بیست پنجمین سال پناهندگی من به فنلاند بخش ۱!
باقر رئیس الساداتی
۲۹.۱۱.۲۰۱۸
بیست و هفت سال قبل مثل چنین روزی بود که من و خانواده ام همراه با ۸ خانواده دیگر از هموطنانمان به عنوان پناهندگان سیاسی ایرانی از شهر های مختلف ترکیه به فنلاند وارد شدیم . من شخصا ، اگرچه قبل از مهاجرت در کسوت معلم تاریخ و جغرافیا بودم ، اما تا آن زمان اطلاع چندانی از کشور فنلاند نداشتم . و گمانم بر این بود که فنلاند کشوری است از اقمار شوروی سابق !!! ؟.
در آن زمان هنوز از کامپیوتر و اینترنت هم چندان خبری نبود که بتوان به فوریت اطلاعات لازم را کسب کرد . گمان من اما چندان هم پر بی ربط نبود ! به خاطر این که در آن سالها یعنی سال ۱۹۹۱ بیشتر از ۷۰ سالی از استقلال فنلاند و جدا شدنش از روسیه یا شوروی سابق نگذشته بود * و در این مدت کم ، هنوز اسم و رسم چندانی از این کشور در رسانه های ایرانی و کتب تاریخ به زبان فارسی وجود نداشت . .
اما علی القاعده ما ایرانیانی که ادعای سیاسی بودن داشته و مبارز سیاسی هم بودیم !! باید فنلاند را به دلایل متعددی به خوبی می شناختیم و مناسبات اجتماعی و سیاسی آن را نیز میدانستیم !!چرا که در جای خود فنلاند زمانی یک الگویی از مبارزه برای استقلال و دموکراسی و آزادی بود و در میان کشورهای نوردیک Nordic که پادشاهی هستند فنلاند تنها کشور با سیستم جمهوری فدرال میباشد . .
باری ما ۸ خانواده که همگی به عنوان پناهنده سیاسی شناخته می شدیم بوسیله بو ان به هیئت فنلاندی معرفی شده بودیم . هیئت وکلای فنلاندی هم ما را به دولت فنلاند معرفی و برای ما تقاضای پذیرش نموده بودند بنا بر این سهمیه بندی شده بودیم برای شهر و یا کمون سوئدی زبان ! دارلز بروک Dalsbruk که به زبان فنلاندی هم تالین تهداس Talintehdas نامیده میشد .
قبل و بعد از ما هم تعداد زیادی از متقاضیان پناهندگی ایرانی مقیم ترکیه و سایر سرپل های دیگر مثل کراچی و عراق و….. که اتفاقا اکثرا هم از همرزمان و همسنگران ما هم بودند از طریق یو ان بوسیله هیئت های فنلاندی به شهر های تامپره Tampere و یووسکیلا Yuväskylä و پاراگاس Paragas و تورکو Turku و واسا Vasa فرستاده شده بودند و فرستاده هم می. شدند. ولی عدم ارتباط ما ایرانیان با یکدیگر مانع کسب اطلاعات و دانستنیهای بیشتر در مورد کشوری بود که برای دوران زندگی موقت تا آزادی کشورمان از حاکمیت ارتجاع لازم بود. من به دلیل عدم شناختم از فنلاند ، راضی به آمدن به فنلاند نبودم و نامه ای نوشتم به سفارت فنلاند و اداره یو ان و نوشتم که به فنلاند نخواهم رفت اما هنگامی که برای ارائه نامه مراجعه کردم تعدادی از ایرانیانی که از سوئد برای خبرگیری از اقوامشان آمده بودند و جلو یو ان بودند به من گفتند که تصوراتم از فنلاند غلط است !! و فنلاند جای بسیار مناسبی برای ما ایرانیان میباشد. ماندن در ترکیه هم با آن همه سختیهای پروسه پناهندگی و قبل از آن نیز ، کاسه صبر و انتظار را لبریز نموده بود و مشکلات خاص خود را داشت و وضعیت بلاتکلیفی مدرسه بچه ها هم زنگ خطر برای ماندن بیشتر در ترکیه را به صدا در آورده بود ، برای همین از دادن نامه منصرف شده و تصمیم گرفتیم که به فنلاند بیاییم.
