سلطنت و سلطنت طلبی
درباره سلطنت و سلطنت طلبی
طبق اصل سی و پنجم متمم قانون اساسی رژیم سلطنتی: «سلطنت ودیعه یی است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه تفّویض شده» است.
در سال 1304 رضا خان سردار سپه، پس از تقریباً 5سال کشاکش در پی کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299، احمد شاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود کرد.
طبق اصل سی و ششم، «موهبت الهی» بازنگری شد و مقرر گردید سلطنت «به شخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و در اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهدبود».
اصل سی و هفتم مسأله جانشینی شاه را هم حل نموده و میگفت: «ولایتعهد با پسر بزرگترپادشاه که مادرش ایرانی الاصل باشد خواهد بود. در صورتی که پادشاه اولاد ذکور نداشته باشد تعیین ولیعهد بر حسب پیشنهاد شاه و تصویب مجلس شورای ملی به عمل خواهد آمد مشروط بر آنکه آن ولیعهد از خانواده قاجارنباشد ولی در هر موقعی که پسری برای پادشاه بهوجود آید حقاً ولایتعهد با او خواهد بود». به این ترتیب سلطنت رضا شاه آببندی شد تا از هر گونه رخنه و داعیه خانواده قاجار که «موهبت الهی» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود میدانستند، مصون بماند.
اصل سی وهشتم هم میگفت: «در موقع انتقال سلطنت، ولیعهد وقتی میتواند شخصاً امور سلطنت را متصدی شود که دارای 20سال تمام شمسی باشد. اگر به این سن نرسیده باشد نایب السلطنهیی از غیر خانواده قاجاریه از طرف مجلس شورای ملی انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج ولیعهد (محمد رضا) با شاهزاده فوزیه از خانواده سلطنتی مصر، مشکلی وجود داشت که رضا شاه دیکتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل کرد. مشکل این بود که ولیعهد بعدی طبق اصل 37 باید از مادر ایرانی الاصل میبود. بنابراین در آستانه این ازدواج، «قانون تفسیر اصل سی و هفتم مصوب چهاردهم آبانماه 1317 شمسی» مشکل را بهشرح زیر حل کرد:
«ماده واحده-منظور از مادر ایرانی الاصل مذکور در اصل سی وهفت متمم قانون اساسی اعم است از مادری که مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدنی دارای نَسَب ایرانی باشد یا مادری که قبل از عقد ازدواج با پادشاه یا ولیعهد ایران بهاقتضای مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ایرانی به او اعطا شده باشد». به این ترتیب به فوزیه که بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ایرانی» اعطاشد.
ملاحظه میکنید که:
اولاً-سلطنت، نه در تعریف ملوکانه آن، نه در عملکرد و نه در سابقه تاریخی، هیچگاه امری طلبیدنی و موکول به خواسته و رأی مردم نبوده است. بنابراین چیزی بهنام سلطنتطلبی از اساس موضوعیت ندارد. انگلیسیها هم اول میخواستند، سلسله قاجار را منقرض کنند و رضا خان را با الگوبرداری از ترکیه بهعنوان رئیسجمهور روی کار بیاورند. اما مخالفت نیروهای ملی و رجال بزرگی مثل مدرس و مصدق این برنامه را به شکست کشاند و آن را به بایگانی سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمایت انگلیسیها، مدتی بعد پروژه به سلطنت رساندن رضا خان سردار سپه به اجرا درآمد که جزئیات آن در کتابهای تاریخ آن روزگار نوشته شده است.
ثانیاً-جبهه مردم ایران، همچنانکه نمیپذیرد خمینی و خامنهای نمایندگان و ولی امر خدا باشند، نخواهد پذیرفت که سلطنت ودیعه و موهبتی الهی است. وانگهی چگونه میتوان رأی نسلهای آینده را هم پیش فروش نمود که باید سلطنت «اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذیرند. آخر چرا؟
و اگر این منطق درست است چرا هیچکدام از سلسلههای سلطنتی ایران که یکی پس از دیگری ماقبل خود را با زور شمشیر و با عسکر و لشگر برمیانداختند ، «موهبت الهی» در «اعقاب ذکور»، یعنی فرزندان پسر سلسله قبلی را نپذیرفتند. حتی طبق اصل سی و هفتم بالا، شرط هم گذاشتند که مبادا ولیعهد و نایبالسلطنه از سلسله قبلی باشد. کما اینکه احمد شاه قاجار تا سال 1308 که در 33سالگی در پاریس درگذشت، خود را شاه قانونی مشروطه میدانست و بعد از او هم برادرش محمد حسن میرزا، که ولیعهد احمد شاه بود، و در سال 1321 در لندن درگذشت خود را پادشاه قانونی مشروطه و صاحب قانونی همان «موهبت الهی» میدانست.
ثالثاً-قیاس بین اسپانیا و انگلستان با ایران در امر سلطنت، به گواهی تاریخ و همه واقعیات، قیاس معالفارق است. زیرا آنها کشورهای صنعتی جهان اوّل هستند. با اقتصادهای شناخته شده و نه ایران شاه زده و خمینی گزیده با سوابقی که هر دانش آموز دبیرستانی میداند. قصد ورود به مباحث تئوریک از قبیل «شیوه تولید آسیایی» و علل دیکتاتور خیزی این منطقه از جهان را هم ندارم و به همین میزان کفایت میکنم.
رابعاً-به حکم عقل سلیم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» باید با دستاویز قراردادن جنایتها و تبهکاری مضاعف دار و دسته خمینی، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ایران دچارتوهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژیم سلطنتی سابق، قبل از هر چیز به زیان آینده و به سود وضعیت موجود است.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر