جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۶ آذر ۲۷, دوشنبه
من ارنستو هستم !
۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه
برقع !
برقع !
داستان برقع !
باقر رئیس الساداتی
۱۸.۱۲.۲۰۱۷
فنلاند
برقع !
در لابی هتل محل اقامتم در فضای خنک و معطر به عطر عربی به انتظار همسرم ایستاده ام که صدای سلام با لهجه گرم و زیبای مردم جنوب کشورمان از پشت سرم نظرم را به خود جلب میکند. به دنبال صدا برمیگردم که جواب بدهم میبینم خانمی برقع پوش که فقط چشمانش از میان شکاف برقع دیده میشود در مقابلم ایستاده است !
آن چنان گرم و صمیمی احوال خود و همسرم را میپرسد که جای هیچ شکی باقی نمی گذارد که از آشنایان یا اقوام باشد . دست و پایم راگم میکنم چون مدتها است که با چنین صحنه ای روبرو نشده بودم . با کمی تأمل سپاسگزاری میکنم و حالا نوبت من هست که احوال اورا بپرسم ...ولی من که او را نه میبینم و نه میشناسم ، احوال چه کسی را بپرسم ،
هیچی پس بهتر است اول بدانم که با چه کسی روبرو هستم بنا بر این با نوعی شرم و خجالت میگویم که ببخشید ولی من هنوز سرکار را نشناختم . با حجب و حیای تمام میخندد و با همان لهجه تمام عیار جنوبی میگوید که همسر فلانی است و شاید اسمش را هم گفت ولی من خوب نفهمیدم .
تشکر میکنم و متقابلا در حالی که نگاهم بر روی زمین است احوال خود و همسرش آقای فلانی را میپرسم و او به رسم تعارفات معمول محلی بعد از چاق سلامتی های رایج ، میخواهد از من قول بگیرد که حتما قبل از اتمام مسافرتمان به اتفاق همسرم به خانه شان برای یک میهمانی بروم و به دنبال آن خدا حافظی میکند و سلام برای همسرم میفرستد و لابی هتل را ترک میکند .
دقایقی بعد آقای فلانی در لباس دشداشه و چفیه قرمز رنگ عربی با ظاهری برومند و قوی ظاهر میشود ، محکم دست میدهیم و خوشحالیها از دیدار یکدیگر ابراز میداریم آن چنان که سر و صدایمان شلوغی لابی را تحت الشعاهع خود قرار میدهد . عطر قوی عربیی را که استفاده کرده بود در مصافحه با من به لباس من هم منتقل نمود. بعد از خوش و بشی اولین چیزی که به نظرم آمد یک عذر خواهی بود که میبایست به خاطر نشناختن همسرش از او بنمایم .
وقتی که گفتم که ببخشید که همسرت را نشناختم ، با خوشرویی گفت که کدام یکشان را .... هووووم اوووم خب مگه .... چرا من دقت نکرده بودم که وقتی که خانم برقع پوش خودش را معرفی کرده بود اسمش را با دقت بیشتری گوش میکردم و به خاطر بسپارم و خب حالا اشکالی ندارد و با کمی تأمل میپرسم که مگر همسر دومی هم داری ... !!؟ با قاطعیت میگوید که خیر .... خب پس چی ... چرا میگویی کدامیکشان ...در پاسخ به شکل کاملا عادی میگوید خب به خاطر این که چهارتا هستند و بدن انتظار پاسخی از من قهوه ای را که سفارش داده بودم از روی میز برمیدارد و میهفد یعنی هوف میکشد و من هاج و واج هنوز از گیجی درنیامده و نگاهم بر روی او خشک شده است میگویم ....ببخشید ... منظورت را نفهمیدم یعنی چی چها تا ..... خیلی عادی و معمولی گفت که خ خب چهارتا دیگه نه !!!! مو چارتا زن داروم نه !! میگوم کدوم یکیش نه ( به کسر ن که در لهجه جنوبی به دنبال آخرین حرف اضافه میشود )
جدی بودن کلامش وادارم کرد که از ادامه کنجکاوی ام منصرف بشوم و با عادی سازی بگویم که اوکی خب من نمیدانستم ببخشید و برای همین من از کجا باید بدانم که کدام یکیشان بود . من نشناختم و او بلافاصله گفت خب پس خوب است دیگرنه ، برقع برای همین است نه !! پس معلوم میشود که او وظیفه خود را به خوبی انجام داده نه !! و تو هم عذر خواهی لازم نداری نه !!!
۱۳۹۶ آبان ۲۴, چهارشنبه
انتخابات کمون در تورکو فنلاند
انتخابات کمون در شهر تورکو !
کاندیداتوری من برای انتخابات شورای کمون در شهر تورکو
سال ۱۹۹۶ از طرف حزب سوئدی زبانان فنلاند دفتر تورکو به کاندیداتوری این حزب انتخاب شدم و در لیست انتخاباتی این حزب قرار گرفتم . در جریان مبارزه انتخاباتی با یکی دیگر از خارجی تباران فنلاندی آشنا شدم و هردو برای انتخاب شدن در سطح شهر تورکو کمپین میکردیم .
برای اولین بار بود که در یک انتخابات دموکراتیک نه تنها شرکت داشتم که خود نیز به عنوان یک کاندید کمپین میکردم.
۲۷ مین سالگرد ورود من به فنلاند
سالگرد ورود من و خانواده ام به فنلاند !
باقر رئیس الساداتی
فنلاند
۱۶.۱۱.۲۰۱۷
۲۶ سال قبل مثل چنین روزی وارد روستای دالزبروک از توابع کمون دراگسفیارد شدیم. عکس فوق انعکاس ورود ما به عنوان اولین خارجیهایی که وارد این روستا شده ایم. تا این موقع هیچ غیر فنلاندیی برای زندگی به این روستا نیامده بود.
خارجیهایی از سایر اروپا هر ساله برای شرکت در جشن فستیوال بالتیک جاز با کشتیهای و قایقهای شخصی خود به این روستا میآیند اما برای زندگی کردن این فقط خانواده من به همراه ۷ خانواده دیگر بود که به عنوان پناهنده سهمیه ای وارد این روستا شدیم. لعنت به خمینی و جانشینانش و هوادان فاشیست و مرتجع آن.
۱۳۹۶ آبان ۲۳, سهشنبه
یعنی چه «سیّد»؟
یعنی چه «سیّد»؟
یعنی چه «سیّد»؟
«سید» یک عنوان موروثی است و به اعضای طبقهای گفته میشود که خود را نوادگان و اولاد پیغمبر اسلام میشمارند. سیدها («سادات») قشری از انسانهای معمولا متدین و صاحب احترام و نفوذ هستند. مقامی که در زندگی اجتماعی در طول صدها سال گذشته به سیدها داده شده، به حدیثی به نام «ثقّلین» (حدیث دو گنج) از احادیث پیامبر اسلام باز میگردد که میگوید: «من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم، یکی کتاب خدا، قرآن، و دیگری عترتم، اهل بیت را. تا وقتی که از این دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از همدیگر جدا نمیشوند.»
صرفنظر از اینکه حدیث نامبرده تا چهاندازه صحیح و یا موثق است، کلا مسلمانان و به ویژه اهل تشیع نه تنها برای سیدها مقام بخصوصی قائل هستند، بلکه آنها را مورد احترام و تکریم قرار میدهند و بسیاری از سیدها نیز از این راه درآمد و گذران زندگی خود را تامین میکنند.
اینکه شخص مدعی سیادت چه نوع سیدی هست، بسته به نام زنی است که از علی ابن ابیطالب، پسرعموی پیغمبر و خلیفه چهارم، اجداد مادری و یا پدری آن شخص را به دنیا آورده است. پیامبر اسلام دختری به نام فاطمه داشت که همسر علی شد و از او دو پسر به نام حسن و حسین به دنیا آورد. در میان شیعیان، معمولا کسانی که خود را از تبار فاطمه یعنی از فرزندان حسن و یا حسین میشمارند، سیدهای «حقیقی» به حساب میآیند. نتیجتا برخی از آنها سادات «حسنی» و دیگران «حسینی» نامیده میشوند. به هر دوی این گروهها مجموعا «بنی فاطمه» گفته میشود. برعکس، کسی که تبار خود را از علی، اما نه از فاطمه بلکه از دیگر زنان علی میشمارد، «سید حقیقی» به حساب نمی آید. این اشخاص را گاه «سید علوی» نامیدهاند.
