جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

رویاهای رسولانه




رویاهای رسولانه








مقاله ای از عبدالکریم سروش

26 مهٔ 2016 - 06 خرداد 13


رویاهای رسولانه؛زهی کرشمه خوابی که به ز بیداری ست

پس از گفت و گوی پرگاری در باب «رؤیای رسولانه» با دوست مشفق مفسّر، استاد عبدالعلی بازرگان، نوشتاری توضیحی شامل ده نکته ناقدانه، از جانب ایشان مسطور و منتشر گردید که نوشتن این سطور را بر صاحب آن فرضیّه فریضه گردانید. «دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد»، تا عاقبت دل به دریا زدم و از قلم خواستم ناگفته ها را بازگوید، و گفته ها را بازگویی کند تا متعلّمان را به کار آید و متکلّمان را بصیرت افزاید.
اکنون بیست سال از طرح «قرآن: کلام محمّد(ص)» می‍گذرد. نخست در کتاب بسط تجربه نبوی و سپس ده سال بعد، در مصاحبه با رادیو هلند، و مکاتباتی با مشایخ و مراجع ایران. دعوی اصلی من در آنجا این بود که قرآن تجربه و تألیف محمّد(ص) است (درست بر همان قیاس که می‍گوییم قرآن معجزه محمّد(ص) است) و تخیّل خلّاق و عقل فعّال و تجربه های اشراقی و آفاقی و انفسی اوست که آن را به وجود آورده است. این دعوی (فرضیه) به تبیین چند معضل کلامی و تفسیری کمک می‍کرد:
الف. چگونگی سخن گفتن خداوند با پیامبران و راز زدایی و رازگشایی از آن که در کلام کلاسیک مسلمانان تا امروز، حلّ مطلوبی پیدا نکرده و به طرح کلام قدیم و نفسی خداوند و انواع گمانه زنی‍های غریب انجامیده است.
ب. رنگ و بوی فرهنگ عربی و قبائلی در سراسر قرآن و تاریخمندی آن، مثل توصیف نعمات بهشتی به گونه ای که اعراب حجاز آن دوران میپسندیدند (حوریان نشسته در خیمه ها و ...)
ج. آیاتی که با نظریات علمی مدرن تعارض آشکار دارند، چون آسمان‍های هفت‍گانه، و خروج نطفه از پشت مرد، و شهاب‍های آسمانی به منزله تیرهایی که به پیکر شیاطین اصابت می‍کنند و ... که مفسّران جدید برای رهایی از آن، به اصناف تکلّفات روی آورده اند و گرهی هم نگشوده اند.
د. احکام فقهی که با عدالت و کرامت آدمی منافات دارند یا بوی خشونت فوق طاقت می‍دهند، چون بریدن دست و پای مفسدان یا در آوردن چشم یا جواز برده داری و ...
هـ . پستی و بلندی بلاغت قرآن در آیات و سور مختلف، به طوری که پاره ای از متکلّمان را وادار کرد تا به «صرفه» روی آورند و قرآن را غیرقابل تقلید ندانند، و منصرف کردن متجاسران را به عهده خداوند بگذارند!
و. چهره بشری خداوند در قرآن که گاه غضب می کند و انتقام می‍گیرد، و گاه خشنود میشود و شفقت میورزد و ...
مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد(ص) را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات هیچ‍گاه حلّ نخواهد شد. کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم که با همه «انسانیّت»اش در قرآن نشسته است و هر چه می‍گوید و میبیند، تجربه ای از افق دید او و در خور ظرفیت خرد و خیال او، و با فاعلیّت تامّ و تمام اوست؛ آن‍گاه مسئله «کلام الهی» حلّ و منحلّ خواهد شد و کلام محمّد(ص) به جای کلام خدا خواهد نشست و پستی و بلندی های بلاغت و ورود فرهنگ عربی و قصور و فتور علمی و ظهور چهره بشری خداوند در قرآن، و ورود دعاهایی در قرآن چون سوره حمد (که گفته اند قرآن صاعدست)، تبیین مطبوع و معقول خواهد یافت، و معلوم خواهد شد که همه اینها مقتضای انسان بودن مؤلّف آن دفتر فاخر است که احوال و اطواری متغیّر دارد، و گاهی بر طارم اعلی می‍نشیند و گاه تا زیر پای خود نمیبیند و با فروتنی تمام میگوید که «من بشری هستم چون شما که دچار وحی می‍شوم»[۱]. شرط نیست که «یُوحی اِلَیّ» را ببینیم و «اَنا بشرٌ مِثلُکُم» را نبینیم. این قرآن اگر وحی است که هست، وحی است که بشریت و محدودیت محمّد(ص) در سراپای آن ریزش و پویش دارد و چون خون در عظام و عروق آن جاری است؛ و چنانکه در جای دیگر آورده ام: خدا محمّد را تألیف کرد و محمّد قرآن را. وحی البته حقیقتی است که درجات دارد و از زمین گرفته تا زنبور و مادر موسی و محمّد(ص) را فرا می‍گیرد (به تصریح قرآن). عارفان نیز از تجربه الهام و وحی دم می‍زدند و نصیب بردن از آن نعمت را با افتخار و ابتهاج اعلام میکردند. عمده، محصول وحی است که نشان میدهد چنان مدّعیاتی رواست یا ناروا. به فرموده عیسی(ع) درخت را از میوه اش می‍شناسند، و به قول حافظ:
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
اینجا مقام نقض و ابرام نبوّت محمّد(ص) نیست. مسلمانان به تحقیق یا به تقلید، پذیرفته اند که کلام محمّد(ص) از رفعتی و صلابتی و انوار و اسراری برخوردار است که بدان صفت خارق العاده میبخشد. یعنی عادتاً در کویری فرهنگی چون حجاز، روییدن گُلی چون قرآن، به غایت نامحتمل و نامنتظر است و همین است آنچه در زبان تئولوژیک، معجزه محمّدی خوانده می‌شود و قرآن را کتابی قدسی و الهی وا مینماید.
*******
چند سالی بر طرح «قرآن: کلام محمّد» گذشت و غبار غوغاهای عظیمی که برخاسته بود (و تا مرز تکفیر صاحب این قلم پیش رفته بود)، فرو نشست و نگارنده مجالی تازه یافت تا دوباره در آن اثر سترگ و حیانی به عین عنایت بنگرد و از دل آن دریا گوهرهای تازه صید کند. این بار چهره جدیدی از آن «ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست».
«کلامی ـ سمعی» بودن قرآن، تا پیش از این، موضوع تأمّل و تحقیق بود، اکنون «رؤیایی ـ بصری» بودنش چشمک و خنبک میزد و به تفرّج و تدبّر دعوت مینمود. در هر دو فرضیه، محمّد(ص) فاعل بود نه منفعل؛ و گاه در جای اوّل شخص و گاه در جای دوم شخص و سوم شخص مینشست. اما در فرضیه جدید گویی در مواردی، او شاهد مناظری (نه مستمع مطالبی) است که در افقی برتر از افق حسّ (خیال، رؤیا، ملکوت)، صورت میبندد و او آنها را رؤیت و روایت میکند. پاره هایی از قرآن چنان تصویری است که «سمعی ـ بصری» بودن تجربه و حیانی محمّد(ص) بهترین تعبیر آن است.
به گواهی تاریخ، او وقتی به حالت ناهشیاری و بی‌خویشتنی و استغراق میرفت (که من آن را رؤیا نامیده ام، برای پرهیز از متافیزیک سنگین و دشواری که در دل واژه‌هایی چون مکاشفه و خیال متصّل و خیال منفصل و ملکوت اعلی و اسفل نشسته است، و برای اینکه مجهول را با مجهول تبیین نکنم، بلکه وحی مجهول را با رؤیای معلوم معنا کنم)، چیزهایی میدید و میشنید که پس از بازآمدن، برای یاران بازگو میکرد. یاران آنها را مینوشتند و یا به حافظه میسپردند و بیست سال پس از وفاتش، آنها را در دفتری گرد آوردند و نام مصحف بر آن نهادند. لذا زبان محصف محمّد(ص)، زبان عالم ناهشیاری است (اگرچه ظاهراً به زبان بیداری است و این همان حلقه مفقوده و نکته مغفوله در کار مفسّران مصحف است)، و قهراً محتاج خوابگزاری است.
نظریه «سمعی ـ بصری» بودن قرآن و رؤیایی بودن تجربه رسول، پیش فرض تازه ای را درباره زبان قرآن پیش مینهد که برای فهم قرآن فریضه است. قبض و بسط تئوریک شریعت که میگفت اسلام چیزی نیست جز یک رشته تفسیرهایی که از اسلام شده است، و پیش فرض‍های ما و معلومات و مقبولات زمانه ما در فهم و تفسیر متن دخالت و وساطت میکنند، اینک در پرتو تئوری «رؤیای رسولانه»، علاوه بر پدیدارشناسی وحی، مصداق تازه ای از پیش فرض‍های زبانی مییابد.
قدرت تبیینی این نظریه و «پوشش دادن»اش به داده های قرآنی چندان است که آن را از فرضیات رقیب، محتمل‍تر و موفق‍تر مینماید. همین فراگیری داده هاست که عین دلیل بر صحّت یا تأیید فرضیه است و ناقدانی که طلب دلیل میکنند، در این داده ها بنگرند و توفیق فرضیه های دیگر را برای پوشش دادن به آنها ارزیابی کنند[۲]:
۱ . توصیف آنچه به ماوراءطبیعت مرتبط است، از ذات و صفات الهی گرفته تا عالم مورچگان (عالم ذرّ و روز الست)، تا داستان خلقت و قصّه آدم، تا رفت و آمد ملائکه و شیطان و جنّ و شهاب‍های سماوی، تا حوادث پس از مرگ، تا قیامت و مشاهده مناظر غریب و نامعهود آن، تا وصف جهنم و بهشت و حشر اموات و به صف شدن انبیاء و اولیاء و بازکردن کارنامه اعمال بندگان، و نصب ترازوی عدل و صعود پنجاه هزار ساله ملائک به سوی عرش الهی، و قرار گرفتن تخت خداوند بر شانه های هشت فرشته، و نشستن خدا بر تخت و نشستن تخت او بر آب، و دمیدن در شیپور و حشر وحوش، و آتش گرفتن دریاها و کسوف خورشید و ستارگان، و تلوتلو خوردن مستانه مردم در محشر و سقط جنین زنان باردار، و بریان شدن پوست گنهکاران و روییدن دوباره آن، و مبادله جام‍های شراب در میان بهشتیان، و باغ‍های پر از انار و موز و انگور، و خدمتگزاری پسرکان لطیف و ... چنان تصویری و بصری و سینمایی اند که گویا در عالم رؤیا بر پرده خیال میتابند. حتی اگر حقیقت آنها را بیصورت بدانیم، مدخلیّت قوّه خیال محمّد(ص) را در صورت بخشیدن به آن بیصورت‍ها نمی‌توانیم انکار کنیم.
در این موارد لحن قرآن، اوّلاً، عمدتاً به صیغه ماضی است و خبر از امری پایان یافته می‌دهد؛ ثانیاً گویی کسی با محمّد(ص) سخن نمیگوید، بلکه او صحنه ای را میبیند و روایت میکند که:
در شیپور دمیده شده و همه بیهوش افتادند... و زمین به نور خدا روشن شد و کارنامه ها را باز کردند و انبیاء و شهدا را در صحنه حاضر کردند... و کافران را به سوی جهنم راندند و پارسایان را به بهشت درآوردند و مهمانداران به آنان درود گفتند و ... بانگی برخاست که الحمدلله ربّ العالمین (الزمر/ ۶۸ ـ ۷۵).[۳]
۲ . جسمانی بودن یا نبودن حشر مردگان که از معضلات فلسفه اسلامی است، در فرضیه رؤیایی بودن وحی حلّ معقولی می‍یابد. از یک سو صدرالدین شیرازی، معاد را جسمانی میداند ولی در معنای جسم تصرّف می‍کند تا آن را به جسم رؤیایی و خیالی و «صور منامات» نزدیک کند و با مذاق فلاسفه سازگار آورد؛ و از سویی محدّثان و مفسّران، بر او طعنه میزنند که منکر جسمانیت معاد، و لذا منکر یکی از ضروریات دین شده است. ابن سینا هم که معاد جسمانی را قابل تحلیل و توجیه عقلی و فلسفی نمییابد، سکوت می‌کند و میگوید تعبّداً سخن پیامبر را میپذیرد.
بلی، ظاهر آیات قرآن، دالّ بر جسمانیت معاد و حشر ابدان است (و لذا مخالف قواعد فلسفی)، امّا اگر به یاد آوریم که زبان قرآن، زبان رؤیاست و محتاج خوابگزاری، آن گاه به آن ظواهر همچون محدّثان و فقیهان تمسّک نخواهیم جست. مشکل صدرالدین این است که هم میخواهد زبان بیداری را حفظ کند، هم قواعد فلسفی خویش را. امّا قرآن بیش از این نمیگوید که پیامبر در رؤیا دیده است مردگان از خاک برمیخیزند؛ و دیدن جسم و رؤیا لزوماً به معنی بدن در بیداری نیست و باید تعبیر شود.
در مقاله هفتم از مقالات «محمّد: راوی رؤیاهای رسولانه»، این مسئله را به شرح خواهم آورد، بعون الله.
۳ . آیات متشابه که محتاج تأویل اند، در این دیدگاه همان رؤیاهای محتاج تعبیرند و جالب آن است که پاره ای از قدمای مفسّران، فقط آیات احکام را محکم شمرده‌اند و بقیه آیات را از جنس متشابهات دانسته اند، یعنی تقریباً همه قرآن را (تفسیر المیزان، آل عمران/ ۷). و به طور کلّی هر جا نزد گذشتگان حاجت به تأویل میافتد، نشانه آنست که حاجت به تعبیر داریم، با این تفاوت که در تعبیر خواب، زبان دچار پیچش نمیشود و صنعت و تکلّف لازم نمی‌آید و امور بر وجه روشمند جریان مییابد.
۴ . داستان آدم که بسیاری از معاصران بر اسطوره ای (یا تمثیلی) بودنش اتفاق کرده اند و آن را واقعه ای تاریخی نمی‌دانند، تو گویی در ماوراء تاریخ رخ داده است، آشکارا صبغه و ماهیتی رؤیایی دارد: فرشته و شیطانش، شجره ممنوعه اش، سجده ملائک، سرپیچی شیطان، هبوط آدم و ... و اصلاً معنی اسطوره همین قصّه‌های آکنده از بصیرت‍های شبه رؤیاست. همچنین است قصّه خضر و موسی در سوره کهف، و همچنین است خلقت شش روزه آسمان و زمین. درست است که امروزه، مفسّران میکوشند تا شش روز را به شش دوره تفسیر کنند، امّا چنانکه فخر رازی در تفسیرش آورده، مفسّرانی هم بوده اند که آن را واقعاً شش روز نجومی دانسته اند. این سخن مؤیّد این معناست که پیامبران (موسی ـ محمّد) در رؤیا، خلقت جهان و انسان را حقیقتاً در شش روز دیده‌ اند، نه شش دوره!
۵ . نظم پریشان قرآن که گاه در سوره و گاه حتّی در آیه واحد خود را مینمایاند، وضع انسانی را نشان میدهد که به مناظر مختلف مینگرد و در این نگریستن، گاهی از اینجا میگوید و گاهی از آنجا! گویی هجوم معانی و مشاهد راه را بر گفتار منسجم می‌بندند، و دیده ها و شنیده ها، به هنجار و نابه هنجار در کلامش می نشینند. آیه سوم سوره مائده (آخرین سوره نازله بر پیامبر)، نمونه برجسته این پریشانی است: سخن از تحریم مردار و خون و گوشت خوک و حیوانات قربانی شده در پای بتان و ... آغاز میشود تا به اینجا میرسد که امروز دینتان را کامل کردم و اسلام را برای شما پسندیدم، و دوباره به سراغ پاره نخستین میرود که اگر کسی در تنگنا قرار گرفت و از آن محرّمات استفاده کرد، بر او باکی نیست. مفسّران در ربط دادن پاره‌ های مختلف این آیه آشکارا درمانده اند! شیعیان قطعه میانی و مربوط به کمال دین را برگرفته اند و آن را به روز غدیر و نصب علی(ع) به وصایت و خلافت تطبیق کرده‌اند و بر ابهام و اعضال امر افزوده اند (نگاه کنید به تفسیر المیزان که با اعتراف به گسستگی در دل آیه، آن را متعلّق به واقعه غدیر میداند). پریشانی آیات قرآن چندان است که بعضی را واداشته تا علمی تازه بیافرینند و از سرّی نهان در گسستگی‌ها خبر دهند و همّت به کشف راز آنها و گفتن ناگفته‌ها بگمارند.
در حالی که اگر پای رؤیا را به میان آوریم، حضور و وقوع چنین گسست‍هایی بسیار طبیعی و مناسب طبع مه آلود خواب مینماید و جای هیچ شگفتی ندارد! همین طور است سبک قرآن در روایت قصّه های تاریخی که بسیار گزینشی و مقطّع است و به عکس‍هایی ثابت از فیلمی متحرّک می‌ماند که حافظه‌ای آنها را گزینش و نقل کرده است.
۶ . آیه مهمی که در قرآن به محمّد میگوید: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن، قیامت/ ۱۶) دلالت روشن دارد که محمّد(ص) با دیدن صحنه‌های رؤیایی در عرصه خیال شتابزده و از فرط هیجان می‌خواسته است بلافاصله آنها را با مردم در میان بگذارد. ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی میکند و میگوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد و ما نحوه گزارش آن را به تو بیاموزیم و آن‍گاه آنها را بر مردم برخوان (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ* قیامت/ ۱۷ ـ ۱۹). یعنی بگذار پاکنویس شود. آنها را نیاراسته و ویرایش نشده قرائت مکن. سپس ما معنای آنها را به تو میگوییم.
مفسّران عموماً آن را بدین معنا گرفته اند که پیامبر از خوف فراموشی، در خواندن قرآن شتاب می‍کرد و وحی به پایان نرسیده، آن را به پایان می‍برد!
«سمعی ـ بصری» بودن تجربه وحی، معنا و مقتضایی روشنتر از این ندارد و یادآور مهار زدن‍های مولانا جلال الدین بر هیجانات الهامی خویش است، وقتی که می‍گوید:
زین سخن‍های چو درّ شاهوار
اندکی گر آرمت معذور دار
کز درونم صد حریف خوش نفس
دست بر لب می‍زنند یعنی که بس!
۷ . به جرأت می‍توان گفت بیشتر مجازهای بیداری، حقیقت‌ های خوابند؛ و قرآن که تصویر کردن بر اسلوبش غالب و فائق است (سیّد قطب: التصویرالفنّی فی القرآن الکریم)، آکنده از چنان تمثیلات و مَجازاتی است. وقتی در قرآن می‌ خوانیم که: وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ (یس/ ۹)، یعنی: سدّی پیش و پس آنان نهادیم و پرده ای بر دیدگانشان افکندیم تا نبینند». این سدّ را پیامبر در خواب دیده است. یعنی استعاره سدّ در زبان بیداری، حقیقت سدّ در عالم رؤیاست. همچنین است حال رباخواران که چون جنّ زدگان نامتعادل اند (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ * بقره/ ۲۷۵). این بیان در بیداری استعاره می‍نماید امّا در رؤیای پیامبر، رباخواران واقعاً چنین دیده شده اند و قس علیهذا. همچنانکه پیامبر اعمال عاملان (نه جزایشان) را در قیامت حاضر می‍بیند و افتادن آهن از آسمان را، و بوزینه و خوک شدن بنی اسرائیل را، و سجده ملائک بر آدم را، و بال‍های عدیده فرشتگان را، و آتشی بودن جنیّان و خاکی بودن آدمیان را و ... پر پیداست که اگر محمّد(ص) در محیط دیگری می‍زیست، استعاره هایش عوض می‌ شد و رنگ فرهنگی دیگر می گرفت؛ یعنی خواب‍هایش فرق می‍کرد و تصویرگری اش دگرگون می‍شد.
زبان پرتمثیل و پراستعاره قرآن، پرده از زبان رؤیایی آن برمی دارد. فی المثل، در باب تسبیح اشیاء، معتزله آن را کنایه از این می دانستند که اشیاء چنان بر پاکی خالق گواهی می دهند که گویی تسبیح او را می گویند. امّا مولانا و اشاعره که اهل تأویل نبودند، می گفتند همان تسبیح است بی کم و بیش.
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویل‍ها نربایدت
یعنی پیامبر اکرم تسبیح اشیاء را حقیقتاً شنیده و درک کرده است، و این جز در عالم استغراق و خیال رخ نمی‍دهد. و ما البته نمی‍دانیم چگونه بوده است و باید تعبیرش کنیم. اگر اینجا چنین است، چرا جاهای دیگر نباشد؟ می‍بینیم که فقط ماوراءطبیعتِ بی‍صورت نیست که در خواب جامه صور خیالین می‍پوشد، بل بسی از امور و حوادث اند که نخست صورت رؤیایی دارند و سپس در کلام، تنزّل می‍کنند و به صورت مجاز ظاهر می‍شوند.[۴] و تنزیل قرآن هم مگر معنایی غیر از این دارد؟
اگر روزی این آیه را می‍خواندند که:
«... فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ* نحل/ ۱۱۲» (خدا لباس گرسنگی و ترس را به آنان چشاند)؛ و می‍پرسیدند مگر لباس چشیدنی است؟ و به تکلّف می‍خواستند گره آن را بگشایند، اکنون مستقیم و بی تکلّف می‍بینند که فضای خواب مستعد همین جابه جا کردن‍ها و وصله زدن‍های ناهمرنگ است.
استعاره های قرآنی را اگر اصیل و خلاق بدانیم، نه مرده و خفته و تقلیدی (که چنان جذب زبان شده اند که دیگر استعاره دیده نمی‍شوند)، آن گاه می‍توانیم پرده از جهان محمّد(ص) برداریم که عالم را چگونه می‍دیده و می‍شنیده است و چه چیز را به جای چه چیز می‍نشانده است. می‍توان در اینجا از سمع و بصر هم فراتر رفت و به شمّ و لمس و ذوق هم رسید. یعنی رؤیای نبوی، از پرده بیجان سینما هم فراتر می‍رود و جان می‍گیرد و زنده می‍شود و اوصاف حیات در آن تجلّی می‍کند.
وقتی سنت آگوستین با خدا می‍گوید که: «ندایت پرده ناشنوایی گوشم را درید، جلالت کوری چشمم را شکافت... عطر تو را تنفس می‍کنم... تو را من چشیده ام... لمسم کرده ام و در طلب صلح و سلامت می‍سوزم»[۵]، از سمع و بصر و عطر و ذوق و لمس در تجربه های روحانی خود پرده بر می‍دارد. آیا نمی‍توان گمان زد که محمّد(ص) صد گام از او پیش‍تر و محرم‍تر بوده است؟
خوبست همین جا اضافه کنم که ترجمه استعاره ها خود نوعی خوابگزاری است و به «ترجمه فرهنگی» که در باب احکام فقهی در جای دیگر آورده ام، بسیار نزدیک است (اخلاق خدایان، «ذاتی و عرضی در ادیان»، ۱۳۷۸). وقتی می‍گوییم استعاره سدّ در پیش و پس، معنایش به بن بست گرفتار آمدن است، کاری است که نامش خوابگزاری است و در حقیقت گفته ایم اگر سدّی را در خواب دیدی، تعبیرش این است که به بن بستی گرفتار آمده ای. و وقتی می‍گوییم گیج و نااستوار راه رفتن رباخواران که در قرآن آمده است، معنایش بی تدبیری و شکست در زندگی است، در حقیقت گفته ایم که دیدن نااستواری و جنّ زدگی در خواب، در مقام خوابگزاری، تعبیرش بی ثباتی و بی تعادلی در بیداری است. اگر چنین نگاه کنیم خوابگزاری قرآنی بسطی شگرف خواهد یافت و باب تازه ای در فهم این متن مقدّس، و این خوابنامه نبوی گشوده خواهد شد. همه متون الهی چنین‍اند و قرآن از همه الهامی‍تر و رؤیایی‍تر.
صفات مستعاری چون رحیم و سمیع و بصیر و ... در باب خداوند که جای خود دارند و معناشان اینست که پیامبر خداوند را در رؤیاهای خود چنین دیده است، یا خدا بر او چنان تجلّی کرده است.[۶] رحیمِ رؤیا را به معنی رحیمِ بیداری گرفتن و از آن رحم متعارف انسانی را فهمیدن، قطعاً نارواست و شبهه شرّ را تقویت می‍کند. همین طور است هدایت و اضلال الهی که قطعاً استعاری اند که تا خوابگزاری نشوند، معنی سلیم و مستقیمی نخواهند یافت و شبهه جبر را فربه‍تر خواهند کرد.
۸ . زمان پریشی و قبض و بسط زمان و نقض قوانین طبیعت و علیّت که نمونه هایش را در مقالات پنج‍گانه «رؤیای رسولانه» آورده ام هم، از مقتضیات رؤیا و از مؤیّدات رؤیایی بودن تجربه وحی نبوی است.
۹ . تجربه سفر معراج و همنوایی اش با وحی قرآنی، برجسته ترین دیدگاه رؤیا انگاری وحی است. سفر معراج که به تعبیر ابن سینا در رساله معراجیّه، یک سفر عقلی بود، مشابهت تامّ با رؤیا دارد؛ خصوصاً که از عایشه آمده است که پیامبر خانه خود را ترک نکرد و بر جای خویش بود تا از استغراق باز آمد.
برتر از این مدّعیات و مأثورات، محتوای تجربه معراج است که همه تصویری و رؤیایی و محتاج خوابگزاری اند. چنانکه حکایات معراج می‍گویند جبرائیل قدم به قدم با پیامبر پیش می‍رفت و مناظر و حوادث را برای او تفسیر می‍کرد که فی المثل فلان کس که بر زمین می‍افتد، حرام خواری است که مال مردم را خورده است و امثال آن. قرآن هم در سوره نجم که قصّه معراج را باز می‍گوید به «رؤیت» پیامبر اشاره می‍کند که: مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ (محمّد آنچه را به چشم دید به دل انکار نکرد).
مفسّران می‍گویند در همین سفر معراج بود که پاره ای از تشریعات صورت گرفت و مثلاً نمازهای پنج‍گانه به پیامبر آموخته شد. بهشت و دوزخ و مراتب عرش و طبقات آسمان و اصناف ملائک و ارواح مجرّده و عقول قادسه و قاهره و صور جبروتیّه، همه در این سفر بر پیامبر چهره نمودند و خود را به او عرضه کردند و البته سفر عِلوی او به مقام بی‍صورتی صرف و استغراق محض ختم شد که در آنجا نفَس فرشتگان هم مزاحم می‍نمود:
تا کجا؟ آنجا که جا را راه نیست
جز سنابرق مه الله نیست
از همه اوهام و تصویراتدور
نور نور نور نور نور نور (مولانا)
۱۰ . می‍ماند فقهیّات قرآن که البتّه عرضیّات آن اند (رجوع کنید به «ذاتی و عرضی در ادیان») و می‍توانستند به گونه دیگری باشند و به همین دلیل اصالت چندانی ندارند و نصیبه های نازله نبوت‍ اند. اهمیّت ورود این مطالب در قرآن، به گمان نگارنده به این است که نشان می‍دهد از قضا این وحی‍ها از «ملکوت اعلی» و مقام جبروت نرسیده اند (علی رغم غلوّ غالیان)؛ و در خور مقام رؤیا و خیال و تخته‍بند جغرافیا و تاریخ اند و زبانشان به زبان بیداری نزدیک است و بر خلاف اوصاف باری و احوال قیامت و ماجرای خلقت که بنیانی‍ترین ارکان دین و ذاتی‍ترین ذاتیات آنند و از اصل بی‍صورت‍ اند و در نشأت خیال، مصوّر و مخیّل می‍شوند.
۱۱. خوبست به دعاهای پیامبر در قرآن اشاره کنم (چون سوره حمد)، که متن را آشکارا دو صدایی کرده است. این بخش از قرآن بی هیچ تکلّف از زبان رسول برمی‍خیزد و در اینجا اوست که سخن می‍گوید.
۱۲. صنعت التفات یعنی در گفتار از خطاب به غیاب، و از غیاب به خطاب رفتن، نزد ادیبان یک زینت است؛ امّا در فرضیه وحی رؤیایی یک حجّت است بر استواری آن. و چنانکه پیش از این آوردم، این صنایع اگر آگاهانه به کار روند، صنایع اند، اما در عالم ناهشیاری حقایق اند! اینکه در قرآن گاه اوّل شخص به جای دوم شخص، و گاه دوم شخص به جای اوّل شخص می‍نشیند، اتفاقی است که واقعاً در ضمیر و در خیال محمد(ص) می‍افتد، نه اینکه صنعتگرانه و برای تحسین و تزیین کلام بدان توسّل جوید. در هم تنیده شدن متکلّم و مخاطب و ناظر و نشستن یکی به جای دیگری در این موارد به نیکی مشاهده می‍شود. از باب مثال، به این آیه که نظائر بسیار در قرآن دارد، توجه کنیم:
وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ ۚ کَذَٰلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (اوست که بادهای مبشّر رحمت را روانه می‍کند تا ابرهای سنگین را بر دوش کشند و ما آنها را به سرزمین‍های مرده می‍فرستیم... الاعراف/ ۵۷).
گویی ابتدا کسی (پیامبر) می‍گوید که خدا بادها را می‍فرستد و سپس خدا خود زمام سخن را به دست می‍گیرد و می‍گوید ما ابرها را می‍رانیم! این جابه جایی حاضر و غایب، نه در عبارت که در متن واقعیت (رؤیا )اتفاق می‍افتد و گاه پیامبر از زبان خدا سخن می‍گوید و گاه خدا از زبان پیامبر. چند صدایی بودن قرآن را در این نمونه ها می‍توان تحقیق و تصدیق کرد. تکلیف قل ها و انزلناهای قرآن هم این گونه معلوم می‍شود.
********
باید به تأکید بیاورم که همه آنچه بر پیامبر رفت، و همه آنچه بر جان او نشست، برآمده از قوّت نفس و تیزی چشم باطن و تخیّل خلاق و تجربه کشّاف و توانایی عقلی بی نظیر او بود که همه از مواهب خاصّه ربّانی بودند و به او رخصت می‍دادند تا در خور ظرفیت بشری خویش، افق‍های دوردست را ببیند و اخگرهایی از عالم غیب به عالم شهادت آورد و آتش در خرمن تعادل تاریخ زند. محوریت و مدخلیّت پیامبر در پدیده وحی اجتناب ناپذیر و انکار ناپذیر است و همه دین حول محور شخصیّت و تجربه او می گردد و او حول محور خدا. اگر محمّد(ص) تجربه های دیگری داشت، اسلام محمّدی هم رنگ و عطر دیگری می‍گرفت. همه ادیان، به تصریح قرآن، اسلام اند: اسلام موسوی داریم و اسلام عیسوی، و دین مسلمانان اسلام محمّدی است، سلام الله علیهم اجمعین.
قرب محمّد(ص) با خدا، کلام و رؤیای او را الهی می‍کند بدون اینکه ذرّه ای از محمّدی بودن آن بکاهد، و لذا درست است که:
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هر که گوید حق نگفت، او کافر است
و در عین حال درست است که:
دم که مرد نایی اندر نای کرد
در خور نای است نه در خورد مرد
یعنی محمّد(ص) از خدا پر می‍شود و خدا به قامت و قواره محمّد(ص) درمی‍آید و لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا. چون نوری بی رنگ که از حبابی رنگین بتابد و رنگ حباب را بگیرد. محدودیت زاینده نقصان است و هیچ محدودی نمی‍تواند کامل باشد. نقصان مؤثر در اثر و نقصان مؤلف در تألیف جاری می‍شود، و لذا قرآن که تألیف انسانی بدیع و رفیع، امّا ناقص و محدود است، به هیچ روی و از هیچ نظر نمی‍تواند کامل باشد. محمّد خود واقف و معترف بود که: ما عَرَفناکَ حَقّ مَعرِفَتِک (خدایا تو را چنانکه باید نشناخته ایم) و اگر شناختش از خدا، که قرب عاشقانه با وی داشت، چنین است، از دیگر چیزها چه می‍توانست بود؟ پس ورود نقصان‍های علمی و فلسفی در قرآن جای هیچ شگفتی ندارد. ( ربّ زدنی علماً). و خدا هنوز حرف‍ها دارد که نگفته است؛ و نمی‍توان گفت با آمدن قرآن و آخرین پیامبر، وحی و الهام پایان پذیرفت و حرف تازه ای برای خدا نمانده است؛ بلی مانده است و لذا بسط تجربه نبوی ممکن است:
قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً * قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (کهف/ ۱۰۹ـ ۱۱۰)
و نتیجه آنکه:
قرآن یا کلامی است مستعار، مخلوق ذهن و محصول تجربه محمّد(ص) (فرضیه اوّل)
یا
رؤیایی است جاندار و مخلوق خیال خلّاق و صورتگری محمّد(ص) (فرضیه دوم)
این دو فرضیه (که دومی، اوّلی را هم در بطن خود دارد)، دو پیش فرض اند برای فهم متن قرآن، و لذا در پروژه «قبض و بسط» به درستی می‍گنجند و نه تنها میانشان تعارضی نیست (برخلاف پندار پاره ای از ناقدان) بل کمال هماهنگی و همبستگی است. (آقای اشکوری، زیتون، اردیبهشت ۱۳۹۵)
سخنی با جناب بازرگان
حال نوبت آن رسیده است که پاسخ پرسش‍های دوست مشفق جناب آقای عبدالعلی بازرگان را به شرح بیاورم.
یکم: می‍گویند «زبان رؤیا، زبان رمز و تأویل است» که «ربطی به ابلاغ رسالت آشکار توحیدی» ندارد! قرآن «بلاغ بیّن و انذار مبین و به لسان عربی مبین» است و این زبان کجا و زبان رمز و رؤیا کجا؟
بلی، زبان رؤیا محتاج خوابگزاری است. و خواب‍های ساده داریم و خواب‍های پیچیده. امّا سؤال من اینست که این قرآن مبین، که لاجرم باید پیام‍هایی بسیار آشکار داشته باشد، پس چرا:
ـ این همه محتاج تأویل و تفسیر شده است؟
ـ چهارده قرن است مفسّران در پرده برداری از مراد و معنای آن می‍کوشند؟ و این همه اختلاف بر سر معانی آن پیدا شده است؟
ـ صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه « وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ... البقره/ ۱۰۲» می‍نویسد: این آیه یک میلیون و دویست هزار معنا برمی‍دارد؟ همچنین است آیه: « أَ فَمَنْ کانَ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی‏ إِماماً وَ رَحْمَةً... هود/ ۱۷».
ـ متشابهات که تأویلشان بر کس آشکار نیست، چه جایی در قرآن «مبین» دارند؟
ـ از معتزله و اشاعره یکی اختیاری شده و دیگری جبری و هر دو به استناد به قرآن «مبین»؟
ـ آیات متشابه مگر علامت دارند؟ و مگر نوع و تعدادشان معلوم است که به راحتی از بقیه آیات جدا شوند؟
اختلاف بر سر آن آیات چندان است که حتی خود آیه ای را که سخن از آن تقسیم بندی می‍گوید، به متشابهات نزدیک کرده است. هستند مفسّرانی که بیشتر آیات قرآن را متشابه می‍دانند و اگر نیک بنگریم، محکم و متشابه اختصاص به قرآن ندارد و در همه متون هست، و سرّش اینست که زبان بالذّات چنین اقتضایی دارد، نه اینکه خدا عمداً بعضی آیات را متشابه و بعضی را محکم آورده است. و لذا همه به طور یکسان باید مورد تعبیر قرار گیرند.
از دوست مشفق مکرّم در عجبم که در دوران اوج فلسفه زبان و دانش هرمنوتیک (تئوری تفسیر)، از «مبین» بودن امری (زبان) سخن می‍گوید که امروزه اولین وصفش نزد دانایان فنّ اینست که ذاتاً ناشفّاف است! لاجرم به قیاس با سخن ایشان باید گفت ۱۴۰۰ سال است که مفسّران دماغ بیهوده پخته اند و جهد بی‍توفیق کرده اند و آب به غربال پیموده اند و هیاهوی گزاف درانداخته اند و پرده بر چهره شفّاف حقیقت کشیده اند و شراب صافی قرآن را دُردآلود کرده اند و راز «مبین» بودن قرآن را درنیافته اند!
امام علی(ع) که ابن عبّاس را به محاجّه با خوارج فرستاد، به او توصیه کرد که با آنان به گفتار پیامبر احتجاج کن نه با قرآن! چون قرآن «حمّال ذو وجوه» است، یعنی احتمالات بسیار در آن می‍رود. تقول و یقولون: «تو می‍گویی و آنها هم می‍گویند و به جایی نمی‍رسید». و گفت قرآن: لاینطق بلسان و لابدّله من ترجمان: «قرآن خود سخن نمی‍گوید و مترجم لازم دارد». مستفاد ازین مقدمات اینست که «مبین» خود چندان مبین نیست و باید تبیین شود! به قول حافظ:
گفتم گره نگشوده ام زان طرّه تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طرّاری کند
دوم. نکته دوم ایشان اینست که: هزاران شهید خفته به خون، «چه بانگ بیداری از آن انذار شنیدند که اینک باید سراغ خوابگردان (؟) بگردیم؟»
پاسخ همانست که آمد. به علاوه شهیدان خفته به خون،افزون بر قرآن، کلمات پیامبر را هم در اختیار داشتند که به تصریح امام علی، در سهولت فهم از قرآن سبق می‍برد.
سوم. فرموده اند: قرآن منکران را به مبارزه می‍طلبد تا سوره ای مشابه این کتاب بیاورند. «باید دید جایگاه این آیات در تئوری «رؤیای رسولانه» چگونه تبیین می‍شود؟
پاسخ ساده و آماده است: منکران از هر کجا و هر کس، از خفتگان و بیداران که می‍توانند بروند کمک بگیرند و کتابی چون قرآن تألیف کنند. داوری در موفق بودن یا نبودنشان با اهل فنّ است، درست شبیه آنکه بگوییم اگر کسی می‍تواند برود و اشعاری چون اشعار حافظ بسراید و بیاورد!
چهارم. فرموده اند: «قرآن نزدیک ۳۰۰ بار از واژه های نزول و تنزیل استفاده کرده و این بدین معناست که خداوند حقایقی را به طور خالص برای هدایت بشر نازل کرده است».
خیال و رؤیا هم عین نزول بی‍صورت در «صورت» است. این نزول مکانی و زمانی نیست، از بالا به پایین نیست، بلکه نزولی است مجازی و مستعار. امّا خالص بودن وحی بدین معنا که حتّی با زبان عربی هم نیامیخته باشد، ناممکن است؛ زبان عربی که هزار تنگنا دارد و هزاران قید بر معنا می‍گذارد. به علاوه فوران و جوشش ذهن پیامبر هم عین فعل خداوند فوّاره آفرین است.
بلی در طبع هر داننده ای هست
که با گردنده گرداننده ای هست
پنجم. فرموده اند: «پیامبر بارها در جواب کسانی که تغییر یا جابه جایی آیات را مطالبه می‍کردند، به صراحت پاسخ داده است: من از جانب خویش توان هیچ تغییری ندارم».
درست است پیامبر آگاهانه اختیار و توان و جرأت و حقّ تغییر آیات را نداشت. نزول آیات متعلّق به مرحله ناهشیاری و غیبت حواس ظاهری وی بود. نسخ آیات هم که صورت می‍گرفت، در رؤیا بود، نه در بیداری.
ششم. فرموده اند: «به پیامبر گفته شده: ما این کتاب را به حق (نه خواب و خیال) به خاطر مردم بر تو نازل کردیم».
دو واژه «خواب و خیال» که افزوده ایشان بر آیه کریمه است، جای شگفتی و گله دارد! مگر رؤیا نمی‍تواند حق باشد؟ ثانیاً این همه تخفیف خواب و آن را با خیال (لابد آشفته و پریشان) قرین کردن، چرا؟ مگر از امام علی نرسیده که «رؤیای انبیاء وحی است»؟ مگر فردوسی نگفت:
تو مر خواب را بیهده نشمری
یکی بهره دانی ز پیغمبری
مگر پیامبر نگفت که خواب یک جزء از ۴۶ جزء نبوّت است؟ مگر شیخ اشراق و دیگران این همه در باب رؤیاهای مختلف فلسفه ورزی و قلم گردانی نکرده اند. مگر خواب‍های صادقه و صالحه و مَلَکی نداریم؟ چرا باید با عالم خواب این همه بیگانه باشیم که بی اختیار آن را با اوهام مالیخولیایی و آشفته یکی بگیریم؟ مگر معراج پیامبر را پاره یی از مفسّران و حکیمان از جنس رؤیا ندانسته اند؟ مگر رؤیای یوسف و ابراهیم، خواب باطل و پریشان بود و حقّ نبود؟
هفتم. آورده اند: «کشفیات چند دهه اخیر از نظر عددی در الفاظ و حروف قرآن... حقایق شگفت آوری را آشکار کرده است که مطلقاً نمی‍توان آن را با تئوری رؤیاپنداری توضیح داد»!
لاجرم منظورشان عدد ۱۹ و مضارب عدیده آن در قرآن است. (مدّعیات رشاد خلیفه که خود را نهایتاً پیامبر میثاق خواند). از صحّت و سقم آن «کشفیّات» که بگذریم، بر من آشکار نیست که چرا با تئوری رؤیا سازگار نیست! اگر آمدن آن مضارب عددی محصول وحی است، رؤیا هم همان وحی است و چرا نتواند زاینده آن «معجزه» باشد؟ رؤیا بیان مکانیزم وحی است و بس.
هشتم. آورده اند: «عمده آیات استنادی مبتکر محترم تئوری رؤیاپنداری قرآن، مرتبط با موضوع قیامت است... زبان قرآن در بیان این امور... زبان تشبیه است».
در مقدمه مبسوط این نوشتار، وسعت دایره رؤیاهای قرآنی را باز نمودم و حاجت به تکرار نمی‍بینم.
نهم. آورده اند: «قرآن همواره در مورد رؤیا واژه تأویل را به کار برده است که معنای وقوع خارجی یک خبر و نتیجه یا علّت غایی دارد... آیا اصطلاح تأویل متن یا خوابگزاری قرآن... بدعتی در دین نیست؟»
باید از تعبیر «بدعت در دین» گله کنم و آن را قواره قلم آن دوست مشفق ندانم! از این که بگذریم، سخن ایشان به این می‍ماند که بگوییم چون در قرآن واژه هرمنوتیک نیامده، نباید آن را به کار بریم. هرچه هست صاحب آن فرضیه با دلایلی به نتیجه ای رسیده که بهترین تعبیر برای آن را خوابگزاری می‍داند. بلی، قرآن آن را برای فهم متن نیاورده، ولی مگر منع کرده است؟ گمان ندارم هیچ منع شرعی و عقلی و اخلاقی برای آن یافت شود یا چنان شرم آور باشد که بدعتی دینی تلقّی گردد.
دهم. فرموده اند: قرآن به وضوح گفته است که «تأویل متشابهات قرآنی را فقط خدا می‍داند».
درست است ولی مگر نظریه «رؤیای رسولانه» به دنبال یافتن تأویل متشابهات است؟ نظریه «رؤیای رسولانه» راهی است برای فهم معانی آیات قرآن از طریق فهم مکانیزم وحی، با پیش فرض رؤیایی بودن زبان قرآن و لزوم خوابگزاری آن. و این با «تأویل ممنوع» به هیچ رو مطابقت و مجانست ندارد. بگذریم از اینکه قصّه تأویل مجاز و ممنوع از مناقشات مستمر و پایان نایافته مفسّران بوده و هست.
استاد محترم، آقای بازرگان، در جای جای نوشته خود به این معنا اشاره کرده اند که آیا مؤمنان باید ۱۴۰۰ سال منتظر و معطّل، محروم و تشنه لب می‍ماندند تا غریبه ای از راه برسد و راه درست فهم قرآن را به آنان تعلیم دهد؟
توضیح من این است که این قصّه منحصر به قرآن نیست. امروزه پس از پنج هزار سال تمدّن بشری، فیلسوفان زبان اندک اندک به شخصیت افسونگر و رازهای پرپیچ و خم زبان نزدیک می‍شوند و آن را از نو کشف می‍کنند. چه عجب اگر در باب زبان قرآن هم تامّلی تازه برود و دریچه نوینی بر فهم آن باز شود. این تأملات تازه فهم قرآن را روشمندتر خواهد کرد. اینکه هر جا متن را دشوار یافتیم به سلیقه و مزاج خود آن را متشابه و کنایی و تمثیلی بشماریم (کاری که تا کنون عموم مفسّران کرده‍اند)، رخت برمی‍بندد و به جای آن روش و زبانی یکدست می‍نشیند که در آن هیچ کنایه و استعاره تزیینی و مصنوع و تحمیل شده بر زبان نیست. بل همه آنچه قبلاً استعاره و تمثیل خوانده می‍شد، اکنون به زبان رؤیا تحویل می‍شود و به خوابگزاری حاجت می‍افتد.
خرده دیگر که استاد بازرگان بر این خادم بزرگان می‍گیرند، این است که چرا دستی نمی‍جنبانی و قلمی نمی‍گردانی و خود چند آیه را خوابگزاری نمی‍کنی و حجاب از چهره این عروس نوظهور برنمی‍گیری و دل مشتاقان را شاد نمی‍گردانی؟
از شأن ایشان به دورست، امّا پاره ای از ناقدان و معترضان چنان از خوابگزاری متن سخن می‍گویند که گویی قرار است شعبده ای صورت گیرد و کبوتری ناگهان از میان دستمالی به پرواز درآید و موجب حیرت و بهجت تماشاچیان شود!
سخن من اینست که:
ـ آیا کافی نیست که اکنون بی تکلّف و تعسّف می‍توانند بگویند که همه آیات معاد، رؤیایی است و دست کم برداشت‍های ساده ای که تاکنون از آنها می‍شده، مشکوک است؟
ـ آیا کافی نیست که تسبیح اشیاء و تخت الهی و نور بودن خدا را عین تجربه محمّد(ص) بدانند و برای درک و فهم آن به یمین و یسار نروند؟
ـ کافی نیست که اکنون همه اوصاف الهی را رؤیایی (مجازی) می‍دانند و خداشناسی خود را تنقیح و تهذیب می‍کنند؟
ـ کافی نیست که اکنون درک تازه ای از زبان کنایی ـ استعاری قرآن و صنایع ادبی و بلاغی آن پیدا می‍کنند و آن را عین تجربه رؤیایی محمّد(ص) می‍شمارند؟
ـ آیا کافی نیست که دیگر تجربه وحیانی محمّد(ص) را منحصر به سمع و کلام نمی‍دانند و عنصر رؤیت و ذوق و لمس و شمّ را هم در آن داخل می‍کنند؟ چرا باید وحی را فقط به حس شنوایی محدود کرد؟ دلیلی داریم؟
ـ آیا کافی نیست که درکشان از جنّ و مَلَک و شیطان و ... دیگر درکی عامیانه و تجسّمی نیست و آن را صوری رؤیایی در تجربه محمّدی می‍دانند؟
ـ اگر روزی دست و پا می‍زدند که اصابت شهاب به شیاطین را چگونه معنا کنند، اکنون می‍دانند که این خوابی است که پیامبر دیده و در جهان خارج هیچ شهاب سنگی هیچ دیوی را از پای در نیاورده است؟
باری اگر هم به حقیقت آن امور راه نیابیم، جهل مرکّب را عجالتاً از خود می‍زداییم تا وقتی که آفتاب حقیقت از سحاب احتجاب به درآید و نفوس و عقول را نورانی کند.
خواستن خوابگزاری آیات از صاحب فرضیه «رؤیای رسولانه» مانند آنست که از یک فیلسوف علم خواستار علم شویم! نمی‍توان به فیلسوف گفت اگر می‍گویی طبیعت قوانینی دارد، چند قانون را خودت برای ما کشف کن! کشف قوانین کار عالمان است. سر و کار نگارنده با تئوری تفسیر است، خود تفسیر را از مفسّران و خوابگزاران باید انتظار داشت.
و السلام علی من سمع فوعی و دعی الی رشاد فهدی و اخذ بحجزة هاد فنجی ...
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود از ابروی جانان گشاده ایم
پیر مغان ز «گفته» ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
[۱] . قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ... (کهف/ ۱۰۹)
[۲] . از جمله محقق ارجمند آقای یوسفی اشکوری در «پرسش‍هایی در باب وحی رؤیایی»، زیتون، اردیبهشت ۱۳۹۵.
نیز نگاه کنید به مقاله زیر از سروش دبّاغ که ادلّه وحی رؤیایی را به نیکی تقریر و تحریر کرده است:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/۲۳۳.pdf
[۳] . وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِّنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ۖ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (۶۸) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (۶۹) وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ (۷۰) وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ (۷۱) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا ۖ فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (۷۳) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ ۖ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (۷۴) وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ۖ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (۷۵).
[۴] . سخنی که در باب استعاره آوردم بسی نزدیک است با رأی دیویدسن در مقاله زیر:D. Davidson, “What Metaphors Mean,” in: Inquiries into Truth and Interpretation, ۱۹۷۸.
[۵] . سنت آگوستین، اعترافات، ترجمه افسانه نجاتی، فصل ۲۷، باب دهم.
[۶] . چنانکه محدّثان آورده اند، پیامبر فرمود: رأیت ربّی فی احسن صورة (خدای خود را در زیباترین چهره دیدم). مسند احمد حنبل و سنن ترمذی.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟ قسمت دوم


شهر گوتنبرگ یا  یوته بوری
قسمت دوم
یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟









یوته بری پایتخت اپوزیسیون نظام !؟
باقر رئیس الساداتی !
اگر شهر یته بوری را شهر رادیوهای فارسی زبان و یا شهر رادیوهای ایرانی هم بنامیم پر بی ربط نگفته ایم . به قول یکی از افراد تماس گیرنده با یکی از رادیوهایی که برنامه تماس مستقیم داشت ، « یته بوری پایتخت سیاسی اپوزیسیون !! خارج کشوری ، ایران  » ! ( البته به قول یکی دیگر از تماس گیرندگان  ، اپوزیسیون  های درب و داغون و بی بته همچون اپوزیسیون های قبیلگی و عشایری و سلطنت طلب ) ؟http://www.radiojavan.net/radio.htm
یعنی برای حدود ۱۵ هزار ایرانیی که در این شهر زندگی میکنند روی هم در طول موجهای ۱۰۰.۲ و ۱۰۲.۶ حدود ۲۳ رادیو به صورت ساعتی ،  روزانه ، هفتگی و یا حتی ماهانه برنامه هایی پخش میکنند..
امروز که برای آشنایی با وضعیت کلی برنامه های این رادیوها به چند رادیو و برنامه های آنها گوش کردم ، یکی از برنامه های ارتباط مستقیم بعد از توضیحات مجری برنامه و اعلان دو خط تلفنی ، منتظر ارتباط شنوندگان ماند !، در طول یک ساعت فقط ۴ نفر ! در خط تماس قرار گرفتند و صحبت کردند ! اندک بودن تماس گیرندگان شاید بر میگشت به هوای عالی آفتابیی که بعد از یک مدت دراز سرما و تاریکی در یته بوری ، تقریبا همه را غافلگیر نموده بود. کسی انگار در خانه ننشسته بود و همه با هر وسیله ای که در اختیار داشتند از خانه ها بیرون ریخته بودند و در حواشی رودخانه یوتا که از میان شهرآرام و صبور میخزد و عبور میکند و در نهایت به دریا وصل میشود و همچنین  در پارکها و چمنزارهای حواشی خیابانها ،آزاد و رها و بدون هیچ مزاحمتی از جانب هیچ محتسب و غیره مشغول آفتابگرفتن و لذت بردن از هوای گرم حدود ۲۰ درجه یوته بوری بودند !.
فصل تابستان احتمالا شنوندگان این رادیو ها کم میشوند و برنامه های تماس مستقیم شان  هم کساد به نظر میرسید و تعداد اندکی تماس گرفته شد ، و همه این چهار تماسها هم با قطع و یقین ! خطی و تشکیلاتی ! از طرف  برنامه ریزان یک تحصن و یا راهپیمایی به حمایت از پناهجویان ،  زنگ میزدند و دعوت به پیوستن مینمودند. . .
 این رادیو ها صدای گروههای چپ کمونیستی ، همچون رادیو همبستگی ، صدای سلطنت طلبان رقیق ! مثل رادیو ایران با مدیریت احمد صالحی ، صدای سلطنت طلبان شعبان بی مخی !! مثل رادیو کیان ایران با مدیریت کیومرث فرهومند ، صدای ملییون و آدمهای مستقل دموکرات مثل رادیو سپهر با مدیریت خسرو رحیمی ، رادیو کلاشان و خانه فروشان به نام رادیو گویا به مدیریت  ض هاشمی و الف حسینی و رادیو بی خیالان و ولگردان و صدای آشنا و باالاخره رادیو عصر جدید از هواداران بنی صدر و  ؟
  اغلب این رادیو های پر سر و صدا با برنامه هایی سبک و بی معنی و با سمت و سوی بیزنس وتبلیغات و یا همچون رادیو کیان ایران ! با القای توهمات سلطنت و پادشاهی آنهم به سبک و سیاق شعبان بی مخی ! و تقریبا جملگی دست اندر کار ریختن آب به آسیاب رژیم و شستن و روفتن دست و پای رژیم و قبح مزدوری و  صاف کردن جاده سفارت و آغوش باز أخوند های حاکم  بر روی وطن فروشان . اما در میان آنها صداهایی هم به گوش میرسد که حد اقل در آن ساعتی که من به برنامه آن گوش میکردم ، این سئوال را فرا روی شنوندگان هموطن ایرانی قرار میدهد که ، به دلیل بودنشان در غربت و تحمل سختیها و شدائد ان بیندیشند ! و فراموش نکنند که به خاطر نبودن آزادی و دموکراسی و ظلم و جور آخوند ها و زندان و شکنجه دگراندیشان و قتل و غارت وترور و جهل و جنایت آخوند ها و پاسداران و بسیجیان تن به غربت داده اید و مجبور به جلای وطن شده اید !   در مورد سفر هموطنان  به ایران هشدار میداد ! که به رژیم جهل و جنایت آخوند ها اعتماد و اعتبار نکنند و با سفر خودشان به ایران نه خود را به زحمت بیندازند و نه عاملی باشند برای توجیه جنایات ضد بشری این رژیم ! در زمینه عدم رعایت حقوق بشر و توجیه زندانها و شکنجه ها و اعدامها و اسید پاشیدنها و سرکوبها داد سخن میداد . این رادیو ، رادیو سپهر بود با اجرای آقای خسرو رحیمی . شنیدم که آقای علی فیاض و چند روشنفکر مذهبی دیگری هم گاهی برنامه هایی در این رادیو دارند که به احتمال قوی برنامه های خوبی هم خواهند بود .
هوای امروز از آن هواهایی است که به ندرت در یوته بوری یافت میشود ، پس دم را غنیمت دانسته و سری به خیابان اونو زدیم ، اونو درست شانزه لیزه پاریس است ! کوچکتر و جمع و جورتر. بعد از گردشی بر روی رود یوتا و دیدار ساختمان نماد یوته بوری منتهی از دور و از روی آب و چند ساختمان قدیمی از جمله ساختمان موزه و ساختمان اپرا ی شهر یوته بوری  ، کتابخانه و ساختمان مدرن رادیو  و بخشهای صنعتی و بندر ، به بیماستان مدوری که ناتمام مانده و در نهایت به دانشگاه تبدیلش نموده بودند رسیدیم. راهنما در توضیح چرایی مدور بودن این بیمارستان گفت ، چون پزشکان معتقد بوده اند که ویروسها و میکروبها و باکتریها اغلب در زوایای بناها  پنهان و پرورش مییابند و زندگی میکنند! بنا بر این سعی شده است که این بیمارستان بدون زاویه و به صورت مدور بنا شود ، اما از جایی که بودجه آن تمام شده ولی کار آن به پایان نرسیده الزاما آن را در اختیار دانشگاه قراداده و از خیر بیماستان مدور گذشته اند !!!. 
عکس فرزاد کمانگر معلم شهید کرد در شهر کامیاران که همراه ۴ شهید دیگر در سال ۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شدند و یادشان گرامی . زینت بخش یک تظاهراتی با تعداد حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر که پرچمهای عجیب و غریبی را هم حمل میکردند بود . از پرچمها و شعارهای به زبان کردیشان چیزی متوجه نشدم . به احترام شهدا چند قدمی همراه شدم اما متوجه شدم گه آنها جدایی طلبان کرد مرکب از کردهای  پ ک ک و کردهای عراق . سوریه و ایرانند !! جمعا حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر با پرچمهای عجیب و غریب. با درودی به روان پاک فرزاد ، معلم آزاده و شهید کرد که مثل همه شهدای دیگر میتواند مورد سوء استفاده فرصت طلبان هم قرار گیرند.   فردای آن روز یکی از برگزار کنندگان این راهپیمایی به رایویی زنگ زد و گله مند بود از ایرانیانی که در این راهپیمایی شرکت نکرده بودند!!!؟ 
تظاهرات دیگری هم به حمایت از پناهجویان و تظاهراتی هم به حمایت از معلمینی که در ایران در حال اعتصاب غذا بودند در جریان بود.
برگزار کنندگان حامی پناهجویان بیشتر هموطنان افغانستانی بودند و فکر کنم که حزب چپی هم از احزاب چپ ایرانی با آنها مشترکا این آکسیون و تظاهرات را راه انداخته بودند. این تظاهرات را از رادیوی سپهر در جریان قرار گرفتم و تظاهرات  حمایت از معلمین اعتصاب کرده را وقتی که به خانه برگشتم در خبر های سایت همبستگی شورای ملی مقاومت دیدم و افسوس خوردم که چرا خبر نداشتم که مطمئنا در آن شرکت میکردم. 
چنین بود سفر یوته بوری و چنین چند روزی گذشت و تمام .


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

یاداشتی برای یک هموطن آذری


یاداشتی برای یک هموطن آذری





یاداشتی برای یک هموطن آذری 

اسماعیل وفا یغمائی
• ایران تنها کشوری است در قلمرو دین اسلام که موفق شد زبان و ملیت خود را حفظ کند. این زبان و فرهنگ آنقدر قدرتمند بود که بتواند مرزهای خود را بسا فراتر از مرزهای جغرافیائی و سیاسی ایران گسترش دهد آنچنانکه بزرگترین شاعر هند بیدل دهلوی دیوان عظیم خود و اقبال لاهوری سیمای برجسته ادبیات پاکستان دیوانهای خود را به پارسی بسرایند و زبان رسمی و اداری هندوستان تا قرن هجدهم زبان فارسی باشد. ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
يکشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ٨ می ۲۰۱۶

 اقای لوائی گرامی. با درود به شما و با ادای احترام نسبت به تمام هموطنان آذری.
آرزو داشتم یک ترک آذری بودم، تا راحت تر نظرم را مینوشتم و مورد اتهام اینکه از «فارس و پان فارسیسم» دفاع میکنم قرار نمی گرفتم. در هر حال دیریست من شهروند زمینم و در باره نژاد و سایر چیزها از زاویه انسانی فکر میکنم و می نویسم در هر حال لازم دانستم پس از خواندن نوشته شما لینک روشنفکر فارس گرفتار مصلحت برایتان این یاداشت را بنویسم:

روشنائی بر روی ستونهای اصلی بحث

نخست،امیدوارم به این مسئله توجه داشته باشید که وقتی یک بحث پایه ای مثل بحث شما روی میز است باید نه بروی جزئیات بلکه ستونهای اصلی بحث متمرکز شد.
بحث اصلی بر سر ستم قومی و ملی و... کلیت «فارس و فارسیسم» در تمام ابعاد است بر«ترک و آذری»! و نیز سایر ملیت های غیر فارس! ، به همین دلیل و بنا بر این «مدعای سنگین» باید روشنائی را در زمینه تاریخ و فرهنگ بطور کامل ودقیق روی این مسئله انداخت که آیا جمعیتی که شما فارس مینامیدشان و من این جمعیت را پاره ای از موزائیک رنگین سرزمین و جمعیت ایران با عنوان ایرانی میشناسم، واقعا کارنامه اش آن است که شما و همفکرانتان میفرمائید یا حکایت دیگرست.
اینکه آقای علی شریعتی وآقای سروش وسید جمال اسد آبادی و امثال اینها که فارس تبارند در پهنه اندیشه چه کرده اند ،نمی تواند بحثی بدین گستردگی را پوشش دهد.
همچنین سرگذشت ترک تبارانی که در خدمت حکومتها بوده و ای بسا به پیشه جلادی مشغول بوده اند منجمله جلادان حکومتها و بسیاری از خلفای حکومت عباسی، از جلادان دربار سلطان محمود غزنوی ترک تبار گرفته تا شکمپاره کنهای شاه اسماعیل صفوی اردبیلی، در تبریز و طبس، تا چگینها،آدمخواران زنده خوار ترک تبار دربار شاه عباس که او خود نیز ترک بود و تا خامنه ای و موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی گردی بر سیمای فرهنگ و چهره پاکیزه و شریف مردم ترک و آذری فرزندان زرتشت ارموی،بابک خرمدین، و ستار خان و کسروی وساعدی نمی افشاند.
من و شما احتمالا انسان را نه بر اساس «نژاد و ژن» بللکه بر اساس «اندیشه »داوری می کنیم.