مثل چنین روزی ما به همراه سایر همسفران ساعت ۱۰ شب و یا حدود آن وارد فرودگاه وانتا Vanta و تحویل خانم بریت شدیم ،خانم بریت منشی شهرداری شهر دالز بروک بود که برای استقبال ما به فرودگاه آمده بود. به وسیله خانم بریت به خروجی سالن فرودگاه راهنمایی شدیم .فرودگاه نه چندان مدرن و کمی هم قدیمی وانتا در آن موقع بسیار متفاوت با امروز بود . ورودمان به محوطه بیرونی جلو سالن فرودگاه و دیدن صحنه های برف آگین شده همه و همه چی انبوه برف های انبا، همه چی ، از جمله حساسیت و حس کنجکاوی در بدو ورود به یک کشور ناشناخته و غریب و آینده نامعلوم و….. را تحت الشعاع خود قرار داده بود ! وقتی که همراه با چمدانهای مختصر خودمان وارد اتوبوسی که در حاشیه خیابان جلو فرودگاه در انتظارمان بود شدیم در نگاههای مبهوت یکدیگر تنها یک سوال مطرح بود که ذهن همه را گرفته بود و آن این که این جا ! فنلاند !! است و این همه برف !! واویلا.
برف موجود بر جاده ها و درختان و هرچه که بود فضای روشنی را ایجاد کرده بود که به شکل گول زننده ای زیبا جلوه می کرد . بارش آرام و رقص کنان برفها در مقابل نور زرد رنگ نورافکن هایی که در محوطه بیرونی فرودگاه نصب شده بودند انگار هنوز هم جلوه بیش تر و زیباتر سعی در پوشش آن چه که بواقع از یک زمستان تاریک و طولانی فنلاندی بود را داشت !!
با سوار شدن همه خانواده ها و آمارگیری خانم بریت اتوبوس همچون پلنگ و گربه ای که در کمین شکار است با آرامی و یک نوع وقار به راه افتاد. بارش برف با حجم زیاد ولی آرام ادامه داشت . حالا که.از زیر تابلو راهنمای جاده که بر روی آن کلمه تورکو را نوشته بود گذر کردیم ، وارد جاده تورکو شده ایم و اتوبوس سرعت بیشتری میگیرد انگار بارش برف هم شدت بیشتری میگیرد . در آن زمان جاده تورکو و هلسینکی اتوبان نبود و جاده ای بود به غایت باریک و نسبتا قدیمی . بسیار سعی داشتم که تابلو های نصب شده بر حاشیه جاده را بخوانم ولی علاوه بر بارش تند و کولاک برف ناشناخته بودن حروف فنلاندی خواندن کلمات فنلاندی را برایم سخت و دشوار تر می نمود .
باد و کولاک کار رانندگی را بسیار مشکل نموده بود و راه دو ساعته هلسینکی به دارلزبروک را به بیشتر از ۳ ساعت تبدیل کرده بود. !!! . دانه های درشت برف در مقابل نور شدید چراغ های اتوبوس و لابلای برف پاک کن های روی شیشه جلو اتوبوس چشم همه سرنشینان را که ما باشیم خیره کرده بود . و همه ضمن لعن و نفرین به خمینی عامل اصلی رنج و حرمان مان به آینده نامعلومی می اندیشیدیم که در این سرزمین برف و یخ در انتظارمان بود . تا این لحظه همه چی نا امید کننده به نظر می رسید و میشد این را در لب های پایین افتاده و امتداد نگاههای پر از تردید و نگران هم سفران حس نمود . بچه ها از شدت خستگی، غافل از افکار مغشوش والدین شان به خوابی عمیق فرو رفته بودند. و …..؟
=============================================================================
* http://www.unhcr.org/cgi-bin/texis/vtx/home
** https://plus.google.com/101474705927886169852/posts/cwvziDqDR5H
*** https://fi.wikipedia.org/wiki/Suomen_itsen%C3%A4isyysp%C3%A4iv%C3%A4