آنها که نوادگان سیدهای ذکور یعنی مرد هستند «شریف» نامیده میشوند. «مقام» آنها بالاتراز کسانی است که از نوادگان «سیدهها» یعنی سیدهای زن هستند. آنها هم به نوبه خود «میر» و یا «میرزا» نامیده میشوند.
سیدها متناسب با نام اجداد و امامانی نامیده میشوند که خود را نوادگان آنها میشمارند. گروههای اصلی سیدها به همین صورت نام گذاری میشوند، مانند حسنی و یا طباطبائی، حسینی، عابدی، زیدی، باقری، جعفری، موسوی، کاظمی، رضوی و یا رضائی، تقوی، نقوی. هر کدام از اینها هم به شاخهها و طایفههای کوچکتر تقسیم میشوند. سیدهای هر محل معمولا نام اجداد محلی خود را میگیرند که به نوعی خود را منتسب به گروههای اصلی سادات میشمارند. برای نمونه در اردبیل آنها که خود را «سید صفوی» به حساب میآورند، میگویند که به شیخ صفیالدین اردبیلی منتسب هستند و یا در سبزوار شاخه مهمی از سادات خود را «عربشاهی» مینامند.
راه تشخیص سیدها
در گذشته تشخیص سیدها آسان تر بود. ظاهر و لباس آنها عموما شبیه ملاها بود، اما نشان ظاهری شان عمامه و یا کمربندی سبز و یا یکی دو علامت دیگر سبز رنگ بود که به عبا و عمامه خود میبستند و با این کار نشان میدادند که «اولاد پیغمبر» هستند، چرا که سبز، همچون رنگ پیامبر اسلام قبول میشد. ظاهرا رنگ و نشانهای سبز چیزی است که در قرن چهاردهم در دولت مملوکهای مصر و شام میان سادات رایج شده و به نقاط دیگر جهان اسلام گسترش یافته است. در همان دوره، حکمران مملوک، اشرف شعبان بن حسن دستور داد همه سیدها نشانهای سبز رنگ به عمامه خود بزنند.
همچنین، در دوره قاجار سیدها اسب خاکستری سوار میشدند، تا جائی که بنا به نوشته اسحاق آدامز «آنها حتی ادعا میکردند همه اسبهای خاکستری رنگ متعلق به سیدها هستند.» (۱)
ولی چگونه میشد فهمید که مدعیان سیادت که کمر بند سبز میبستند، دغل باز نیستند؟
در اوایل اسلام، دقیقترش حدودا در سالهای ۸۶۰ م.، این مشکل تشخیص داده شده و برخی تدبیرها اتخاذ گردیده بود. از آن جمله بود تاسیس مقامی بنام «نقیب الاشراف» در دوره خلیفههای عباسی که وظیفهاش ثبت و نگهداری دفاتر مرگ و تولد و شجره نامه سیدها و مراقبت از زندگی مادی و اعتبار «شریف»ها و اثبات و یا رد ادعاهای سیادت بود. این «نقیب الاشراف»ها حتی در مورد سیدهها یعنی سیدهای زن مواظب بودند که آنها با مردانی ازدواج نکنند که مقام اجتماعی شان از خود آنها پائینتر است. در دولتهائی که از پی عباسیان در ایران بر سر کار آمدند نیز همین سنت و مقام «نقیب الاشراف» با عناوین گوناگون ادامه یافت.
در دوره صفویان نیز این بهاصطلاح «سید باشیها» نقیب الاشراف و یا نقیب الممالک نامیده میشدند. دولت صفوی برای تامین مالی این اشخاص به آنها این صلاحیت را هم داده بود که همراه با «کلانتر»ها به جمع آوری مالیات میان مردم و بویژه اصناف بپردازند. یک نقیب الاشراف سرتاسری برای ایران وجود داشت که رهبری و مدیریت «نقیب»های محلی ایالات و ولایات را بر عهده داشت. همین وضع در دوره قاجار نیز برقرار بود. در این دوره نقیب الاشراف را «رئیس سادات» مینامیدند. بعدها کار رسیدگی به اصناف از سیدها سلب شد، اما به جای آن رسیدگی به وضع فرقههای درویشی به آنها محول گردید. بنظر میرسد که ناصرالدین شاه در سالهای ۱۸۷۰ نام این مقام را به «نقیب السادات» تبدیل کرد. بطور همزمان نظارت بر سادات غیر متمرکز گردید و در هر شهر سیدی به نام «رئیس السادات» تعیین شد که معمولا رئیس طایفه اصلی سادات محل بود.
چگونگی دقیق انتخاب و تعیین رئیس الساداتهای محلها و حدود وظایف و اختیارات آنان معلوم نیست. یکی از وظایف این «رئیس السادات»ها هم قضاوت در مورد دعاوی حقوقی و جرایمی مانند قتل بود که به نوعی مربوط به سیدها میشد، چرا که دولت و حکام دنیوی از مداخله در این موارد پرهیز میکردند. مثلا وقتی سیدی فردی عادی را میکشت، کسی جرات نمی کرد به او نیز مانند افراد عادی مجازات اعدام بدهد، چونکه باور عمومی بر آن بود که «این کار (یعنی اعدام یک سید) گناهی بزرگ محسوب میشود، زیرا مردم عموما بر آن بودند که خداوند انسانها را بخاطر پیامبر اسلام و نوادگان او آفریده است و مجازات یک سید را تنها و تنها رئیس طایفه همان سید میتواند صادر کند» (آدامز، همانجا). مثلا در سالهای ۱۹۰۰ سیدی که در یزد لوطی محل بود یک پارسی زرتشتی را به قتل رسانید. حاکم یزد او را جهت محاکمه به تهران فرستاد. مجتهد یزد نیز به تهران رفت تا آزادی سید قاتل را از شاه خواهش کند و شاه نیز دستور داد سید نامبرده آزاد شود. یک میسیونر بریتانیائی به نام ناپیرمالکم نوشت: «سیدها با مجازات به مراتب سبک تری روبرو میشوند و از این جهت خود را حتی تابع آن مقدار مختصر عدالتی که موجود است نیزنمی شمارند.» (۲) بر عکس، هنگامی که در دهم ژوئیه ۱۹۱۳ ژاندارمی در شیراز سیدی را به قتل رسانید، فرد قاتل روز بعد در دادگاهی نمایشی محاکمه و بلافاصله اعدام گردید. (۳)
با اینهمه، کوشش پاسخگو کردن نقیبها به وزارت عدلیه، حتی اگر چه اقدامی نه چندان قاطع بلکه صوری بود، به هر تقدیر نشان دهنده آرزوی دولت مبنی بر تاسیس نوعی نظارت و کنترل بر این شاخه جداگانه و غیرمسئول دستگاه قضائی به شمار میرفت. گاه هم ماموران دولتی ابتکار به کار برده راه و رسم خود را برای مجازات سیدها مییافتند. مثلاهانری موسر (۴) مینویسد که روزی سیدی به «ژنرال گاستیگر خان» که مهندسی اتریشی بود و به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمده، مسئول راه سازی از تهران به شمال و همچنین خراسان شده بود، ناسزا میگوید. گاستیگر دستور میدهد آن سید را که به نشانه سید بودنش عمامه سبزی بر سر داشت، با عزت و احترام به چادر او میآورند. وقتی سید وارد چادر میشود، گاستیگر ناگهان عمامه سبز سید را از سر او میگیرد و سپس به نوکرانش دستور میدهد که کتک مفصلی به سید بزنند. پس از اجرای این مجازات جدی، گاستیگر عمامه سبز سید را دوباره به سر او گذاشته و او را با همان عزت و احترام از چادر خود به بیرون روانه میکند.
در بخش بعدی در باره سیدهای دروغین سخن خواهیم گفت که تبارشان هیچ ارتباطی به پیامبر اسلام و علی بن ابیطالب ندارد و حتی برخی از آنان عرب و مسلمان هم نبودند، اما بهخاطر استفاده از امتیازات مادی و اجتماعی که سیدها از آن برخوردار بودهاند، خود و تبار خود را «سید» و «اولاد پیغمبر» نامیدهاند.