واقعیت تاریخ ایران در باره فارس و ترک چیست؟

استاد گرامی
در دامنه نظر و نوشته ای که شما دارید، نه یک یا چند تن، بل باید کلیت تاریخ ایران را براستی و در روشنی دید.
من حدود سی سال است که کوشش کرده ام تاریخ واقعی ایران را دریابم فکر میکنم پس از این همه سال میتوانم اندکی دریافته باشم . بر این اساس فکر میکنم می توان بر اساس عواطف قومی و ملیتی و فضای اطراف و در دنیای سیاست روز بسا حرفها زد، ونیز با توجه به امواج حوادثی که جمهوری اسلامی بر سر ما آوار کرده است فارس و فارسیسم را آماج قرار داد ولی براستی و بی هیچ پیشداوری واقعیت تاریخ ایران در طی حدود سیزده قرن چیست؟

در بخش اعظم تاریخ ایران پس از اسلام نه فارس ها و بقیه اقوام بل ترکها برایران حکومت کرده اند.
در طول هزار و سیصد سال اخیر، به جز یعقوب سیستانی و دیلمیان و آل زیار گیلانی و مازندرانی، وبعدها زندیان لر و سلسله پهلوی شمالی تبار ، تمام تاریخ ایران تاکید می کنم تمام تاریخ ایران از سامانیان گرفته تا غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان ومغولان و تیموریان و صفویه وافشار و قاجاریه و خرده سلسله هائی که اینجا و آنجای ایران حکومت کرده اند، از جمله چوپانیان و آل مظفر و قره قویونلو و آق قویونلو، تاریخ ایران، تاریخ حکومت حاکمان غیر فارس ترک تبار است، که در اکثر اوقات باخشونت و بیرحمی بر تمام ملیتهای ایران از لر و کرد و ترکمن و بلوچ و آذری و نیز فارسها حکم رانده اند. بروید تاریخ ایران را ببینید مطمئن هستم هم به حال آذریها و هم به حال سایر اقوام ایرانی از جمله فارسها خواهید گریست.

آنجا که حاکمان ترک تبار و عرب تبار دست در دست هم تسمه از گرده تمام اقوام و ملیتهای ایرانی ازجمله فارسها و آذریها می کشند

استاد عزیز!
تمام این تاریخ، باز هم تاکید می کنم تمام این تاریخ! تاریخ حکومتهای غیر فارس ، یعنی واضح و روشن و بی تعارف، قبایل صحرا نشین و جنگجو و دلاور و تیغ به کف ترک، و تاکید می کنم بااتکا به فرهنگی غیر ایرانی، ریزتر بگویم، غیر فارسی و غیر آذریست که تحفه ی نه اعراب تحت ستم امروز بل مهاجمان عرب به ایران، در قرون اول و دوم هجری است.
در حقیقت و بدون تعارف «تمام حاکمان ترک تبار» در طول تاریخ سیزده قرن اخیر از سلسله ترک تبار سامانی گرفته تا غزنویان وسلجوقیان و خوارزمشاهیان و نیز مغولان و تیموریان و پس از آن صفویان و قاجاریه شانه به شانه ی « روحانیون سنی و شیعه، منادیان و حامیان ایدئولوژی و جهانبینی مهاجمان عرب» وبا اتکا به آن حکومت کردند و خون ریختند و به غارت بردند و جنایت کردند.
بدون هیچ تعارف اجداد فکری روحانیون امروز، آخوند سنی وشیعه با هر ملیتی، و حاکمان ترک، در طول قرنها دست در دست هم داشتند و نشانی از فارس مورد نظر شما وجود ندارد.
تعارف را کنار بگذاریم . خاک پای گمنامترین هموطن آذری ترک تبار توتیای چشم من است اما در تمام طول تاریخ ایرن ترک تباران حاکم و پیروانشان با اتکا به:
نه ایدئولوژی فارسها بلکه با چماق ایدئولوژی تخمیر شده اعراب مهاجم پوست همه ملیتهای ایرانی را کنده اند.

قدرت و نیروی فرهنگ عمومی و مشترک و نه پان فارسیسم

کار من به جز تاریخ حدود پنجاه سال اخیر، شعر وادبیات ایران است . عجالتا بدون توضیح می خواهم فقط بگویم :
اگر علیرغم حدود ده قرن حکومت پادشاهان ترک بسیار قدرتمند، فرهنگ و زبان به قول شما فارسیسم و فارسی به عنوان زبان و فرهنگ مشترک تمام اقوام ایرانی خود را تثبیت کرد نه به زور و جبر وبیماری پان فارسیسم بلکه به دلیل ریشه های زنده تاریخی این فرهنگ در پانزده قرن فرهنگ قبل از اسلام و توانائی های درخشان این زبان و فرهنگ بود و نه چیزد یگر، مساله ای که یا به آن توجه ندارید ویا به عمد توجه نمی کنید.
ایران در آغاز دوران اسلامی با حکومتهای غالبا ترک قارچی نبود که یک شبه از زمین روئیده باشد، بلکه پانزده قرن بر صحنه ی تاریخ تنفس کرده بود.
زبان مورد نظر شما که آن را تحمیلی می دانید، در واقعیت خود و نه ادعاهای من وشما، چنان زنده وسرشار از عناصر تاریخی و فرهنگی گذشته بود که اکثر پادشاهان ترک تبار نیز نتوانستند با تمام قدرتشان این زبان و فرهنگ را بزدایند و زبان و فرهنگ ترکی و آذری را به عنوان زبان و فرهنگ مشترک تمام پهنه ایران جایگزین سازند و حتی از زمره حامیان این فرهنگ در آمدند. این زبان بود که بدون نفی سایر زبانها می توانست زبان مشترک کشوری با وسعت ایران باشد و شد. اگر سرکوبگران بعدها این زبان را ابزار سرکوب سایر زبانها کردند گناه از آنانست و نه از این زبان.
شاهان بسیار قدرتمند ترک تبار چرا این کار را نکردند مگر کسی می توانست در مقابل قدرت انان بایستد.
اعراب مهاجم در آغاز و به قول زرین کوب طی دو قرن سکوت و سرکوب کوشش کردند زبان عربی راجانشین زبان قبل سازند، بر این منوال مگر سلطان محمود غزنوی ترک و ملکشاه سلجوقی و خوارزمشاهیان و صفویه ترک نمی توانستند فرمان صادر کنند که زبان فارسی ممنوع است و از این پس زبان رسمی کشور زبان ترکی و یا زبان پر قدرت و احساس آذری است.

قدرت زبان و فرهنگ قدرتی برتر از شمشیر

شاه اسماعیلی که به ضرب کشتارهای بی مرزو دریدن شکم زنان حامله تبریزی به دست قزلباشان دین مردم را تغییر داد و شاه عباسی که آدمخواران او زنده زنده محکومین را می دریدند و می خوردند عاجز از فرمان تغییر زبان نبود ولی در نهایت در مقابل این فرهنگ و زبان به احترم زانو زد یا دانست که نمی تواند تغییر دهد.
فرهنگ قدرتمندی که در برابر مهاجمان عرب ایستاد و نگذاشت زبان ایران عربی بشود مطمئنا میتوانست در مقابل شاه اسماعیل هم بایستد. تا سال 1354 که من امکان تحقیق در دانشگاه را د اشتم از زبان استادان خود ازجمله استاد محمود مهدوی دامغانی شنیدم که در طول دوازده قرن نام بیش از چهارده هزار نویسنده وشاعر ریز و درشت در تذکره های مختلف ادبی ثبت شده است که به فارسی نوشته اند و سروده اند. شاهان ترک تبار ازجمله خود را در مقابل این ارتش که انتهایش تا دوران باستان کشیده شده است، خود را در مقابل این قدرت، ناتوان می دیدند نه پان فارسیم مورد نظر شما.
کسی ازجمله، پان فارسیسم، مولاانا و سنائی و نظامی وخاقانی ترک را مجبور نکرده بود آثار عظیمشان را به فارسی بسرایند! و در سوگ ایوان مدائن به سوگ بنشینند،انان خود شیفته و دوستدار این زبان و فرهنگ بودند.
کسی شهریار و صمد و ساعدی وکسروی ودهها نویسنده و روشنفکرارجمند و توانای ترک و آذری را که مایه مباهات تمام ایرانیان هستند را مجبور نکرده بود آثارشان را به فارسی بنویسند. آنان مغلوب پان فارسیسم نبودند مغلوب شناخت درست و انتخاب آگاهانه و دوست داشتن تمامیت ایران خود بودند
اگر این شاعران و فرهنگسازان این چنین بودند وچنین شد، دلیلش پان فارسیسم نبود بلکه دلیلش قدرت و نیروی این فرهنگ و زبان بود که ریشه در اعماق تاریخ ایران داشت و آنقدر نیرومند بود که توانست پوزه ی زبان مهاجمان اولیه را به خاک بمالد و گفتنی است.

