام قرار گیرد ، رژیم همچون گرازی وحشی در افتاده در دام مبارزان و آزادی خواهان ، خود را به هر دری برای ماندن میزند و از هیچ جنایتی روی گردان نیست . اگر چه فعالان حقوق بشر ، شخصیتها و سازمانها و احزاب موجود در صحنه تلاش خود را مینمایند اما این دد منشی های رژیم به ما نشان میدهد که جنس و جنم او از سایر مستبدین و دیکتاتوریهای کلاسیک متفاوت است ، رژیم نفسهای آخر را میکشد و باید متحد شد و باید آن چه را که در توان هست برای نابودی آن و برای رهایی از استبداد آخوند ها انجام داد . توهمات و فردیت های محدود کننده را کنار باید گذاشت . زور آخر است . دامن همت سرنگونی را باید محکم تر به کمر زد و عزم سرنگون کردن دجالان را در خود جزم گنیم . پیروزی نزدیک است و این را از زوزه های دردناک وحوش دستگاه قضائی و همه دیگر دستگاههای نظام میتوان دید و شنید. چه جایی و چه ظرفی مناسب تر از شورای ملی مقاومت ایران ، با ۳۰ سال سابقه  تنگاتنگ مبارزه با این رژیم سفاک ، شورایی امتحان پس داده ، متشکل  از انسانهای مبارز و آگاهی که عمر خود را   صرف مبارزه برای آزادی و عدالت نمودند و بی هیچ چشمداشتی شبانه روز به افشای جنایات و خیانتها و غارتگری های این رژیم نمودند، خون شهید مقاوم مسئولیت ما را در قبال سرنگونی این رژیم   خونریز و وحشی صد چندان میکند . به یاری مجاهدین و شورای ملی مقاومت برخیزیم و دست به دست یکدیگر بدهیم برای پیروزی بر جهل و استبداد. برا ی بدست آوردن آزادی و عدالت اجتماعی و دولتی سکولار و جدای از مذهب و دین . برای از 
بین بردن پدیده اعدام و شکنجه . برای دموکراسی و حکومتی پلورالیست و قانونمدار 
به امید دیدار در ویلپنت ۲۷.۰۶.۲۰۱۴و تجدید عهد با شهید مقاوم غلام رضا خسروی برای سرنگونی نظام دجالان 
باقر رئیس الساداتی 
فنلاند