ایران تنها کشوری است که زبان و هویت خود را حفظ کرد

ایران تنها کشوری است در قلمرو دین اسلام که موفق شد زبان و ملیت خود را حفظ کند. این زبان و فرهنگ آنقدر قدرتمند بود که بتواند مرزهای خود را بسا فراتر از مرزهای جغرافیائی و سیاسی ایران گسترش دهد آنچنانکه بزرگترین شاعر هند بیدل دهلوی دیوان عظیم خود و اقبال لاهوری سیمای برجسته ادبیات پاکستان دیوانهای خود را به پارسی بسرایند وزبان رسمی و اداری هندوستان تا قرن هجدهم زبان فارسی باشد.
کسی بیدل و اقبال و همتایان آنها را مجبور نکرده بو د به فارسی بسرایند!
تمام کشورهای دیگر از مصر قبطی گرفته تا مراکش و تونس و الجزایر آفریقائی و تا لبنان فینیقی و سایر کشورهای مورد هجوم قرار گرفته امروز:
هم زبانشان عربی است
هم دینشان اسلام
و هم اگر از آنها بپرسی تو کیستی صریحا میگوید «انا عرب».
و تکرار می کنم ایران تنها کشوری است که زبان و هویت خود را در مقابل این توفان حفظ کرد.
در باره نظریه شما، اگرمبنا تنها حرکتی سیاسی با ریشه های برای من نامعلوم، است حرفی نیست ولی اگر نگاهی حقیقی به تاریخ و جامعه ایران است تیغ کشیدن بر سر فارس و فرهنگ فارس بی انصافی است.
فرهنگی که شما نام فارس و من نام عمومی ایرانی را بر آن می نهم در حکومتها کجاست؟ فرهنگ فارس کجاست؟.
آیا در این پانزده قرن دوم تاریخ ایران، در حکومتها، شما نقش و نشانی اساسی از فرهنگ قبل از اسلام می بینید؟ حکومت فارسها کجاست؟ اگر هست نام ده پادشاه و امیر فارس را ببرید تا من مطمئن شوم شما درست می گوئید. در تاریخ ایران حکومتها و دولتها بوده اند که حکومت کرده اند و نه ملیتها و ملت، و این حکومتها تسمه از گرده تمام ملیتها کشیده اند که در اکثر این حکومتها ملت طعمه بوده و دولت شکارچی.
زورگویان چه فارس و چه ترک در طول تاریخ ایران تمام اقوام و ملیتهای حقیقی ایران را دریده و کشته اند، تاریخ اینان تاریخ حکومتگران تاریخ اقوام ایرانی و ازجمله فارس و ترک نیست. تاریخ اینان تاریخ جنایت و سرکوب علیه تمام ملیتهاست.

نگاهی به تاریخ و نقش حکومتهای ترک دررونق اسلام

بدون تعارف حرف بزنیم دوست عزیز
اسلام یعنی تشییع در ایران به دو صورت ریشه دواند. غیر رسمی و رسمی.
تشییع غیر رسمی:
توسط فراریان زیدی تبار وعلوی تباری که در کشمکش بر سر قدرت از چنگال حکومت عباسیان گریخته و به شمال ایران پناهنده شده و مورد حمایت مردمان گیل و دیلم قرار داشتند ریشه افشاند و مدتهای مدید تا زمانیکه آل زیار و دیلمیان را به خود جذب کرد آئین اقلیتی از ایرانیان بود.
بیش از نود درصد مردم ایران و تمام فرهنگسازان و شاعران و نویسندگان و فیلسوفان و موسیقیدانان به جز معدودی تا قرن نهم اهل تسنن بودند.

تشییع رسمی:
با تمام فرهنگش مرهون همت سلسله صفوی ترک تبار و اردبیلی تبار صفوی است و اینجاست که بار دیگر بر خلاف نگاه شما نه فارسها و پان فارسیسم:
بلکه تبار ترکان در حکومت، و سردمداران و روحانیون مذهب شیعه را شانه به شانه و برادروار در حال سرکوب و غارت تمام ملیتهای ایران می بینیم. این فرهنگ صادراتی ازلبنان است با ملاهایش که دوشادوش شاهان اردبیلی نسب تمام ملیتهای ایران را به زیر مهمیز می کشد.
ملاحظه می کنید که تشییع غیر رسمی مرهون گیل و دیلم و تشییع رسمی در پایه و اساس مرهون حمایت ترکان است، لطفا در این میان نقش توده های فارس و فرهنگ فارس را بطور تاریخی و فرهنگی نشان دهید.

در مورد شاهنامه

در مورد شاهنامه که کتابی است چند وجهی هر چند من با نظر شما در باره نژاد پرستی آریائی موافق نیستم و این خود نوشته ای دیگر را می طلبد ولی در قرن چهارم و در طلیعه استقلال ایران از زیر بار اعراب، ناسونالیسم ایرانی عین ترقیحواهی بود و ایرادی بر آن وارد نیست. هزار سال قبل ، در آن روزگار اگر من و شما هم شاهد آنهمه ستم و ظلم بودیم چون بابک خرمدین به ناسیونالیسم مقاوم پناه می بردیم و کار فردوسی را ارج می نهادیم؛اما در روزگار حاضر البته می توان به نقد ناسیونالیسم نیز نشست.

در مورد هضم خامنه ای در پان فارسیسم

فرموده اید ترک تبارانی چون خامنه ای و اردبیلی و موسوی تبریزی و... در پان فارسیسم هضم شده اند.
نازنین لوائی این اشتباه است
این فرهنگی که شما نامش را فرهنگ فارسی نهاده اید و می نویسید خامنه ای در آن هضم شده فرهنگ فارسی نیست فرهنگ دست ساز روحانیون است که نقاب فارسیگری بر چهره زده است.
قبل از این اشاره کردم باز هم تاکید می کنم اینها در فرهنگ و آئین اعراب مهاجم قرن اول هجری هضم شده اند و خود نماد و سازندگان فرهنگی ضد ایرانی وسرکوبگرهستند که دشمن تمام ملیت های حقیقی ایرانند که مجموع این ملیتها هویت حقوقی و بین المللی ایران را نمایندگی می کنند
خامنه ای اگر در فرهنگ اصیل ایرانی که شما میگوئید فارسی، هضم شده بود به جای بزرگداشت یا همراه با بزرگداشت فاطمه و زینب و رقیه و مقدسان و آخوندها، برای پروین اعتصامی و قره العین بزرگداشت می گرفت و اسم دختر خود را می گذاشت رودابه و اینطور تسمه از گرده تمام زنان ایران نمی کشید. او اگر به فرهنگ ایرانی و فارسی احترام می نهاد به جای نام شیوخ بیگانه نام های کسروی و ساعدی و صمد واخوان و شاملو وسیمین بهبهانی را بر میدانها وشهرهای ایران می نهاد. او اگر به فرهنگ مشترک فارسی آراسته بود باید نام بزرگراههای تهران را بزرگراه آذربایجان و گیلان وسیستان می نهاد و مجسمه های ملیتهای مختلف ایرانی را از بلوچ و ترکمن و کرد و لر و غیره در میادین پایتخت نصب می کرد و بدین ترتیب.

دوست عزیز
اگر انقلاب مشروطیتی نبود که ایران را به یمن سرداران آذری تبار خود وارد جهان معاصر کند وپشت استبداد را در هم شکند و اگر مجموعه فرهنگ و هنر و موسیقی و رقص و ساز و اواز تمام اقوام ایرانی ازجمله فرهنگ پر از حیات آذری ها نبود و اگر این قدرت زنده فرهنگ و زبان مشترک ما نبود مطمئن باشید امثال خامنه ای الگویشان حتی نه جامعه کنونی بلکه جامعه عربستان کنونی با حاکمیت تشییع آخوندی بود ومن و شما مجبور بودیم سبیلمان را بتراشیم و ریش بگذاریم و ای بسا به شیوه اجداد فکری خامنه ای عبا بر دوش کشیم.

لوائی عزیز
من نمیدانم فارس کیست!
من میدانم هر ملتی در سراسر جهان از دو ملیت ترکیب شده بوجود آمده است.
تمام ما
یک ملیت حقیقی داریم. یعنی یا آذری هستیم یا لر یا کرد یاترکمان یا عرب یا بلوچ یا گیلک یا مازندری و ....
مجموعه ملیتهای حقیقی یک ملیت حقوقی را تشکیل می دهد که نامش ملیت ایرانی است. در پاسپورت ما می نویسند مثلا
نام:کامران.
متولد : تربت جام
ملیت: ایرانی
یعنی کامران خراسانی ایرانی است
می نویسند
علی
متولد تبریز
ملیت ایرانی
یعنی علی تبریزی ایرانی است

در تمام جهان و تمام اروپا چندین ملیت، ملت را تشکیل می دهند و در تضاد با هم نیستند. در فرانسه که من زندگی می کنم این چنین است. درجشنها لباسهای خود را می پوشند غذاهای خود را می خورند به شراب و پنیر خود افتخار می کنند فرهنگهایشان مجموعا پشتیبان ملیت حقوقی آنهاست.
چرا در ایران ما به جای اینکه مشکل اصلی را که سرکوب و نبود دموکراسی است و حاصل حکومت جمهوری اسلامی است نمی بینیم ویقه فرهنگ و زبان مشترک خود را که در طول تاریخ ازجمله آذریها و ترک زبانان نقش اساسی دراعتلای آن داشته اند راگرفته ایم.
در پایان بگذارید ما به اندازه کافی رشد کنیم. این دوران سیاه به درستی تمام شود. مردم با رای آزاد نمایندگان خود را انتخاب کنند. نمایندگان مردم ایران تصمیم می گیرند که ایران چگونه باشد. ایرانی که چون عراق یا سوریه یا ترکیه شصت هفتاد سال پیش از تجزیه امپراطوری عثمانی زاده نشده با در افق دور دست تاریخ شناسنامه اش با نام ایران صادر شده و تا اینجا که من وشما صحبت می کنیم جلو امده است.

و نکته آخر:
امروز با خبر شدم اهالی لندن یک پاکستانی بنام siddigh khanصادق خان را به عنوان شهردار لندن چهارده میلیون نفری برگزیده اند. صادق خان یا صدیق خان اسمش ریشه در فرهنگ عربی و شاید امام جعفر صادق شیعیان و فامیلش ریشه در فرهنگ ترکی دارد مثل باقر خان وستار خان و میرزا کوچک خان، صادق است و خان ولی این صدیق خان شهردار تمامی اهالی لندن است. نمی دانم فاصله تباری صادق خان با لندنی ها بیشتر است یا فاصله تباری آذری ها و فارسها. من که به احتمال زیاد به عنوان یک ایرانی در غربت، پس از حدود سی و پنجسال، دور از تبریز و خراسان و تمامیت ایران تن به خاکهای غربت خواهم سپرد ولی امیدوارم روزگاری برسد که فرزندان من و ما به آزادی رای خود را برای ریاست جمهوری یک اردبیلی و یک آذری یا یک بلوچ یا یک ترکمان یا یک عرب خوزستانی در صندوق بیاندازند و تبریزی ها زاد روز حافظ شیراز را جشن بگیرند. به امید آن رشد و به امید اینکه مام وطن را که همه ما قرنهاست بر دامن او زاده شده ایم با جباران فرق نهیم.
برای شما آرزوی سلامت و توفیق دارم
پایدار و سرافراز باشی